زشت و زیبای سینمای ترسخورده ایران در سال ۱۳۹۳

حامد احمدی
حامد احمدی

» اکران تهران

حسابی زشت

انتخاب فیلم‌های برگزیده و حتی بد، در سینمای خنثی و یک‌نواخت و معمولی ایران، کاری‌ست سخت و دشوار. پیدا کردن فیلم‌های که بتوان در مدح یا ذم‌شان نوشت، بخش‌های نادیده مانده‌شان را تحلیل کرد و به طور کلی ارزش پرداختن داشته باشند. برای همین تهیه فهرستی از دوازده فیلم بد و خوب، زشت و زیبای ایرانی، با این‌که ظاهرا ساده به نظر می‌رسد، اما تنها با اغماض و کمی سهل‌گیری ممکن است. فیلم‌هایی که در لحظه‌ها و جاهایی، ناگهان مشت سازنده‌گان‌ش را باز می‌کنند و نیت و نگاه‌ اصلی‌شان را به نمایش می‌گذارند. تفکر پنهانی که جایی در جهت و تلاش برای رد شدن از کرختی سینمای ایران است و در جای دیگر، برای فریب دادن مخاطب. دوازده فیلم زشت و زیبای سینمای ایران، اجبارا، با بررسی این لحظات و سکانس‌ها مشخص می‌شوند؛ جایی که خالقان اثر از خودشان ردپایی به جا گذاشته‌اند.

 

۱.مهمان داریم[محمدمهدی عسگرپور]- عسل شیرین دوران طلایی امام

با این‌که رسانه‌های حکومتی به ارائه‌ی تصویری عصبی و افسرده از خانواده‌ی شهدا در این فیلم اعتراض کرده بودند، اما “مهمان داریم” در حقیقت نیتی ندارد جز ستایش دهه‌ی شصت و دوران طلایی امام! فیلم با این‌که بازمانده‌گان جنگ را در روزگار امروز مهجور و وامانده و جدا افتاده تصویر می‌کند ولی با زدن به دنیای رویا و خیال، به دهه‌ی شصت می‌رسد؛ جایی که فرزندان شهید شده‌ی یک خانواده به خانه برمی‌گردند تا نشانی عسل شیرین و ترشی مرغوبی که در زیر زمین مانده را به اهالی منزل بدهند. پیش‌نهاد کارگردان- محمدمهدی عسگرپور- برای رها شدن از سیاهی امروز، رجعت به گذشته‌ی روشن است. گذشته‌ای که در زیر زمین مانده و کسی از آن خبر ندارد. فرزندان شهید، با ترشی و عسلی در دست سفره‌ی پدر و مادر را رونق می‌دهند و برای مخاطب هم همین را تجویز می‌کنند. بازگشت به آرمان‌های امام و دهه‌ی مبارک شصت تا انقلاب مهدی و آمدن مهمانی که کسی نیست جز امام زمان!

 

۲.خواب‌زده‌ها[فریدون جیرانی]- فیلمفارسی معناگرا

اگر فیلم جیرانی به همان روایت کپی شده از هالیوود و فیلمفارسی قانع بود، خواب‌زده‌ها قابلیت بحث و تحلیل نداشت. دختر فقیر که آرزو پول‌دار شدن دارد، مرد پول‌داری که زنده‌گی‌اش روی مرداب ساخته شده، رسیدن این دو نفر به هم و خوش‌بختی دسته‌جمعی. اما جیرانی با بردن قصه‌اش به فضای خواب و رویا، با به میان آوردن مرگ، نقد ریاکاری و اشاره به دنیای بی‌ارزش فانی، گوشه‌چشمی هم به اتمسفر معناگرایانه و شبه‌مذهبی رایج دارد. باز این هم خواب‌زده‌ها را نمی‌تواند محلی برای حرف و نقد بکند. سازنده‌گان فیلم- جیرانی به هم‌راه تیم فیلم‌نامه‌نویس رحمان سیفی‌آزاد و لیلا لاریجانی- که پیش از این در “من مادر هستم” فساد طبقه‌ی متوسط را افشا کرده بودند، این‌جا هم در سکانس کلیدی فیلم حرف اصلی‌شان را با دیدگاه‌های رسمی حکومتی یکی و بیان می‌کند. دختر فقیر که پا به یک پارتی و مهمانی امروزی گذاشته، در خیال‌ش به مادر مرده‌اش می‌گوید “یک شب می‌خوام مثل همه زنده‌گی کنم!” و مادر ِ سنتی به نماینده‌گی از سازنده‌گان فیلم سیلی‌ای به گوش دختر می‌زند و می‌گوید “ این‌ها- آدم‌های در پارتی که می‌رقصند و می‌نوشند و خوش هستند- همه نیستند، همه مثل ما- با فقر و نداری و با تکیه بر قوانین مذهبی- زنده‌گی می‌کنند!”

 

۳.آذر، شهدخت، پرویز و دیگران [بهروز افخمی]- این غرب ِ بد

مهم نیست که فیلم روخوانی تصویری رمان همسر کارگردان- مرجان شیرمحمدی- است. مهم نیست شغل انتخاب شده برای شخصیت اصلی فیلم با بازی مهدی فخیم‌زاده- بازی‌گری- هیچ کاربردی ندارد جز یک طعنه و کنایه‌ی شخصی به بازی‌گر نقش کارگردان- مانی حقیقی- که فیلم‌های “یخ و یبس” می‌سازد. مهم نیست که کارگردان در پنجمین دهه‌ی زنده‌گی‌اش، خوش‌باشی و حال کردن را مساوی با جوجه کباب خوردن می‌داند و آن را تبلیغ می‌کند. مهم نیست که به سطحی‌ترین شکل می‌خواهد “یک خانواده‌ی ایرانی” را با ابزار مدرن و روابط سنتی نشان بدهد. کیفیت نازل فیلم و داستان تکه‌پاره‌ و شخصیت‌های یک بعدی‌ هم مهم نیستند. نکته‌ی کلیدی جایی‌ست که نویسنده و کارگردان بحران اصلی را ایجاد می‌کنند. دختر ِ پرویز دیوان‌بیگی- مهدی فخیم‌زاده- بعد از مدت‌ها زنده‌گی در خارج کشور، دل‌خسته و دل‌شکسته، به ایران برگشته. به یک دلیل ساده. همسرش هم‌جنس‌گرا از آب در آمده. در این‌جا شخصیتی که در هیچ کدام از رفتار و افکارش به یک هنرمند شبیه نیست، وسط می‌آید تا تز نهایی را صادر بکند: هر مردی باید یک پنچری داشته باشد و چون همسر دختر آدم محترمی بوده و گوشت هم نمی‌خورده، پس حتما یک “ایراد و اشکال بزرگ” داشته! کارگردان در نگاه اول هم‌جنس‌گرایی را ضعف و فساد بزرگ معرفی می‌کند و بعد غرب را به عنوان محل این “ایراد بزرگ” نشانه می‌گیرد؛ جایی که مردها پنجری ندارند، گیاه‌خوار هستند و در نهایت هم‌جنس‌گرا!

 

۴.خط ویژه[مصطفی کیایی]- رابین‌هودهای احمدی‌نژادی

خط ویژه، داستان‌ش را طبق مد و سلیقه‌ی روز می‌چیند. هنرمندان بی‌کار و بی‌پول، نابغه‌ی کامپیوتری خلاف‌کار که به زندان افتاده، زنی که به اجبار و به خاطر تنگ‌دستی تن‌فروشی می‌کند و آغاز ماجرا برای یک سرقت بزرگ از پول‌دارها که طبق همان مد و سلیقه‌ی امروزی، با برچسب “آقازاده‌ها” معرفی می‌شوند. اما در زیر این دنیای باب طبع مخاطب، نگاه و نیتی خوابیده که اصلا با پسند تماشاگر جور نیست. آقازاده‌ی خبیث جای این‌که به حکومت وصل باشد، شال سبز می‌اندازد و جوانان فیلم که نقش رابین‌هود را بازی می‌کنند، در سکانس آخرین، بعد از دست‌گیر شدن با استفاده از تیتر روزنامه‌ها، با احمدی‌نژاد یکی می‌شوند؛ رابین‌هودی که قصد دزدیدن از پول‌دارها و بخشیدن به فقرا را داشت اما زورش به آقازاده‌های سبزپوش نرسید و ماموریت‌ش نیمه‌کاره ماند. کارگردان فیلم اگر کمی روتر بازی می‌کرد و دست‌ش را برای مخاطب باز می‌گذاشت، فیلم‌ش خیلی راحت کنار محصولاتی از جنس “پایان نامه” و “قلاده‌های طلا” قرار می‌گرفت؛ فیلم‌هایی برای تحریم شدن و نه صف بستن جلو گیشه‌شان.

 

۵.چ [ابراهیم حاتمی‌کیا] بذل و بخشش چمران

سهم جدید سالانه‌ی سینمای ایران، تخطئه و نشان دادن تصویر وارو از کردهاست در دهه‌ی شصت و جنگ هشت ساله. یکی از درشت‌ترین این محصولات را، ابراهیم حاتمی‌کیا با بودجه‌ی میلیاردی ساخته. چ در همین نقطه اما متوقف نمی‌شود. شخصیت مصطفی چمران را در مرکز فیلم می‌گذارد تا هم کردها را منکوب بکند و هم از “چریک آمریکایی” تصویری بسازد که می‌خواهد. چمران از دید دوربین حاتمی‌کیا منفعل است و در مقابل حرکت و فعلیت “اصغر وصالی” همیشه عقب می‌ماند اما این کندی و رخوت دلیلی ندارد جز ولایت پذیری چریک برگشته از غرب. چریکی که تا “امام” عصای‌ش را بلند نکند، کاری نمی‌کند ولی کوچک‌ترین اشاره‌ی پیشوا برای‌ش کافی‌ست تا دست در دست نیروهای بسیجی و افراطی بگذارد و کردستان را پاک‌سازی بکند. حاتمی‌کیا در پایان این پروژه‌ی سخت و پرحاشیه و نفس‌گیر، با یک تیر دو نشان می‌زند. هم کردها را با نگاهی حکومت‌پسند روایت می‌کند، هم به یک قرائت رسمی و مورد تایید از چمران می‌رسد.

 

۶. شیا ر۱۴۳ [نرگس آبیار] سپاه‌نمایی!

این محصول سپاه که ابتدا در جشن‌واره‌ی فیلم فجر هم پذیرفته نشد و بعد با لابی و رانت به نمایش درآمد و تبدیل به فیلم منتخب تماشاگران شد، اگر بدون حمایت و پشتیبانی یک نهاد نظامی اقتصادی سیاسی و اینک فرهنگی جلو دوربین رفته بود، برای نمایش جایی بهتر از شبکه‌های استانی پیدا نمی‌کرد. کارگردان فیلم آشکارا چیزی از سینما نمی‌داند. تمام لحظات فیلم‌ش، پهلو به فیلم‌های خبری سردستی و سطح پائین می‌زند. بازی‌ ستایش شده‌ی مریلا زارعی تبدیل به یک “کمدی ناخواسته” شده که در متاثرکننده‌ترین دقایق می‌تواند تماشاگر را به خنده بیندازند و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، استفاده از رانت سینمای دفاع مقدس در جای جای فیلم خود را نشان می‌دهد. مادر شهید هیچ ویژه‌گی قابل توجهی ندارد. خرافاتی‌ست، بهره‌ی هوشی پائین دارد و تا سال‌ها پس از پایان جنگ هنوز برای شنیدن صدای فرزندش به رادیو عراق گوش می‌دهد و رابطه‌اش با فرزندش در ناهار بردن سر ِ کار و قربان صدقه رفتن خلاصه می‌شود. گره‌ نهایی فیلم، پیدا شدن جسد شهید مفقودالاثر، هم با خواب دیدن باز می‌شود. آن هم نه خواب دیدن مادر، که هیچ بهره‌ای از کرامات این‌چنینی نبرده؛ خواب گره‌گشا را یک سرباز می‌بیند که به قول خودش خنثی کردن مین‌ها و حضور در مناطق سابقا جنگی باعث شده افسرده‌گی‌اش درمان بشود و لابد رویای صادق هم ببیند!

 

یک ذره زیبا!

پیدا کردن فیلم‌هایی که کیفیت استاندارد داشته باشند، در سالی که مهرجویی و کیمیایی بدترین فیلم‌های‌شان را ساختند، ناصر تقوایی مثل یک دهه‌ی اخیر اجازه‌ی رفتن پشت دوربین را نداشت و فیلم‌های عیاری و پناهی نتوانستند از سد سانسور عبور کنند، کاری نشدنی است. برای همین چاره‌ای نیست جز رضایت به حداقل‌ها. به کم‌ترین نشانه‌های جدا بودن از جریان خنثی یا دولتی سینمای امروز ایران که انگار در یک خلاء بزرگ تولید می‌شود و زیست می‌کند.

 

۱.زنده‌گی مشترک آقای محمودی و بانو[روح‌الله حجازی]- ستون ِ سنت

فیلم با آمدن یک زوج امروزی به خانه‌ای قدیمی آغاز می‌شود که ناخواسته روابط کهنه و مندرس خانواده‌ی سنتی را به چالش می‌کشند. کارگردان، خانواده‌ی سنتی و خانه‌ی قدیمی را مرکز روایت قرار می‌دهد و آن‌ها را تبدیل به هدف اصلی فیلم برای نقد و واکاوی می‌کند. خانه‌ای که قرار است توسط مرد امروزی با نقشه‌ای مدرن بازسازی بشود و در کنارش روابط زن و شوهر سنتی هم با حضور زوج جدید تغییر می‌کند و به دید دیگری می‌رسد. با این همه کارگردان، مدرن بودن را تنها در داشتن ماشین آخرین مدل و روابط خارج از ازدواج خلاصه کرده و دست آخر یک بحران مدل فرهادی هم به رابطه‌ی زوج امروزی سنجاق می‌کند تا روابط مدرن را راه چاره معرفی نکرده باشد. اما شخصیت و کاراکتر فیلم، جدا از زن و شوهر سنتی و زن و مرد امروزی، ستونی است که سال‌ها وسط خانه است و جلو روابط درست ساکنان‌ش را گرفته. ستونی که خانه‌ی کلنگی را هنوز سرپا نگه داشته و قرار است از میان برداشته بشود.

 

۲.طبقه‌ی حساس[کمال تبریزی]- طبقه‌ی حاکم

در نگاه کلی کمدی تیم تبریزی-قاسم‌خانی فراتر از یک فیلم گیشه‌ای متوسط نمی‌رود اما نیت اولیه‌ی نویسنده‌ی فیلم‌نامه برای نقد تعصب و غیرت مرد ایرانی که بعد از مرگ هم هم‌سرش را راحت نمی‌گذارد، طبقه‌ی حساس را تبدیل به اثری کرده که خواسته یا ناخواسته بخشی از اعتقادات طبقه‌ی حاکم را به تمسخر می‌گیرد. مردی سنتی که حتی در بهشت هم به فکر حجاب زن‌ش است و برای این‌که همسرش در یک قبر دوطبقه با مردی نامحرم قرار گرفته، به نبش قبر و دزدیدن جسد فکر می‌کند، بی‌تردید برای مخاطب عام هم می‌تواند یادآور وضعیتی باشد که در جامعه‌ی امروز تجربه‌اش می‌کند. حضور حکومتی متعصب و غیرت‌مند که وارد خصوصی‌ترین بخش زنده‌گی شهروندان‌ش می‌شود و همیشه در حال بازخواست کردن است. شاید به خاطر همین نگاه اولیه و البته خام و کامل نشده بود که سایت‌های اصول‌گرا از فیلم انتقاد کردند و هم‌سنگر سابق تبریزی، ابراهیم حاتمی‌کیا، از طبقه‌ی حساس به عنوان فیلمی سخیف با شوخی‌های رکیک جنسی یاد کرد.

 

۳.پنجاه قدم آخر[کیومرث پوراحمد]-در ستایش تخصص

تازه‌ترین اثر کیومرث پوراحمد فیلم عجیبی از کار در آمده. فیلمی که در جشن‌واره‌ی فجر باعث خنده‌ی تماشاگران شد، در اکران عمومی با تغییرات زیادی-نزدیک به 15 دقیقه- که توسط کارگردان اعمال شده بود به نمایش در آمد و آخر از همه خود پوراحمد عنوان کرد که پنجاه قدم آخر را فیلم خودش نمی‌داند. نسخه‌ی نمایش خانه‌گی فیلم، با این‌که ضعف‌هایی دارد و مخاطب را با نگاه سرگشته و غیرمتمرکز کارگردان گیج می‌کند، اما نکات مثبتی دارد که در وضعیت فعلی سینمای ایران قابل توجه است. فیلم با این‌که جزو سهمیه‌ی معروف ژانر ابداعی دفاع مقدس محسوب می‌شود به سمت یک روایت شخصی و غیررسمی، براساس داستانی واقعی، حرکت می‌کند. راوی نه یک نیروی نظامی زبده است و نه یک رزمنده داوطلب انقلابی. هرمز جوان نابغه‌ای‌ست که با تخصص‌ش به جبهه می‌رود و نه تعهدش. قصد ابتدایی‌اش شخصی‌ست- گرفتن پایان خدمت- و در آخر هم دچار تحول ساخته‌‌گی نمی‌شود. در کنار این شخصیت، کاراکترهای فرعی هم که براساس رسم این روزهای سینمای دفاع مقدس کرد هستند، حضور انسانی و واقعی دارند. پوراحمد با این‌که به یک ساختار منسجم نمی‌رسد اما در کنارش به ملزومات رسمی سینمای امروز هم تن نمی‌دهد تا تنها امتیاز فیلم‌ش را در همین نقطه کسب کند.

 

۴.پرویز[مجید برزگر]- خشونت ِ بقا

فیلم مجید برزگر با این‌که اسم کاراکتر اول فیلم را بر خود دارد-پرویز- اما شخصیت اصلی‌اش در جای دیگری می‌سازد. پرویز موجودی بی‌آزار و ساکن و غیراجتماعی‌ است که به خاطر اتفاقات خانواده‌گی-ازدواج مجدد پدرش- مجبور به ترک خانه می‌شود. از این‌جا به بعد، شخصیت اصلی فیلم خودش را نشان می‌دهد؛ جامعه. جامعه‌ای که حالا پرویز اجبار دارد با آن ارتباط برقرار کند و برای بقا و قربانی نشدن، باید قوانین بی‌رحمانه‌اش را بپذیرد. پرویز در این حرکت جبری، آرام آرام تبدیل به بخشی از اجتماع تیره پیرامون‌ش می‌شود؛ خشن و بی‌رحم. برزگر مثل فیلم اول‌ش- فصل باران‌های موسمی- نقش جامعه را در ساختن شخصیت‌های فیلم‌ش نشان می‌دهد. در فیلم اول نوجوانان تازه بالغ با هم‌گسیخته‌گی خانواده به جامعه پرتاب می‌شدند و شخصیت‌شان در ناهنجاری فضایی بزرگ‌تر شکل می‌گرفت و در پرویز، پیر پسر پنجاه ساله، وقتی پا به اجتماع خشن بیرون می‌گذارد تبدیل به غولی ترس‌ناک می‌شود که مخاطب را می‌ترساند؛ ترس از جامعه‌ای که در آن زنده‌گی می‌کند. شاید به خاطر ترسیم درست و دقیق همین ترس از جامعه‌ی امروز ایران بود که پرویز ابتدا توقیف شد و بعد در شکل تازه‌ی توقیف، به اکران محدودی در گروه هنر و تجربه، اکتفا کرد.

 

۵.ماهی و گربه[شهرام مکری]- اتفاق ِ ایرانی

مقایسه‌ی شهرام مکری و فیلم‌های‌ش، از فیلم کوتاه طوفان سنجاقک تا “اشکان و انگشتر متبرک و…” و همین آخری، با نمونه‌های غیرایرانی، بدون شک مخاطب را سرخورده می‌کند. روایت و بازی‌های فرمالیستی مکری همه‌گی جلوتر و پیش‌تر در سینمای اروپا و آمریکا تجربه شده‌اند و کسی که آن فیلم‌ها را دیده باشد و از فیلم مکری توقع بیش‌تری داشته باشد، حس می‌کند وقت‌ش را تلف کرده. اما اگر مقیاس سینمای ایران را نظر بگیریم که پر است از محافظه‌کاری سنتی که فقط به کلیشه‌های امتحان پس داده روی خوش نشان می‌دهد، ماهی و گربه می‌تواند یک اتفاق باشد. فیلمی که در یک برداشت و بدون کات ساخته شده و قبل‌تر نمونه‌ی کوتاه‌ش به نام “محدوده‌ی دایره” هم توسط مکری ساخته شده بود. چنین آزمون تکنیکی‌ای که در سینمای ایران اجرای دشواری هم دارد، در میان خیل فیلم‌هایی که با دوربین روی دست و بدون میزانسن ساخته می‌شوند، مسلما احتیاج به تسلط و البته انگیزه‌ی ویژه‌ای دارد. ماهی و گربه با این‌که اکران محدودی داشت اما توانست مخاطبان خودش را پیدا بکند؛ مخاطبانی که می‌دانند دیدن چنین فیلمی روی پرده و به زبان فارسی یک اتفاق است.

 

۶.خانه‌ی پدری[کیانوش عیاری] خانه‌ی خراب‌نشدنی جهل

فیلم عیاری محصول سال ۱۳۸۹ است اما تا امسال فرصت اکران عمومی را به دست نیاورده بود. ایده‌ی اولیه‌ی ساخت فیلم، برمی‌گردد به پیش‌نهاد نیروی انتظامی که خواستار توجه به قتل‌های ناموسی شده بود. عیاری اما در ساخت خانه‌ی پدری به روایت خاص‌ خود می‌رسد و به جای پرداختن به پرونده‌های موجود با نگاه فیلمفارسی‌وار مرسوم، تاریخ‌چه‌ی خشونت را به تصویر می‌کشد. خشونتی که سال‌هاست ریشه دارد و نسل به نسل منتقل می‌شود و آمیختن‌ش با جهل و تعصب فاجعه می‌سازد. خانه‌ی پدری در همان سال ساخت قرار بود در جشن‌واره‌ی پلیس به نمایش در بیاید اما نقد ریشه‌ای عیاری خوش‌آیند مدیران سینمایی وقت نبود تا فیلم توقیف بشود. امسال هم که تیم جدید فرهنگی قرار بود موانع را بردارد، با محافظه‌کاری کلی کابینه‌ی حسن روحانی، خانه‌ی پدری بعد از دو روز اکران با تهدید نیروهای تندرو مواجه شد و توسط دولت از پرده پائین آمد؛ تا شاید وقتی دیگر.

ترس ذاتی سینمای ایران که باعث شده از تجربه‌های نو دوری بکند، با محافظه‌کاری دولتی پیوند خورده و نتیجه‌اش چیزی نیست جز سینمایی خنثی. سینمایی که براساس روایت‌های موجود در تولیدات سال ۹۳ چند پله هم پائین‌تر رفته و از الان روشن است که انتخاب فیلم‌های برگزیده و حتی بد اکران ۹۴ باید چه کار دشوار و چه بسا نشدنی‌ای باشد. سینمای ایران که امسال به بهانه‌ی میدان دادن به جوانان، کارگردان‌های قدیمی را حذف کرد، نشان داد که ترس از هر چیز متفاوت چنان در ذهن‌ش رسوخ کرده که تازه نفس‌های‌ش هم در محافظه‌کاری و پای‌بندی به چارچوب‌ها و قوانین و کلیشه‌ها چیزی کم‌تر از پیش‌کسوت‌ها ندارند. سینمایی که زیر هزار سایه زنده‌گی می‌کند، برای بقا گویا راهی جز این پیش خود نمی‌بیند؛ سکون و سکوت!