سلطانیسم فرهنگی11

اکبر گنجی
اکبر گنجی

فقه شیخ انصاری، نجات دهنده ی غرب

آگاهی و درک خامنه ای از مدرنیته و روشنگری و روشنفکری، دخالت تام و تمامی در نحوه ی مواجهه ی عملی وی با این اندیشه و نظام اجتماعی محصول آن دارد. به گمان او، لیبرالیسم، کمونیسم، فاشیسم، شکاکیت و نسبی گرایی محصول تجربه ی غرب(مدرنیته) اند. هیچ اصل ثابت اخلاقی- فلسفی و علمی در تجدد وجود ندارد.در تجربه ی غربیان، عدالت اجتماعی و دموکراسی واقعی وجود ندارد.اساساً این تجربه به درد نمی خورد و دستاوردی جز شکنجه و جنایت ندارد. می گوید:

“تجربه‏ ی غرب، تجربه‏ ی ناموفقی است. محصول تجربه ‏ی غرب در نظام‏های اجتماعی، یکی فاشیسم است - حکومت نازی-، یکی کمونیسم است - حکومت بلوک شرق سابق-، یکی هم لیبرالیسم است - حاکمیت مطلق‏العنان امروز دنیا، که مظهرش امریکاست و نور چشمی و عزیزکرده‏اش هم اسرائیل است-. همه ‏ی جنایتهایی که تقریباً در طول صدوپنجاه سال اخیر صورت گرفته - از آغاز روشنفکریِ غربی در عرصه‏ ی عمل - محصول تجربه‏ ی غرب است؛ یک قلم آن، دو جنگ جهانی است که میلیون‏ها کشته بر ملتها تحمیل کرد؛ بدون این‏که خودشان بخواهند. گروه‏های سیاسی در اروپا، در فرانسه و در سایر کشورها چقدر تلاش کردند که از جنگ جهانی اول پیشگیری کنند - با مقالات آتشین، با نطق‏های مهیج، با اجتماعات گوناگون - اما نشد که نشد. نمونه‏ ی دیگرش را بعد از گذشت تقریباً نود سال از وقوع جنگ جهانی اول، در تهاجم امریکا به عراق ملاحظه کردید. دیدید که در دنیا چقدر راهپیمایی شد؛ دیدید که ملتهای اروپایی تظاهرات میلیونی راه انداختند؛ این‏که دیگر در روزنامه‏ها منعکس شد و از تلویزیون‏ها پخش گردید. در همین کشورهای اروپایی تظاهرات میلیونی راه انداختند برای این‏که از تهاجم امریکا و انگلیس به عراق جلوگیری کنند؛ اما نشد. تمام تلاش‏های مخلصانه‏ یی که در طول این مدت از سوی بعضی از گروه‏ها انجام گرفت - که البته مخلصانه بود، منتها غلط بود؛ چون بر پایه ‏ی نادرستی استوار شده بود، که عرض خواهم کرد- بیهوده شد… یک نمونه‏ ی دیگر، فاشیسم است. ممکن است کوره‏های آدم‏سوزی‏ یی که یهودی‏ها ادعا می ‏کنند، دروغ باشد؛ اما جنایات هیتلر دروغ نیست. فاشیسم یک نمونه از تجربه‏ ی غربی است. کمونیسم و اردوگاه‏های کار اجباری و به سیبری فرستادن و بقیه‏ ی چیزها از همین قبیل است. لیبرالیسم را هم امروز شما دارید مشاهده می‏ کنید؛ زندان ابوغریب و زندان گوانتانامو و زندان‏های دیگر. تجربه ‏ی غربی، تجربه‏ ی ناموفقی بود؛ هم برای بشریت ناموفق بود، هم برای مردم خودشان. در تجربه‏ ی غربی، عدالت اجتماعی و حتّی دمکراسیِ واقعی نیست … روزی که غرب در دوره‏ی رنسانس، علم و سیاست و روش زندگی را از دین جدا کرد، می‏ خواستند به جای بهشتی که ادیان به انسانها وعده می ‏دهند، در دنیا برایشان بهشت بسازند. این بهشت، امروز به جهنم تبدیل شده؛ خودشان هم این را می ‏گویند. یک روز اینها با دین مخالفت کردند. البته دینی که روشنفکریِ اروپا با آن مخالفت کرد، لایق زندگی بشری نبود؛ دین پُر از خرافات بود؛ همان دینی که گالیله را به اعدام محکوم می ‏کند و یکی دیگر را زیر شکنجه می ‏کُشد؛ به‏ خاطر این‏که یک کشف علمی کرده! دین مسیحیتِ تحریف شده، نه مسیحیت واقعی. ایرادی به جدا شدن از آن دین نیست؛ ایراد به جدا کردن معنویت و اخلاق از علم و سیاست و نظام زندگی و روابط فردی و اجتماعی است. علم و عقل را مطلق کردند و گفتند دین کنار برود و علم و عقل بیاید. قرن نوزدهم و بیستم این‏طوری گذشته. حدود چهل پنجاه سال است که در عقل هم دارند خدشه می‏ کنند؛ با صدای بلند محکمات عقلی را انکار می ‏کنند و به نسبی ‏گرایی و شکاکیت در همه‏ ی اصول - اصول اخلاقی، اصول عقلانی و حتّی اصول علمی - کشانده شده‏اند. این تجربه، تجربه‏ یی نیست که کسی از آن تقلید کند. خطاست که ما راه طی شده‏ی به منزل نرسیده‏ ی غرب را دنبال کنیم. یک ‏روز در آغاز گشایش دروازه‏ی زندگی غربی به روی ایران - که پیشرفت بود، علم بود، ماشین بود و ایرانی‏ها هیچ چیز نداشتند - سیاستمداران و متفکران و نخبگان آن روز ما به جای این‏که وقتی آن پیشرفت‏ها را دیدند، به فکر جوشش از درون باشند - کاری که امیرکبیر در زمان ناصرالدین شاه کرد و می ‏خواست بکند - شصت سال، هفتاد سال بعد از زمان امیرکبیر، آقایی در دوره‏ی مشروطه پیدا شد که گفت راه نجات کشور ایران این است که جسماً، روحاً، ظاهراً و باطناً فرنگی شود! به جای این‏که برای جبران عقب‏افتادگی‏ها به درون مراجعه کنند و گوهر خویش را جستجو کنند، به جای این‏که خویش را در خویش پیدا کنند، رفتند سراغ این‏که خود را در راه طی شده‏ی اروپا پیدا کنند! آنها این اشتباه را کردند. بعد هم رژیم پهلوی به ‏وسیله‏ ی خود انگلیسی‏ها روی کار آمد و پس از آن، امریکایی‏ها جای انگلیسی‏ها را گرفتند. بهترین انتخاب برای امریکا و انگلیس، رضاخان و محمدرضا بودند؛ چون همان نقشه‏ها، همان فرهنگ، همان وابستگی، همان عقب‏افتادگی و همان سرپوش گذاشتن بر روی استعدادهای درونی که غرب مایل بود، در کشور به دست کسانی اجرا می‏ شد که بظاهر ایرانی بودند. امروز خطاست که جوان ما بخواهد آن راه را طی کند. آن راه، راه خطایی است. پس مطلب اول این است که تجربه‏ ی غربی به‏ درد نمی خورد”[85].

تجربه ی شکست خورده ی غربی، یعنی مدرنیته، را سوسیالیسم و لیبرالیسم و دموکراسی نمی توانند نجات دهند. فقه شیخ انصاری و متافیزیک ملاصدرا داروی درد شرق و غرب است. شیخ انصاری همان فقیهی است که در کتاب خود، روایت زیر را نقل کرده است:

در کتاب کافی ، با سند صحیح، از ابو عبدالله (امام صادق) روایت شده است که وی گفته است که پیامبر گرامی اسلام گفته است: “ اذا رایتم اهل الریب والبدع من بعدی فاظهروا البراءه منهم و اکثروا من سبهم والقول فیهم والواقیعه و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام و یحذرهم الناس و لایتعلموا من بدعهم یکتب الله بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدرجات : هرگاه، پس از من، به کسانی برخوردید که یا در دین شک دارند یا چیز نوظهوری به دین وارد می کنند بیزاری خود را از آنان آشکار کنید و تا می توانید دشنامشان دهید و بدگویی شان کنید و افتراشان بزنید و دروغ  و بهتانشان ببندید تا امیدشان به تباه کردن اسلام نومید شده و این کارها مردم را از اطرافشان پراکنده کند تا از بدعتهایشان چیزی نیاموزند. خدا به خاطر این کارها برایتان حسنه می نویسد و درجات شما را متعالی می گرداند”[86].

علی خامنه ای که تمام زمامداری اش چیزی جز عمل به چنین روایت هایی نبوده است، این فقه را نجات دهنده ی غرب به شمار می آورد. درباره ی متافیزیک ملاصدرا هم سخن فراوان است. غربیان، متافیزیک هایی از این نوع داشته و دارند. اما این نوع متافیزیک های نامدلل، گره از مسأله ای نمی گشایند، اما صدها مسأله ی لاینحل می آفرینند. کنار نهادن متافیزیک های ستبر پیشین، دلائل بسیار داشته است که محل نزاع نوشتار فعلی نیست. علی خامنه ای می گوید:

“امروز حقاً و انصافاً در دنیای فکر و اندیشه - حالا آنهائی که با فکر و اندیشه سر و کار ندارند، با آنها کاری نداریم - یک خلأ و سؤال در دنیای غرب وجود دارد؛ این خلأ را دیگر پاسخ های لیبرال دموکراسی نمی تواند پر کند، کما اینکه سوسیالیزم نتوانست پر کند. این خلأ را یک منطق انسانی و معنوی می تواند پر کند، که این در اختیار اسلام است. از مرحوم دکتر زریاب که هم دانشگاهی مسلطِ خوبی بود، هم طلبه‏ی خوبی بود - ایشان دوره‏ی طلبگی خوبی را گذرانده بود و با علوم اسلامی آشنا بود و شاگرد امام بود - یکی از دوستانمان نقل می کرد - من خودم از ایشان نشنیدم - که یک فرصت مطالعاتی در اواخر عمرش گرفته بود و رفته بود اروپا، بعد که برگشته بود، گفته بود امروز آن چیزی که من در محیط های عملیِ دانشگاه های اروپا مشاهده کردم، نیاز به ملاصدرا و شیخ انصاری است. شیخ انصاری کارش در حقوق است، فقه است؛ ملاصدرا حکمت الهی است. می گوید من می ‏بینم امروز اینها تشنه‏ ی ملاصدرا و شیخ انصاری‏اند. این برداشتِ یک استاد غرب شناس زبان‏دانِ مسلط به چند زبان اروپائی است که سالها هم در آنجاها زندگی کرده و درس خوانده بود و با علوم اسلامی هم آشنا بود. این، برداشت اوست، که برداشت درستی است”[87].

به همین دلائل انقلاب اسلامی نمی توانست  فرهنگ غربی را مدل خود قرار دهد. غربی که فاقد اخلاق، عدالت و مردم سالاری است، اما آزادی اش چیزی جز آزادی سرمایه داری و بی بند و باری و افسارگسیختگی نیست. می گوید:

“از غرب هم نمی ‌خواستیم و نمی‌ توانستیم الگو بگیریم؛ چون غرب چیزهایی داشت، اما به قیمتِ نداشتن چیزهای مهمتری. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود ؛ ثروت بود، اما عدالت نبود ؛ فناوری پیشرفته بود، اما همراه با تخریب طبیعت و اسارت انسان؛ اسم دمکراسی و مردم سالاری بود، اما در حقیقت سرمایه‌ سالاری بود، نه مردم سالاری ؛ امروز هم همین‌ طور است. این مطلبی که عرض می‌ کنم، ادّعای من نیست. من از قول فلان نویسنده‌ی مسلمانِ متعصّب نقل نمی ‌کنم؛ از قول خود غربیها نقل می‌ کنم. امروز در کشورهای غربی و در خود امریکا، آن چیزی که به نام دمکراسی و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاکمیت سرمایه است . من مایل نیستم که از نویسندگان و کتابهایشان اسم بیاورم؛ اما خود نویسندگان امریکایی تشریح می ‌کنند و می ‌نویسند که انتخابات شهرداریها، انتخابات نمایندگی مجلس و انتخابات ریاست جمهوری، با چه ساز و کاری انجام می ‌گیرد. اگر کسی نگاه کند، خواهد دید که در آن‌جا، آراء مردم تقریباً هیچ نقشی ندارد و آنچه که حرف اوّل و آخر را می‌ زند، پول و سرمایه‌ داری و شیوه‌های تبلیغاتیِ مدرن و همراه با فریب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحی ‌نگر است! اسم دمکراسی هست، اما باطن دمکراسی مطلقاً نیست . پیشرفتهای علمی در غرب بود، اما این پیشرفتهای علمی وسیله‌ای برای استثمار ملتهای دیگر شده بود. غربیها به مجرّد این‌که یک قدرت علمی پیدا کردند، آن را به قدرت سیاسی و اقتصادی تبدیل نمودند و به طرف شرق و غرب دنیا راه افتادند. هرجا کشوری ممکن بود رویش دست بگذارند و آن را استثمار کنند، بی ‌دریغ کردند. هر جا نکردند، ممکنشان نشد! در غرب، آزادی بود، اما آزادی همراه با ظلم و بی ‌بندوباری و افسارگسیختگی . روزنامه‌ها در غرب آزادند و همه چیز می‌ نویسند؛ اما روزنامه‌ها در غرب متعلّق به چه کسانی هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! این‌که امر واضحی است؛ بروند نگاه کنند. شما در همه‌ ی اروپا و امریکا یک روزنامه ‌ی قابل ذکر نشان دهید که متعلّق به سرمایه‌ داران نباشد! پس روزنامه که آزاد است، یعنی آزادی سرمایه دار که حرف خودش را بزند؛ هرکس را می ‌خواهد، خراب کند؛ هرکس را می خواهد، بزرگ کند؛ به هر طرف می ‌خواهد، افکار عمومی را بکشد! این‌که آزادی نشد. اگر یک نفر پیدا شد و علیه صهیونیسم حرف زد - مثل آن آقای فرانسوی[روژه گارودی] که چند جلد کتاب علیه صهیونیستها نوشت و گفت این‌که می ‌گویند یهودیان را در کوره‌های آدم‌سوزی سوزاندند، واقعیت ندارد - طور دیگری با او رفتار می ‌کنند! اگر کسی وابسته‌ ی به سرمایه داران نباشد و مراکز قدرت سرمایه‌ داری نباشد، نه حرفش زده می ‌شود، نه صدایش به گوش کسی می ‌رسد و نه آزادی بیان دارد! آری؛ سرمایه ‌داران آزادند که به‌ وسیله‌ی روزنامه‌ها و رادیوها و تلویزیونهای خودشان، هرچه را که دلشان می ‌خواهد، بگویند! این آزادی، ارزش نیست؛ این آزادی، ضدّارزش است. مردم را به بی ‌بند و باری و به بی ‌ایمانی بکشند؛ هرجا می‌ خواهند، جنگ درست کنند؛ هرجا می‌ خواهند، صلح تحمیلی درست کنند؛ هرجا می‌ خواهند، اسلحه بفروشند. آزادی یعنی این”[88].

اگر جهان غرب و مدرنیته فاقد اخلاق اند، این تمدن بر چه مبنایی تداوم داشته است؟ اخلاق غربیان با اخلاق دوران کهن تفاوت دارد. در واقع آنها نه تنها فلسفه ی اخلاق های گوناگون برساخته اند، بلکه نظام های ارزشی متکثری آفریده اند. مگر غیر از این است که عالمان اخلاق مسلمان، نظام اخلاقی خود را بر نظریه ی حد وسط ارسطو بنا کرده اند؟ مگر غیر از این است که مسلمین دستاوردهای مسیحیان و یهودیان در زمینه ی فلسفه ی دین، کلام جدید، معرفت شناسی، و… را ترجمه و کپی برداری می کنند؟ مگر غیر از این است که انحصارگرایان دینی ما، انحصارگرایی دینی خود را بر انحصارگرایی آلوین پلانتینجا بنا می کنند؟ چرا نظام اخلاقی ما یک مادر ترزا تربیت نکرده است؟

علی خامنه ای انقلاب فرهنگی 30 ساله را کافی نمی داند، به همین دلیل دوباره به دنبال انقلاب فرهنگی و برساختن علوم انسانی اسلامی افتاده است تا آن را جایگزین علوم انسانی تجربی مدرن کند. می گوید:

“حدود دو میلیون دانشجو از سه میلیون و نیم دانشجوی کشور در رشته های علوم انسانی تحصیل می کنند. این مسئله نگران کننده است زیرا توانایی مراکز علمی و دانشگاهها در زمینه کار بومی و تحقیقات اسلامی در علوم انسانی و همچنین تعداد اساتید مبرّز و معتقد به جهان بینی اسلامی رشته های علوم انسانی در حد این تعداد دانشجو نیست. بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هایی است که مبانی آنها مادیگری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاهها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد.مراکز تصمیم گیری اعم از دولت، مجلس، و شورایعالی انقلاب فرهنگی باید این موضوع را مورد توجه جدی قرار دهند”[89].

چرا اعترافات سعید حجاریان همین مدعیات را بیان می کرد؟ نظام سلطانی ایران به دستور سلطان دگراندیشان را بازداشتگاه های سپاه پاسداران می برد تا نظرات سلطان را در تلویزیون تکرار کنند.

 

پاورقی ها:

85-  سخنرانی در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه های استان کرمان، 19 اردیبهشت 1384.

86-  شیخ مرتضی انصاری، المکاسب ، چاپ تبریز، 1375 ه- ق، ص 45، س س 28-27 . 

87-  سخنرانی در دیدار اساتید و رؤسای دانشگاهها، 9 مهرماه 1386.

 

89-  سخنرانی در دیدار با اساتید دانشگاه ها، 8 شهریور 1388.