نوشتن درباره دوستی که در بازداشت است، چیزی از جنس بازجویی پس دادن است، مثل غار دموستن. هزار فوت وفن دارد. هم باید چیزی بنویسی که به نوشتنش بیرزد وحق مطلب را درباره آن دوست ادا کند، هم چیزی نباشد که فردا خودش مدرکی شود علیه آن رفیق در بازداشت. خاطره نباید چنان شخصی وخصوصی باشد که بازجو بتواند از آن به عنوان حربه ای جهت نشان دادن اشراف دستگاه امنیتی بر زندگی زندانی استفاده کند تا از آن طریق زندانی را بشکند.روزگار سیاهی است؛ برای اسرای مان زاری هم نمی توانیم بکنیم.
علی!دیدی بالاخره حکومت هزینه بازداشت تو را هم پرداخت.در تمام این شبهایی که با هم گپ می زدیم، هر بار به شوخی به علی می گفتم چرا تو را نمی گیرند، به شوخی می گفت از پرداختن هزینه بازداشت من می ترسند. دیدی علی که حکومت به کجا رسیده که حتی تو را هم می گیرد، تویی که بازداشتت اینقدر هزینه دارد؟
علی ملیحی همیشه کسی بود که خبرهای دست اول را می توانستی از او بگیری. بلاخیزی زمانه، علی را همواره پیام آور خبرهای شوم می کرد، همیشه زیر بغلش انبوهی از خبر های بازداشت و تعقیب واحضار و شکنجه وحکم زندان و تعلیق از تحصیل واخراج از دانشگاه بچه ها داشت. اینک خبرنگار، خود خبر شده است؛ پیغامبر، خود پیغام. علی اگر چه به اقتضای جایگاهش و شرایط زمانه تا بحال عمدتا پیغامبر خبرهای شوم و بد بوده اما هرگز عبوس نبوده. او همیشه می خندد و لبخند به لب دارد، حتی از پشت مسنجر؛ حتی آن وقت که عصبانی است، در عصبانیتش هم ته مایه هایی از طنز می توانی بیابی. من هرگز نفهمیدم این نیروی مقابله با کژیهای روزگار و لبخند زدن به روی سیاه جهان را که هر لحظه با آن چشم در چشم بود، از کجا می آورد. به گمانم در میانه تمامی نزاعها و رنجها و دعواها، علی این توانایی را داشت و دارد که لحظه ای از خود و دنیا فاصله بگیرد و به ریش خودش و دنیا بخندد. راستی علی به بازجوهای عبوس بددهنت هم لبخند میزنی؟
این نوشته کوتاه شد. هر چه خواستم بنویسم دست و دلم لرزید مبادا چیزی بگویم که برگی شود در دست بازجو. مسخره است این خواسته از بازجوها و دیکتاتورها که علی ما را ازاد کنید.ما علی و علی هایمان را خودمان آزاد خواهیم کرد؛ ما دنیایی خواهیم ساخت که علی و علی ها در آن در زندان نباشند. این آرزوی من است، آرزوی علی هم.به امید آن روز.