مقرر بود این نوشتار، مکتوبه ای در باب اهمیت و رسای گفتگو و نیاز امروزین جامعه ی ایرانی، خصوصا نیاز نخبگان سیاسی و اجتماعی در ضرورت ایجاب گفتگو باشد لیکن مادامی که مانع تام و تمامی همچون “گمانه زنی” و “گمانه پردازی خودکامانه” در سطوح مختلف اجتماعی از خرد تا کلان خود را به مثابه نوعی خرده فرهنگ جایگزین کرده، نمی توان از آن گذشت و داروی گفتگو را پیش از فروکش کردن تب تند گمانه پردازی و رویا بافی خوراند. لذا بجاست پیش از طرح ضرورت گفتگو از اپیدمی مخوفی بگوییم که تمام سطوح جامعه را از نهاد خانواده تا روابط خصوصی و در حوزه ی جامعه شناسی کلان به شکل بیمارگونه ای مبتلا نموده و به اصلی ترین مانع بر ایجاب گفتگو بدل گشته است: گمانه پردازی خودکامانه در قریب ترین تعریف، گمانه پردازی، تلقیات یا تجلیات خود اندیش در ساحت ذهن است مادامی که به کلام نیامده اند و همچنان در انبان ذهن اند و از این جهت خودکامانه که غالبا در ذهن می مانند و شاخ و برگ های بسیار می گیرند و هیچگاه در مهلکه ی جدل و گفت و شنود به چالش در نمی آیند، سکوتی از جنس سکوت مورد اشاره ی همان ترانه معروف[۱] که خاموشی و نگفتن را ناشی از رضایت نمی داند اما اگر دل پر خونی هم هست، کلام و بیانی برای گفتن اش نیست، لاجرم خون می خورد و دم فرو می برد، فارغ از آنکه این سکوت مملو از گمان هایی است که اگر گفتنی بود به کلام می آمد و حال که نیست همچنان وهم گونه در ساحت ذهن می ماند و با آنها سرخوش است و این سرخوشی امروزین بلکه دیروز جامعه ی ایرانی است، غوطه ور شدن در گمانه پردازی گاه و بیگاه خودکامانه که در فراغ جریان کلام و بیان و فقدان یا نقصان تمرین گقت و شنود در تمامی سطوح جامعه بسط یافته است.
باری بسیاری از منظر تاریخی و سیر اندیشه یا شاید سیر نا اندیشگی سرآغاز این گمانه پردازی یا بدگمانی را در عرفان اسلامی و ادبیات کلاسیک هم خواب و خوراک آن یافته و برخی جامعه شناسان، بدگمانی را جزئی از فرهنگ اجتماعی- سیاسی ایرانیان خطاب کرده اند و در نهایت عالمان سیاست ریشه را در استبداد کهن حاکم بر سرزمین و اتباع اش نهفته دیده اند. همچنان که ادبیات کلاسیک ما مملو از ایهام و ابهام هایی است که بستر ظن و گمانه پردازی را به کمال فراهم می نماید، شاید در این زمینه و حسب آشنایی عموم، بیتی از مطلع مثنوی مولوی شاهد مناسبی باشد، آنجا که از سر نی و ظن و گمانه پردازی دیگران نسبت به خودش می سراید و از اشکار نشدن مقصود و هسته ی سخن اش علی رغم تمام این گمانه زنی ها می گوید و در نهایت دلشاد از انکه این سر ماندنی است و اسرار را نشاید گفت و مدعیان پرگوی را بی خبران می خواند و چه بهتر آنکه این سر نهفته ماند. در حقیقت مولانا خود با همین سر خواندن حقایق بر ظن و گمانه زنی دوباره و چند باره صحه می گزارد همچنان که از این دست نمونه ها را بسیار می توان در عرفان اسلامی که خود آبشخور ادبیات کلاسیک ایران است یافت. همین طور از منظر سیاست و عرصه ی قدرت نیز استبداد چه در وجهه ی کلاسیک و غیر دینی و چه در وجهه ی کنونی و دینی اش با خودکامگی تام خود، مجال سخن را گرفته و عرصه ی پوشیده گویی و ظن و گمانه زنی را گسترانیده است و این درد انچنان تداوم داشته تا به مثابه امری درونی در فرهنگ عمومی به شکل خرده فرهنگی در زندگی روزمره ی ایرانیان نمود یابد.
به هر روی مقصود از این پرداخت مختصر به دلایل و تبار گمانه زنی یا بدگمانی خودکامانه آن است که سیر اندیشه و تفکر در ایران حسب دلایل تاریخی و اجتماعی همواره “تک گوی و خودکامه” و فاقد هرگونه دیالوگ بوده و قاعدتا ماحصل این تک گویی یا مونولوگ جز گمانه پردازی و خلق تصورات هزیان گونه در فراغت صراحت، دیالوگ و هم اندیشی نبوده و یا اگر بوده دوام اش مادام جدال و فحاشی بوده است. تک گویی چه در جایگاه منبر و خطابه و چه در جایگاه ادیب عارف و یا مسئول سازمان ایدئولوژیک یا یک فرد بنا به اقتضاء خود تنها بر حضور و بروز یک فرد وقوف دارد و شنوندگان منفعلانه مقهور و محکوم به شنیدن هستند و بس، میدان عمل جولانگاه گفته ها، تصورات و احیانا توهمات تک گوی است و متقابلا شنوندگان در فراغ مجال گفتگو تنها با ظن و گمانه پردازی همراه خواهند بود. به همین ترتیب می توان بازتولید این مونولوگ و گمانه پردازی منتج از آن را بر تمام سطوح جامعه تعمیم داد، آنچنان که می توان جامعه ای را تصور نمود که به شکل بیمارگونه ای تنها بر اساس گمان ها و اوهام پرداخته ی هر یک از اعضای خویش نسبت به دیگری و حسب مونولوگ خود، دیگران را مورد ارزیابی قرار می دهد. تصویر چنین جامعه ای، دریای سکوت محض و آرامی است که بر بستر پر تراکم گمانه پردازی های پرداخته شده غوطه ور است، سکوت محض دریا حاصل فراغت از گفتگو است و شنیده نشدن اوهام و تصوراتی که تنها در اذهان ساخته و پرداخته می شوند و هیچگاه به کلام نمی نشینند لاجرم سکوت ممتد و مخوف به مثابه همان اپیدمی پیش گفته در جریان است.
حال نگاهی به سطوح اپیدمی گمانه پردازی ی ماحصل تک گویی یا خودکامگی در جامعه ایرانی بیاندازیم. در نهاد خانواده به عنوان سلول شکل دهنده ی جامعه، تک گویی و خودکامگی پدر به بازتولید آن در میان سایر اعضا انجامیده و در غیاب دیالوگ، عرصه ی گفتگو میان اعضا به سوی اذهان و گمان هریک از اعضا عقب نشسته و سکوت شکل می گیرد. در چنین اتمسفری اعضا حسب تصورات ساخته و پرداخته خود از دیگری و نه از دریچه کلام، بیان و طرح واژه یکدیگر را مورد قضاوت قرار می دهند و از آنجا که همواره در تک گویی و یکه تازی عرصه ی عمل و نظر فراخ است، همواره پیروز و محق خواهند بود. اما تمامی این امور در گمان شکل می گیرد، در مجالی غیر مادی و فاقد ابعاد زمان و مکان و البته پرمخاطره، پر خطر از آن جهت که این گمانه پردازی ها در ترازوی ارزیابی و قیاس دیگران و البته در مختصات ابعاد مادی قرار نمی گیرند. تنها همچنان که در فرهنگ عامه جاری است، چشم ها تمام داشته های درون را می سرایند، کنایات مجال تفسیر های غریب و بعید می یابند و بازار استعارات و ایهام، اخم و تحکم پر رونق است اما از کلام، واژه و آنچه ظرف مناسب و قابل تبیین اندیشه هاست ( زبان) اثری نیست. گویا زبان جامعه ی ما بیش از کلام، کنایه و ایما و اشاره است همچنان مادامی که به سطح روابط خصوصی افراد می رسیم، تجلی فقدان کلام و دیالوگ را پر رنگ تر می یابیم: “بایستی از نگاه ام می خواندی”، “متوجه رفتارم نبودی؟” یا “با چشمان ات گفتی که دوستم نداری” و … جملاتی از این دست را در روابط دوستانه بسیار شنیده ایم، همچنان که ماه ها و سالها تنها بر مدار همین کنایه ها و ایما ها و فراغت از کلام به بطالت می گذرد و مادامی که حسب اتفاقی نامنتظره، خورشید واقعیت بیرون می افتد، تمام آن گمانه پردازی های سالیان در آنی فرو می ریزد.
در ادامه وقتی از منظر جامعه شناسی کلان در روابط میان گروه های اجتماعی، جامعه شناسی سیاسی و روابط دولت و ملت به موضوع می نگریم وضعیت را بغرنج تر می یابیم، جالب آنکه اپیدمی گمانه پردازی و تک گویی جزء لاینفکی از خصایل نخبگان سیاسی و اجتماعی ایران است، نمود این وضعیت تک گویی های مملو از پرگویی ای است که حتی پیش از گفتگو به منازعات و یقه درانی های بی حاصل بدل شده است، گویا نخبگان ایرانی آموخته اند که تنها به یک شکل مشخص از گفتگو تن دردهند و آن هم گفتگوی خویش با گمان و ظن برساخته از طرف مقابل که از قضا هر دو در ذهن وی و یکجا حاضر اند، در این تعبیر هر چند طرف ثانی گفتگو حضوری حقیقی ندارد اما برداشتی غالبا ناقص، کج مدار و فروکاسته شده از آرای وی در ذهن و گمان نخبه ی ایرانی کافی است تا خویش را در جایگاه گفت و شنود با گمان طرف ثانی گفتگو در نظر ارد و اسب پرگویی را با تحریف، تقلیل و شکست گمان طرف مقابل گفتگو براند. شوربختانه تصویر و مکتوب های این پرگویی ها، امروزه در رسانه ها به وفور موجوداند. کافی است نگاهی به وضعیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی بیاندازیم، در این میان شاهدیم که در شرایط کنونی و حتی پیش از آغاز شکل گیری هر نوع گفتگو و هم اندیشی، مشاجرات آغاز شده و خود به دلیلی در امتناع از گفتگو میان نخبگان بدل گشته است، شگفت آنکه مشاجرات در جریان دقیقا حول موضوعاتی است که گفتگو و هم اندیشی برای رفع، حل و تفاهم بر انها طراحی شده است.
به هر روی به نظر می رسد آنچه گمانه زنی و تک گویی خودکامانه را محاط نموده در بادی امر و پیش از فقدان گفتگو و هم اندیشی، فقدان کلام و بیان در سطح جامعه است. در واقع بیماری، فقدان یا نقصان کلام و واژه یا نقصان جریان کلام در سطوح مختلف جامعه ایرانی است در چنین شرایطی بیش از آنکه روابط بین افراد از طریق جریان کلام و بیانی سامان مند صورت گیرد، ایما و اشارات، گمانه پردازی و تاویل جاری است، مفاهیم مبهم و بغرنجی که هیچگاه نمی توانند در ساحت واقعیات بگنجند، لذا چاره ی امر بیش و پیش از گفتگو، رشد و توسعه جریان کلام و بیان و در ادامه شکل گیری گفتگویی سامان مند در تمامی سطوح جامعه است.
۱ ـ ترانه ای با عنوان “شکایت” از مسعود فردمنش