مردم ناتوان از سرنگون سازی رژیم

اکبر گنجی
اکبر گنجی

طرح مسأله : رژیم جمهوری اسلام باید سرنگون شود، اما برخی می گویند مردم ایران اگر هم “ بخواهند “، ” نمی توانند “ این رژیم را سرنگون سازند. این رویکرد سه دلیل متفاوت برای این مدعا ارائه کرده است:

اولاً: رژیم جمهوری اسلامی تا دندان مسلح است و مخالفان را به طور سازمان یافته سرکوب می کند، اما مردم فاقد سلاح اند. می گویند مردم ایران در سه دهه ی گذشته به شدت تضعیف شده و به زن و کودکی تبدیل شده اند که مرد خانه با خشونت آنها را سرکوب می کند. آنها ناتوان شده اند(این تشبیه را دقیقاً به کار گرفته و مبنای استدلال قرار داده اند).

ثانیاً: بخشی از اقشار جامعه حامی جمهوری اسلامی اند. یعنی رژیم حداقل در بخشی از جامعه دارای پایگاه اجتماعی است. نظام استبدادی، هر قدر هم که خودکامه و سرکوبگر باشد، از حداقلی از حمایت اجتماعی برخوردار است.

ثالثاً: اگر چه اکثریت مردم از این رژیم ناراضی هستند، اما اکثریت ناراضیان حاضر نیستند برای سرنگونی رژیم “ هزینه ” ای بپردازند، خصوصاً که آن هزینه سنگین باشد.

در تک تک این مدعیات می توان مناقشه کرد. تا حدی که من می فهمم، مردم ایران نه تنها توانا بوده بلکه توانایی هایشان افزایش بسیاری یافته است.تغییر ساختارهای بین المللی نیز به افزایش توانایی های مردم ایران کمک کرده است. تجربه های تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان می دهد مردم فاقد سلاح، رژیم های تا دندان مسلح را سرنگون ساخته اند. از نظر اینها “ توانایی ” به داشتن “ سلاح ” و “نا توانایی” به “فقدان سلاح” تقلیل یافته است.این مدعیات به شرح زیر تأیید می گردد:

یکم- تجربه های مبطل: این حکم کلی که “رژیم تا دندان مسلح را مردم فاقد سلاح نمی توانند سرنگون سازند”، کاذب و دارای مبطلات عدیده است. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دارای بزرگترین ارتش جهان بود،مدرن ترین سلاح ها را در اختیار داشت،بزرگترین سازمان امنیتی سرکوب- کا،گ، ب- را دارا بود. اما وقت اش که رسید(یعنی بستر و زمینه اش که فراهم گشت)، به سادگی و با کمترین هزینه سرنگون شد. نظام های توتالیتر اروپای شرقی نیز فروپاشیدند. شاه اگر نگوئیم دارای بزرگترین ارتش منطقه بود، حداقل می توان مدعی شد که یکی از قدرتمندترین ارتش های منطقه را داشت. خود شاه، دولت آمریکا و تمامی نهادهای اطلاعاتی و امنیتی اش،دولت بریتانیا و شماری دیگر، آن را “ جزیره ی ثبات ” به شمار می آوردند که هیچ کس قادر به سرنگون کردنش نبود. اما آن رژیم هم توسط مردم غیر مسلح ایران سرنگون شد. “ توانایی ” را به “ اسلحه در دست داشتن”فرو کاستن، ناموجه است.

دوم- بی اعتمادی به مردم : عدم اعتماد به مردم یک ضعف کلیدی در برخی از نیروهای سرنگون خواه است. آنتونی پارسونز- سفیر بریتانیا در پنج سال آخر رژیم شاه- پنج سال پس از پیروزی انقلاب خاطرات و تحلیل خود را از آن سال ها بیان کرده است. در بخش پایانی به این پرسش پاسخ می گوید که چرا دولت های غربی(خصوصاً آمریکا و بریتانیا) و خود شاه مطلقاً انقلاب را پیش بینی نکردند؟ می گوید در تحلیل انقلاب، سلطنت طلبان مدعی شده اند که: “مردم ایران به تنهایی توانایی سرنگون ساختن رژیم مقتدری چون رژیم پهلوی را نداشتند و این کار بزرگ جز با یک توطئه ی عمیق و ریشه دار آمریکایی یا انگلیسی امکان پذیر نبوده است”(ویلیام سالیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر ،ترجمه ی محمود طلوعی، انتشارات علم، ص 429).

پارسونز این مدعای متکی بر “نظریه ی توطئه” را “ مضحک ” و “ یاوه ” می خواند که واکنش طبیعی به دو قرن دخالت دولت های غربی در امور داخلی ایران است. می گوید، انقلاب ایران نتیجه ی “اشتباهات خود شاه” بود که رژیمی دیکتاتوری درست کرده و به مردم و مخالفان اجازه ی فعالیت سیاسی و اعتراض نمی داد. بسیار دیر مجبور به پذیرش اصلاح سیاسی و پذیرش حق مخالفت شد. اما با همه ی کوششی که بریتانیا و آمریکا در حمایت از آن رژیم کردند،مردم آن را سرنگون ساختند.

به تعبیر دیگر، عدم توجه به علل و دلایل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی از یک سو، و “ بی اعتمادی به توانایی های مردم ایران “، از دیگر سو آنان را به تئوری توطئه سوق داده که کل انقلاب مردمی را به گردن بریتانیا و آمریکا بیندازند. این ” بی اعتمادی به توانایی های مردم “ دوباره به شکل دیگری در اذهان برخی روئیده و جز از “یأس” و “ناامیدی” و “سرخوردگی” و “ناتوانی” خبر نمی دهد.

سوم- توانایی های مردم: مردم امروز ایران نسبت به مردم زمان شاه چه تغییر بنیادینی پیدا کرده که تا این حد ناتوان شده اند؟ چه امری آنان را تا این حد “ ناتوان “- کودک نابالغ و زن ضعیفه- ساخته است؟ به گمان ما این مدعا کاذب است. چرا؟

1-3- از نظر سطح آگاهی، مردم ایران طی سه دهه ی گذشته بسیار رشد کرده اند:

1-1-3- میزان بی سوادی نسبت به قبل از انقلاب بسیار کاهش یافته است. یعنی از 52 درصد قبل از انقلاب به 15 درصد فعلی کاهش یافته است.

2-1-3- پیش از انقلاب کشور دارای 176 هزار دانشجو بود که گفته می شود اینک به چهار میلیون و نیم دانشجو افزایش یافته است. این رشد وقتی قوت و عمق خود را نشان می دهد که بدانیم در طی این مدت کل جمعیت کشور اندکی بیش از دو برابر گردیده، اما تعداد دانشجویان کشور 27 برابر شده است.

3-1-3- میزان فارغ التحصیلان کشور چندین برابر قبل از انقلاب شده است.

4-1-3- در آستانه ی انقلاب، زنان سی و یک و نیم درصد دانشجویان را تشکیل می دادند، اما در سال تحصیلی 81- 1380 این میزان به شصت و یک و هفت دهم درصد افزایش یافت. یکی از نمودهای این “ توانایی ” حرکت های فمینیستی زنان است. کمپین یک میلیون امضا یکی از تجلیات این حرکت بود. زنان اگر چه از نظر ساختار حقوقی با تبعیض های بی شماری مواجه بوده و هستند، اما در جهان واقع توانسته اند آن صور حقوقی را شکسته و در همه جا حضور فعال داشته باشند.باید پرسید نسرین ستوده ها نماد “توانایی” یا “ناتوانی” اند؟ یکی از همین زنان ناتوان ژیلا بنی یعقوب است که در روزنامه راه می رفت و از او خواهش می کردم که بهمن را این قدر اذیت نکن. دومی فخرالسادات محتشمی پور است که نه تنها اقتدارگرایان از او می هراسند، بلکه آقا مصطفی نیز عاشقانه از او حساب می برد. سومی مریم شربتدار قدس است که فیض الله عرب سرخی در مقابل اش خاضع است. چهارمی مهدیه محمدی همسر احمد زیدآبادی است. احمد قصه های جالبی طرح می کرد که جای بازگو کردنش نیست. پنجمی همسر یکی از همین زندانیانی است که به دلیل نامه نوشتن علیه سلطان علی خامنه ای زندانی است. چندین بار در حضور همسرش گفت: ما وقتی ازدواج می کنیم، کمی مرگ موش هم جزو جهیزیه مان است. اگر مرد کمی رویش را زیاد کند، کارش تمام است. همین “شیر زن” نیز طعم زندان را کشیده است.

5-1-3- انقلاب ارتباطات “پنهان کاری” را ناممکن کرده است. اینک همه ی اخبار- حتی خبرهای درون زندان ها- به طور لحظه ای افشا می شود.

2-3- آگاهی های عمومی و سیاسی مردم بسیار بیش از دوران قبل انقلاب است. شش کانال تلویزیونی داخلی، و ده ها کانال ماهواره ای این امکان را فراهم آورده اند. کمترین کاری که کانال های تلویزیونی جمهوری اسلامی می کنند این است که فیلم های غربی را به نمایش می گذارند. مردم از طریق این فیلم ها نه تنها با سبک های زندگی غربی و رقیب آشنا می شوند، بلکه بالاتر از آن شاهد “حقوق شهروندی” در فیلم های پلیسی و جنایی و محاکمات دادگاه ها هم هستند.

3-3- وضعیت کتاب- با وجود سانسور- به هیچ وجه قابل قیاس با قبل از انقلاب نیست. بسیاری از متون فلسفی، سیاسی،جامعه شناختی، اقتصادی،و… به زبان فارسی برگردانده و مورد استقبال قرار گرفته است. شاید بتوان از عنوان “ نهضت ترجمه ” برای این واقعیت استفاده کرد. مترجمان بزرگی چون داریوش آشوری، عزت الله فولادوند، خشایار دیهیمی، مراد فرهادپور، یوسف اباذری،بهاءالدین خرمشاهی،حسین بشیریه و…بار سنگین انتقال معرفت را بر دوش داشته اند.آیا پیش از انقلاب امکانی برای ترجمه و نشر کتاب های جامعه ی باز و دشمنان آن کارل پوپر، راه بردگی فریدریش فون هایک، سرمایه داری و آزادی میلتون فریدمن، چهار مقاله درباره ی آزادی آیزایا برلین وجود داشت؟ فقط لیبرال هایی چون توکویل، جان راولز، کارل پوپر،فون هایک، میلتون فریدمن،آیزایابرلین،هیلری پاتنام، ریچارد رورتی، فرانسیس فوکویاما، آمارتیاسن و فرید زکریا و دسته راستی هایی چون برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون و لئو استراوس فضای فکری ما را تسخیر نکرده و به ما توانایی فکری و عملی نبخشیده اند، مارکس و مارکسیست ها که در زمان شاه به هیچ وجه نمی توانستند وارد فضای نشر کتاب شوند، اینک همه جا حضور فعال دارند.

متون اصلی مارکس( سرمایه و دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844 توسط حسن مرتضوی، هیجدهم برومر لوئی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه و نبردهای طبقاتی در فرانسه و گروندریسه، مبانی اقتصاد سیاسی توسط باقر پرهام، درباره ی مسأله ی یهود و گامی در نقد فلسفه ی حق هگل توسط مرتضی محیط، صورت بندی های اقتصادی پیشاسرمایه داری توسط خسرو پارسا، لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی توسط پرویز بابایی) اینک به خوبی ترجمه و به صورتی آراسته منتشر شده است. چهارگانه ی کلاسیک اریک هابسبام ( عصر سرمایه ، عصر انقلاب ، عصر امپراتوری ، عصر نهایت ها ) و سه گانه ی مهم مانوئل کاستلز( عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ ) به فارسی برگردانده شده است. میشل فوکو، یورگن هابرماس،آنتونی گیدنز، جان پلامناتز، گئورگ لوکاچ، آلکس کالینیکوس، فرانتس نویمان، اریک فروم، هورکهایمر، آدرونو،اسلاوی ژیژک و…نیز به زبان فارسی در ایران با مردم حرف می زنند. خشونت و انقلاب و توتالیتاریسم و وضع بشر هانا آرنت نیز پس از انقلاب ترجمه و منتشر شده اند. ترجمه ی متون نه تنها از جهت کمیت که از جهت کیفیت بسیار ارتقأ یافته و این نیز بر توانایی مردم افزوده است.برخی از ترجمه ها، در خدمت دفاع از رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی و هویدا است: از جمله ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها - نوشته ی سیروس غنی، ترجمه ی حسن کامشاد- پاسخ به تاریخ - نوشته ی شاه، ترجمه ی شهریار ماکان- معمای هویدا - عباس میلانی(صادق زیبا کلام در رسانه های جمهوری اسلامی از رضاشاه دفاع کرده و سپس می گوید به دفاع از رضا شاه افتخار می کنم. فرد دیگری آن قدر تواناست که در سیمای جمهوری اسلامی در گفت و گوی با حدادعادل به دفاع از رضا شاه می پردازد). اما جالب تر از همه این است که مترجمانی نظریه ی جان راولز، مایکل والزر و پیتر سینگر درباره ی دخالت بشردوستانه را ترجمه و به فارسی در ایران منتشر کرده اند.

4-3- فیلم سازان ایرانی (عباس کیارستمی، محسن مخملباف، رخشان بنی اعتماد، تهمینه میلانی، جعفر پناهی، بهمن قبادی، بهرام بیضایی،مرضیه مشکینی، اصغر فرهادی،بهمن فرمان آرأ و…) در طی سه دهه ی گذشته جوایز بین المللی بسیاری کسب کرده اند. آنها فیلم های خود را در درون جامعه ی ایران ساخته اند. آخرین آنها- جدایی نادر از سیمین- که این همه سر و صدای به حق برپا کرده، در کجا ساخته شد؟ آیا این فیلم سازان جهانی کودکان نابالغ و زنان ضعیف ناتوان هستند؟

4-3- مردم ایران از نظر سیاسی نیز بسیار رشد کرده اند. این مدعا را با شواهد و قرائن بسیار می توان تأیید کرد. به عنوان مثال، در هفته های اول پیروزی انقلاب زمامداران پیشین را اعدام و تصویر چهره های تیرباران شده را در روزنامه ی کیهان و اطلاعات منتشر می کردند. همه- جز تعدادی انگشت شمار- از این واقعه خشنود بودند و پایکوبی می کردند. حتی برخی از گروه های سرنگون خواه فعلی، طی بیانیه های گوناگون به زمامداران حاکم اعتراض می کردند که چرا به فکر محاکمه ی سران رژیم پیشین هستند.

در گام بعد که جبهه ی نیروهای انقلابی دچار انشقاق شد و آنها به روی یکدیگر اسلحه کشیدند،این بار فقط نام اعدام شدگان در روزنامه ها منتشر می شد. گویی مردم توان دیدن تصاویر اعدام شدگان را نداشتند و حکومت یک گام عقب رفته بود. در گام بعد، قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 1367 صورت گرفت که این بار حتی نامی منتشر نشد. یعنی مردم نمی توانستند قتل عام زندانیان را باور کنند و رژیم هم با توجه به همین ملاحظه هیچ گاه رسماً به وقوع آن جنایت اعتراف نکرد. در گام بعد قتل های زنجیره ای صورت گرفت. مردم باز هم ازنظر سیاسی پیش رفته بودند و توانستند رژیم را مجبور سازند که طی اطلاعیه های رسمی مسئولیت جنایت را پذیرفته، مسئولیت آن را به گردن “ گروهی از پرسنل خودسر ” وزارت اطلاعات بیندازد. گام بعدی، رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 بود. مردم در خیابان ها تظاهرات اعتراضی برپا کردند و علیه سلطان علی خامنه ای و جمهوری اسلامی شعارهای رادیکال سر دادند. اما رژیم با همه ی سرکوبی که به راه انداخت، دیگر قادر به تکرار حوادث دهه ی شصت نبود و نیست. آیا تغییر گفتمان جامعه از خشونت انقلابی به حقوق بشر توانایی ای به مردم نبخشیده است که رژیم دیگر قادر به انجام برخی امور نیست؟

اینک سال هاست که شاهد نامه های سرگشاده ی اعتراضی به آیت الله خامنه ای در داخل کشور هستیم که واکنش چندان شدیدی از رژیم بر نمی انگیزد. اینها یک نمونه از رشد سیاسی جامعه است. جامعه و مردمی که دائماً بزرگ و بزرگ تر می شوند و نظام سیاسی را عقب می رانند. این مردم آن قدر “ توانا ” شده اند که از درون زندان اوین نامه هایی چون نامه ی شجاعانه ی ابوالفضل قدیانی می نویسند. در درون زندان رجایی شهر فیلم ویدئویی ضد رژیم حشمت الله طبرزدی تهیه شده و به جهان ارسال می شود تا به نمایش درآید[3]. مصطفی تاج زاده شجاعانه هفته ای یک مکتوب اعتراضی از زندان اوین بیرون می دهد. آیا این “توانایی” نیست؟ آیا تاج زاده و قدیانی و طبرزدی و عرب سرخی و زیدآبادی و مومنی و باستانی و امویی؛ فقط و فقط وقتی “توانا” هستند که در دستانشان “ ژ 3 ” و “ یوزی ” و “ استینگر ” داشته باشند؟

5-3- توانایی نرم افزاری مردم : مردم با رفتارهای روزمره ی خود هنجارهای رژیم را به حاشیه رانده اند. به تعبیر دیگر، دیگر گفتمان رژیم مسلط نیست. تسلط ایدئولوژیک رژیم در دوم خرداد 1376 از بین رفت و جمهوری اسلامی توانایی بازتولید گفتمان را فاقد است. یعنی، اگر چه دارای “ قدرت سخت ” است، اما دارای “ قدرت نرم ” نیست.“قدرت نرم” در دست مردم است که وجه اصلی اش “سلبی” است. این هم نوع دیگری از “توانایی” مردم است. دوم خرداد 1376 و 22 خرداد 1388 و حرکت سبز پس از آن را همین مردم خلق کردند. آیا این “ توانایی ” ها نادیده گرفتنی است.

6-3- بهره گیری از توانایی مردم یا انکار توانایی آنان : مردم توانایی های زیادی دارند. از این توانایی دیگران(اصلاح طلبان و سرنگون سازان) و خود افراد می توانند استفاده کنند. رهبران جنبش اصلاحات و جنبش سبز نمی خواستند از “ توانایی ” های مردم برای سرنگونی جمهوری یا حتی علیه سلطان علی خامنه ای استفاده کنند. شاید از نظر منتقدان این رویکرد اشتباه باشد، اما سرنگون خواهان باید با استفاده ی از توانایی های مردم در داخل کشور جنبش معطوف به سرنگونی جمهوری اسلامی راه بیندازند و مقاصد خود را تعقیب کنند. مردم شاید نخواهند توانایی خود را در اختیار این ایده یا آن ایده قرار دهند. شاید مردم با خود بیندیشند: چرا ما باید توانایی های خود را در خدمت ایده ها و اهداف کسانی قرار دهیم که خود در آمریکا و کانادا و اروپا نشسته و از ما می خواهند که جان خود را فدا کنیم، در حالی که خود حاضر به پرداخت هیچ هزینه ای نیستند؟ در این صورت، نیروی سرنگون خواه باید در کنار مردم بجنگد و نشان دهد که حاضر به پرداخت هزینه است، نه اینکه به کلی منکر “توانایی” های مردم شود و آنان را به کودکان نابالغ و زنان ضعیفه مبدل سازد. شاعر برجسته خانم سیمین بهبهانی به شدت با تحریم های اقتصادی فلج کننده و حمله ی نظامی به ایران مخالفت کرده است، این رویکرد برای آنکه او را هم “ناتوان” سازند، وی را “ مارکسیست- لنینیست ” قلمداد می کنند[۱].

4- نتیجه : جمعیت 77 تا 78 میلیونی ایران دارای صدها توانایی است. “بی اعتمادی به مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی” ناموجه است(درباره ی مسأله ی توانایی مردم برای عبور از رژیمی که “توانایی” و “اراده” ی سرکوب دارد، مستقلاً سخن خواهیم گفت). بی اعتمادان به مردم ایران، به نام علم جامعه شناسی،مدعیات ایدئولوژیک تولید کرده و مردم ایران را کودکان نابالغ و زنان ضعیفه قلمداد می کنند. می دانیم که تشبیه(تمثیل منطقی) پایه ی استدلال نیست. اما این تشبیه نقشی کلیدی در هدف و مدعای این رویکرد بازی می کند. به عنوان مثال وقتی پرسیده می شود که رهبران جنبش سبز مخالف فلان کار بودند و هستند، در پاسخ به سرعت گفته می شود: وضعیت آنان مانند کودکان نابالغ و زنان ضعیفه ی تحت خشونت شوهر ظالم است. پس آنان نمی توانند در این خصوص تصمیم گیر باشند. دیگران باید به جای آنها درباره ی زندگی و مرگ آنان تصمیم گیری کنند.

مقاله ی “ مسأله ی پایان دادن به استبداد ” نشان داد که این رویکرد جز “حرف زدن” از خارج از کشور حاضر به پرداخت هیچ هزینه ی دیگری برای سرنگونی رژیم نیست، اما جمهوری اسلامی را فقط و فقط با حرف زدن نمی توان سرنگون ساخت. مهندس میرحسین موسوی به دلیل سخنان و بیانیه هایش بازداشت و زندانی نشد،افراد دیگری بسیار رادیکال تر از او سخن گفته اند. موسوی زندانی شد چون می دانست که فقط وفقط با “حرف زدن” نمی توان کاری از پیش برد. او به دنبال ایجاد “ شبکه های اجتماعی بالفعل ” بود، او توانایی “ بسیج اجتماعی ” را دارا بود. محسن امین زاده را به دلیل حرف زدن بازداشت نکردند، که چندان حرف نمی زد، اتهام اصلی او این بود که میان ستادهای انتخاباتی ارتباط شبکه ای برقرار کرد و همان شبکه ها توانستند اعتراض های خیابانی پس از انتخابات را پدید آوردند.

نوشتار کنونی مدعای دیگر این رویکرد- یعنی ناتوان بودن مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی- را طرح و بررسی کرد. این دو مقدمه به یک ایدئولوژی منسوب به ماکیاول منتهی شده است:” هدف وسیله را توجیه می کند “.نوشتار بعدی موضوع سرنگونی جمهوری اسلامی را با توضیح این مدعا دنبال خواهد کرد. اما فرض کنیم که مدعای ایدئولوژیک “ناتوانی مردم ایران” پذیرفته شد، خوب چه باید کرد؟ مردم را باید توانمند و قوی ساخت، یا با مدعیات ایدئولوژیک “هدف وسیله را توجیه می کند” را به راهبرد تبدیل کرد؟ این رویکرد تماماً ایدئولوژیک، توانایی های مردم ایران را به صفر تقلیل داده و قدرت جمهوری اسلامی و خطرات آن را به حد قدرت و خطر رژیم هیتلر افزایش می دهد. پیامدهای مخرب و ویرانگر این رویکرد برای ایران و ایرانیان شگرف خواهد بود.

 

پاورقی ها:

 [۱] از یک سو خانم بهبهانی را به دلیل امضای بیانیه ی زیر مارکسیست/لنینیست می خوانند، و از سوی دیگر می گویند نفت ایران باید تحریم شود و این نوع تحریم های فلج کننده فقط “ زیان های کوتاه مدت ” بر مردم دارد و به گونه ای خانم سیمین بهبهانی را نیز همراه و همفکر با خود نشان می دهند. در حالی که آنچه خانم بهبهانی امضا کرده است، تفاوت بنیادی با نظرات عاشقان سینه چاک آمریکا دارد که حتی اعتراض های نهادهای حقوق بشری چون عفو بین الملل را هم آمریکاستیزی قلمداد می کنند(عفو بین الملل خواستار بازداشت جرج بوش شد. عفو بین الملل در 23 اردیبهشت 1390 دولت آمریکا را برای نقض حقوق بشر محکوم کرد). برای بیانیه ی خانم بهبهانی به لینک رجوع شود.