هرگاه وقت آزاد پیدا میکنم، آنلاین به بازی شطرنج میپردازم با دیگر بازیکنانی که در سرتاسر جهان حاضر به بازی شوند. روز گذشته داشتم با یک امریکایی بازی میکردم که در موقعیت برابر به ناگهان در اثر یک اشتباه فاحش تفاوت دادم و حریف بازی را برد.
خب بازی است دیگر و برد و باخت دارد. تا اینجای کار درست اما این بازیکن امریکایی بعد بازی رفتار عجیبی داشت که نشان داد چقدر دید مردم امریکا نسبت به ایران و ایرانی خطرناک است. وقتی بازیمان تمام شد، دوباره درخواست بازی کردم. اما او همان هنگام برایم پیغام گذاشت که “شرمندگی دوباره؟” و بعد نوشت که “به گمانم بازیمان برای تو ایرانی خیلی تحقیرآمیز بود، مثل جنگ ایران و امریکا که چنین خواهد شد.”
بعد از این گستاخی فورا جوابش دادم که در قواره این حرفها نیست که بخواهد درباره مسئله ایران و امریکا سخن بگوید ولی به این نتیجه رسیدم که جدای این کریخوانیها، فکر خطرناکی فعال است که مردم امریکا را دارد برای جنگ آماده میکند. اذهان غربی به قدری به گمانم آماده شده که حتی یک ورزشکار بعد بازی به خودش اجازه میدهد مسئله را داخل ورزش کند.
دیالوگی که با این امریکایی داشتم سخن بسیاری از دوستانم را که امروزه روز در غرب ساکن هستند و زندگی میکنند برایم به اثبات رساند. دوستانی دارم که وقتی در ایران بودند، میمردند برای امریکا و تفکر غرب. شب و روزشان غرب بود و پیروی از تفکرات غرب. به عنوان مثال در انتخاب ریاست جمهوری امریکا به شدت طرفدار جورج بوش بودند تا روزی کار خاورمیانه را یکسره کند و به کل تمامی رفتار دولتمردان غربی برایشان موجه بود. حتی بعضی اوقات که به آنان ایراد میگرفتم که از حدش گذراندهاند، مدام اغمازگویی میکردند که غرب مهد تمدن و غایت فرهنگ است و تو[من] که پایت را بیرون نگذاشتهای خبر نداری که؛ حال آنکه خودشان نیز تا آن زمان پا به سرزمین دیگری نگذاشته بودند و الحال که چند سالی از آن روزها میگذرد، عقیدهها تغییر کرده است. زندگی در غرب آنان را با واقعیتی لخت و بی ظاهری فریبنده روبرو ساخته است. بس که تحقیر شدهاند، اکنون غرب ستیز شدهاند؛ آن هم در غرب سرزمینی که مقیماش گشتهاند.
چندی پیش با یکی از همین رفقا صحبت میکردم که سخن به اخبار روز آن روز کشید که خبرگزاریها به نقل از سیاسیون برجسته امریکایی، وضع روحی نیروهای امریکایی را در عراق اسفبار توصیف کردند. و دوست ما خوشحال شد از این اتفاق که چه اتفاق میمونی ست و امریکاییها باید بیش از اینها گرفتار شوند. من که از تعجب حیرتزده مانده بودم، پرسیدم که تو دیگر چرا؟! تو که امروز در همان سرزمینی و زندگی دیگر داری؟ و جواب داد که “وقتی آمدی اینجا خواهی دید که آن گونه میپنداشتیم نیست و مردمانش آنطور که گمان میکردیم، نیستند. به واقع پاسخ خود میدادند که غرب را بهشت برین میپنداشتند.
مقصود از این نوشتار کوبیدن غرب و فرهنگ غربی نیست که این کار کیهانیان است، بلکه منظور بیان تفاوت نگاههاست در طرفین؛ غرب و شرق. نگاه بسیاری به غرب چطور است [که کم هم نیستند] و دیدگاه غربیان به مردم -بالخص مردم خاورمیانه- چگونه است و چقدر تفاوت است بین این دو.
بر این اعتقادم با اینکه وارد قرن بیست و یک شدهایم، اما پیشرفت چشمگیری در زمینه فرهنگی اتفاق نیفتاده و هنوز غالب جامعه غرب و شرق فریب تبلیغات قدرتها را میخورند؛ حتی با وجود مطبوعات آزاد.
بر شرقیان حرجی نیست اما شاید باید از توقعاتمان نسبت به غرب بکاهیم که به قول ویل دورانت پیشرفت امری مداوم و جهانی نیست. پیداست که در کار پیشرفت وقفه و برگشت وجود دارد، درست همان طور که در کار یک فرد دورههای شکست و خستگی و استراحت وجود دارد.