چهار زنه کردن مردان قرن 21

اکبر گنجی
اکبر گنجی

دوباره نظام جمهوری اسلامی به دنبال تصویب لایحه ی حمایت از خانواده افتاده است. چند همسری یکی از لوازم این لایحه است.بحث درباره ی چند همسری، دردآور است. چون سخن گفتن پیرامون آن هم موجب درد و رنج زنان می شود. اما چه باید کرد که زمامداران جمهوری اسلامی این راه حل را چاره ی بیچارگی ها قلمداد می کنند.

فهم موضوع به گمان من اصلاً دشوار نیست. فقیهان، باستانشاسان درد افز و رنج آورند:

الف- باستان شناس اند، برای اینکه متخصص برساخته های اعراب پیش و همزمان با پیامبر گرامی اسلام هستند. همه ی احکام فقهی را اعراب جعل کرده اند. آن قوانین با فرهنگ و زندگی آنان تناسب تام داشت. فرهنگ حاکم، فرهنگ مرد سالاری و حاکم سالاری بود.

ب- درد افز و رنج آورند، برای اینکه با تعمیم عرف خشن اعراب(مجازات های خشنی چون سنگسار، قطع دست، قطع معکوس دست و پای محارب، مجازات مرتد، تازیانه ی در ملا عام و…) باعث درد انسان های این دوران می شوند، و با تحمیل نابرابری های جنسیتی- و دیگر نابرابریها -  آن دوران به این دوران، موجی رنج زنان می شوند.

اسلام و تشیعی که فقیه/ باستانشاسان اختراع کرده اند، محصول بد خوانی کتاب و سنت معتبر است. هیچ کس با ذهن خالی به سراغ متون مقدس دینی نمی رود. پیش فرض ها، پیش انگاشت ها و پیش داوری های مفسر، گفت و گویی دوسویه را با متن پدید می آورند. پیش فرض ها و پیش داوری های نادرست آنان، به برساخته شدن اسلام/تشیعی انجامیده است که درد آور  و رنج افزاست و موجب فرار از دین می شود.

قرآن- به گفته ی مصطفی ملکیان- حاشیه ای بر متن جامعه ی عربستان قرن هفتم میلادی است. پیامبر گرامی اسلام، بر عرف آن جامعه، حاشیه نوشته اند.درست مانند حاشیه نویسی بر/در کتاب ها. متن اصلی، خود کتاب است، حاشیه ها، تفسیر یا نقد یا اصلاحی در متن اصلی است. باور نمی کنید، به سخنان شاه ولی الله دهلوی در کتاب حجه الله بالغه گوش فرا دهید که به صراحت می نویسد اکثر احکام عبادی و غیر عبادی اسلام همان احکام جاری در جامعه اعراب است:

“راسخان در علم می دانند که شرع اسلام درباب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضاء و حدود و قسمت غنائم چیزی نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند. بلی گاهی تصحیح خطاها رخ می داد مثل ربا که در میانشان رواج یافته بود و از آن نهی شدند… دیه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدمکشی بر نمی دارند آن را به صد شتر رساند و پیامبرهم آن را نگاه داشت و عوض نکرد. اولین قسامه را ابوطالب برگزار کرد. از هر غارت یک چهارم به رئیس قوم می رسید پیامبر آن را  یک پنجم کرد. قباد و انوشیروان پسرش مالیات و عشریه می گرفتند شرع هم چیزی نزدیک آن را آورد. بنی اسرائیل زانیان را سنگسار می کردند و دست دزد را می بریدند و قاتل را می کشتند، قرآن هم همان را آورد و امثال اینها بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند. بلکه اگر تو زیرک باشی و به جوانب احکام محیط باشی خواهی دانست که انبیأ علیه السلام در آئین و آداب عبادات هم چیزی نیاوردند که خودش یا مثلش در میان قومشان نباشد . البته تحریفات جاهلی را از آن زدودند و اوقات و ارکان مبهم و امور مهجور مانده را ضبط و ترویج کردند”[1].

قصاص هم عرف مردم آن دوره بوده است.به گفته ی مفسران، فقط جمله ای که پیامبر گرامی اسلام در این زمینه بیان کرده است، از جملات مردم گذشته زیباتر است.امام فخررازی در تفسیر کبیر اش، آیه و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب (بقره، 179) را فقط از جهت  فصاحت بالاتر از جملات مردم گذشته می داند. می گوید:

“علمای بیان همداستانند که این آیه از نظر جمع معانی و ایجاز در عالیترین درجه ی فصاحت است. چه عرب[پیش از نزول قرآن] این معنی را به الفاظ گوناگون بیان کرده است. از جمله گفته است: قتل البعض احیاء للجمیع(کشتن عده ای معدود، برای جامعه زندگی بخش است). یا: اکثروا القتل لیقل القتل(بیشتر بکشید تا مألاً کمتر کشته شوند). و بهترین گفته ای که از آنان در این زمینه نقل شده این است: القتل انفی للقتل(قتل بازدارنده و دوردارنده ی قتل است). آری تعبیر قرآن از اینها فصیح تر است و تفاوتشان در چند چیز است: 1) و لکم فی القصاص حیوه(بهر شما در قصاص حیاتی نهفته است) از همه ی عبارات کوتاهتر است، چه “ولکم” [بهر شما] را نباید به حساب آوریم، زیرا تقدیراً در همه ی ان عبارات نهفته است. آنجا هم که می گویند قتل البعض احیاء للجمیع، ناچار باید چنین عبارتی  را مفروض گرفت، همچنین در القتل انفی للقتل. چون تأمل شود دریافته می شود که “فی القصاص حیوه” از “القتل انفی للقتل” کوتاه تر است. 2) قول عرب[جاهلی] “القتل انفی للقتل” به ظاهر وجود یک چیز را مایه ی نفی و انتفاء آن قرار داده است و این محال است. ولی “فی القصاص حیوه” چنین نیست، چه نوع خاصی از کشتن را که قصاص باشد یاد می کند. دیگر اینکه قصاص  را مایه ی حیات مطلق قرار نداده، زیرا حیات را نکره آورده است، بلکه آن را مایه ی نوعی از حیات شمرده است. 3) در قول “القتل انفی للقتل” لفظ قتل تکرار شده و در “فی القصاص حیوه” چنین نیست. 4) قول “القتل انفی للقتل” فقط نفی یا منع را در بر دارد، ولی قول “فی القصاص حیوه” هم منع قتل را در بر دارد و هم جرح و جز آنها را، پس فوائد بیشتری را در خود جمع دارد. 5) نفی قتل، به تبع اینکه متضمن حصول حیات است، مطلوب است، ولی  آیه، دلالت صریح بر حصول حیات دارد که مقصود اصلی و اولی است. 6) قتل ظالمانه هم قتل است، حال آنکه باز دارنده از قتل نیست، سهل است افزاینده ی قتل است. چه بازدارنده و دور دارنده ی قتل نوع خاصی از قتل یعنی قصاص است، لذا ظاهر قول “القتل انفی للقتل” باطل است، ولی آیه ظاهراً و تقدیراً درست است. بدین گونه تفاوت بین آیه و کلام عرب معلوم شد”[2].

علامه ی طباطبایی در تفسیر المیزان به خوبی “حاشیه ی بر متن بودن قرآن” را نشان داده است. وی در تفسیر آیات 178 و 179 سوره ی بقره، توضیح داده است که قصاص قبل از اسلام وجود داشت. اسلام هم آن را امضا کرد و اصلاحاتی در آن صورت داد. می گوید:

“در عصر نزول آیه قصاص و قبل از آن نیز عرب به قصاص و حکم اعدام قاتل، معتقد بود، ولکن قصاص او حد و مرزی نداشت بلکه به نیرومندی قبائل و ضعف آنها بستگی داشت، چه بسا می شد یک مرد در مقابل یک مرد و یک زن در مقابل یک زن که کشته بود قصاص می شد و چه بسا می شد در برابر کشتن یک مرد، ده مرد کشته می شد، و در مقابل یک برده، آزادی بقتل می رسید، و در برابر مرئوس یک قبیله، رئیس قبیله قاتل قصاص می شد و چه بسا می شد که یک قبیله، قبیله ای دیگر را بخاطر یک قتل بکلی نابود می کرد. و اما در ملت یهود؟ آنها نیز به قصاص معتقد بودند، همچنانکه در فصل بیست و یکم و بیست و دوم از سفر خروج و فصل سی و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن کریم آنرا چنین حکایت کرده: و کتبنا علیهم فیها، ان النفس بالنفس، و العین بالعین، و الانف بالانف، و الاذن بالاذن، و السن بالسن، و الجروح قصاص :و در آن الواح برایشان نوشتیم : یک نفر بجای یک نفر و چشم بجای چشم و بینی در برابر بینی و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص باید کرد.ولی ملت نصاری به طوری که حکایت کرده اند در مورد قتل، به غیر از عفو و گرفتن خون بها حکمی نداشتند، سایر شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان، فی الجمله حکمی برای قصاص در قتل داشتند هر چند که ضابطه درستی حتی در قرون اخیر برای حکم قصاص معلوم نکردند. در این میان، اسلام عادلانه ترین راه را پیشنهاد کرد ، نه آن را بکلی لغو نمود و نه بدون حد و مرزی اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد، ولی تعیین اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخیر کرد میان عفو و گرفتن دیه، آنگاه در قصاص رعایت معادله میان قاتل و مقتول را هم نموده، فرمود: آزاد در مقابل کشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء کشتن برده و زن در مقابل کشتن زن”[3].

وقتی متنی حاشیه ی متن دیگری قرار می گیرد، اولی دومی را تحت سیطره ی خود قرار می دهد.شاه ولی الله دهلوی گفته است:

“معلومات و اعتقادات و عادات یک قوم در تشریع شرایع ملحوظ و منظور می شوند”[4].

شاید برای کسانی این پرسش پدید آید که چرا چنین می شود. دهلوی می گوید، بنیانگذار یک دین:“باید حال قوم خود را در شریعتش بیش از حال دیگران مراعات و منظور کند و آنگاه همه ی مردم را به پیروی از آن شریعت وادار کند چون امکان ندارد که این امر را به خود اقوام پیشوایان هر عصری واگذار کند چون در آن صورت فایده ی تشریع پاک از میان می رود…لذا راهی بهتر و آسان تر از این نیست که در شعائر و حدود و سبک ها و شیوه های دین خود عادت قومی را که در میانشان مبعوث شده معتبر شمارد و بر کسانی که بعداً می آیند چندان سخت نگیرد “[5].

شریعت اسلام، عرف مردم پیش و همدوره ی پیامبر است که وارد کتاب و سنت شده است. به تعبیر دیگر، فرهنگ مردسالارانه ی آن دوره، در قرآن بازتاب یافته است. پیامبر اسلام در دل آن فرهنگ پرورش یافته بود. سلطان ولد، فرزند مولوی، به تناسب شریعت با ویژگی های شخصی پیامبران هم اشاره کرده است. می گوید:” اختلاف شرایع از اختلاف خصائل پیامبران است، بر وفق خصلت و خوی هر پیامبری شریعتی شد. عیسی علیه السلام چون خوی او تجرید بود و میل نداشت به زنان و از آرایش و نظافت فارغ بود بر وفق خصلت او راه و دین او آن شد… چون محمد را علیه السلام خصلتش محبت به زنان و طهارت و نظافت بود دین او این شد… زیرا نبی حق مقبول و محبوب حق است، خدا خواست او را می خواهد …”[6].

یکی از سه چیزی که پیامبر اسلام دوست داشت، زنان بود. زن دوستی پیامبر به قرآن راه یافته است. سوره احزاب، آیات 50 و 51 و 52، در خصوص  “حق ویژه” پیامبر(گرفتن 9 زن) در همسر گزینی است. قرآن این مساله را دقیقاً روشن کرده است:

با این همه، قرآن می گوید، بازهم ممکن است پیامبر از زن زیبای دیگری خوشش بیاید، اما مجاز به ازدواج با او نیست. آیا هیچ پنهان کاری ای در اینجا صورت گرفته است؟ صریح بر خصوصیات روحی پیامبر تأکید شده است:

“دیگر هیچ زنی بر تو حلال نیست… گر چه زیبایی آنان تو را خوش آید ، مگر آنچه ملک یمینت باشد”(احزاب، 52). 

قرآن درباره ی روابط جنسی پیامبر گرامی اسلام با همسرانش نیز شفاف سخن گفته است:

“از زنان خود هر که را خواهی به نوبت موخر دار و هر که را خواهی با خود نگه دار . و اگر از آنها که دور داشته ای یکی را بطلبی بر تو گناهی نیست. در این گزینش و اختیار باید که شادمان باشند و غمگین نشوند و از آنچه همگیشان را ارزانی می داری باید خشنود گردند و خدا می داند که در دل های شما چیست”(احزاب، 51).

“ای پیامبر چرا در طلب خشنودی همسرانت چیزی را که خداوند بر تو حلال گردانده است، تحریم می کنی؟… شاید اگر شما را طلاق گوید پروردگارش به جای شما زنانی بهتر از شمایش بدهد ، زنانی مسلمان، مومن و فرمانبردار، توبه کننده، اهل عبادت و روزه گرفتن، خواه شوهر کرده، خواه باکره”(تحریم، 1و 5).

چند همسری درسوره ی نسا آمده است:“اگر بیمناکید که در حق دختران یتیم به عدل و انصاف رفتار نکنید، در این صورت از زنانی که می پسندید[یک یا] دو و [یا]سه و [یا]چهار تن را به همسری در آورید؛ و اگر می ترسید که مبادا عادلانه رفتار نکنید، فقط به یک تن، یا ملک یمین[کنیز]اکتفا کنید؛این نزدیکتر است به اینکه ستم نکنید”(نسا، 3).

طباطبایی در تفسیر المیزان در تفسیر این آیه نظر برخی از مفسران را آورده است که گفته اند:

“عرب تا چهار و پنج و بیشتر زن می گرفت و با خود می گفت چرا نگیرم مگر من از فلانی کمترم ؟! و وقتی که افراد تحت تکفل و نان خورش زیاد می شد و مالش تمام می گردید به اموال دختران یتیمی که با مادرشان ازدواج کرده بود رو می آورد از این رو خدای تعالی در این آیه دستور داد که کسی حق ندارد بیش از چهار زن بگیرد و این دستور برای آن بود که آنان محتاج به اموال یتیمان نگشته و مرتکب ظلم در حق آنان نشوند”[7]. 

باز هم با متن جامعه ی آن دوره و حاشیه ی قرآن بر آن مواجه هستیم. این حاشیه، آن متن را اندکی اصلاح کرده است. تصور مردم آن دوره با تصور آدمیان امروزین از عدالت و برابری یکسان نیست. شاهد مدعا، همین آیه است. می گوید اگر می ترسید میان چهار زن نتوانید عادلانه رفتار کنید، به جای چهار زن، یک زن بگیرید و در عوض به کنیزان اکتفا کنید. ممکن است پرسیده شود:آیا بی عدالتی با کنیزان اشکالی ندارد؟ طباطبایی در تعلیل آن نوشته است:

“آیه می فرماید: آن کس که می ترسد بین همسران خود به عدالت رفتار ننماید با یک زن ازدواج کند و اگر خواست که بیش از یک زن داشته باشد باید کنیز بگیرد چرا که خداوند تعالی تقسیم (عدالت ) را بر مردان در رابطه با کنیزان واجب نفرموده است…چون تقسیم همخوابگی در میان کنیزان تشریع نشده، رعایت عدالت در بین شان آسان تر است…مسلمانان به صرف این که کنیزان را بعنوان ملک یمین (و نه با نکاح ) اخذ کرده و با آنان جماع می کنند، کافی است”[8]. 

مطابق تفسیر طباطبایی، عدالت با زنان، یعنی عدالت در همبستری با آنان. این امر با زنان آزاده واجب است، اما تقسیم برابر همبستری با کنیزان لازم نیست.

باز هم به متن جامعه ی آن دوره توجه کنید. جامعه ای که برده داری در آن جاری و ساری بوده است. تبعیض و نابرابری هم یکی از اوصاف آن جامعه بوده است. به حاشیه های قرآن بر این متن توجه کنید. مردها می توانستند زنان زیادی داشته باشند. محمد این امر را به چهار زن محدود ساخت. مردها اگر نگران می شدند که نتوانند عدالت را میان چند زن برقرار کنند، محمد به آنها می گفت با کنیزان همبستر شوید.

اگر مرد امروزی نگران شود که نتواند میان چند زن عدالت جاری و ساری سازد، چه باید بکند؟ کنیزی وجود ندارد تا با او همبستر شود. در اینجا خطای پیش فرض فقیه/باستانشناسان آشکار می شود. عرفی متعلق به مردم 14 قرن پیش را به زمان کنونی آوردن، بدون توجه به دگرگونی های ساختاری جهان کهن و جهان جدید، بدون توجه به محو برده داری از روابط بشری، بدون…، بدون…، بدون…

این دین شناسی بر پیش فرض ها و پیش انگاشت ها و پیش داوری های نادرست بنیان نهاده شده است. ما در دوران دیگری زندگی می کنیم. دورانی که برابری زنان و مردان، یکی از ارکان آن است. محمد نیامده بود تا عرف زمان خود را جهانی و دائمی سازد. او می خواست نسبت زمین و آسمان را عوض کند تا انسانها موحدانه به جهان بنگرند و مرگ اندیش باشند:

طوطی نقل و شکر بودیم ما / مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما

معنابخشی به زندگی و  پشتیبانی از فضایل اخلاقی کار او بود، نه چهار زنه کردن مردان قرن بیست و یکم.

 

پاورقی ها:

1-  شاه ولی الله دهلوی، حجه الله بالغه ، ج 1، ص 105.

2- امام فخر رازی، التفسیر الکبیر ، ج 5، ص 62.

3-  علامه ی طباطبایی، تفسیر المیزان ، جلد 1، ص 660- 659.

4-  شاه ولی الله دهلوی، حجه الله بالغه ، ج 1، صص 90- 88.

5-  شاه ولی الله دهلوی، حجه الله بالغه ، ج 1، ص 118.

6- معارف سلطان ولد ،  به کوشش نجیب مایل هروی، انتشارات مولی، 1367، ص 310- 309.

7- علامه ی طباطبایی، تفسیر المیزان ، جلد 4، ص 266.

8- علامه ی طباطبایی، تفسیر المیزان ، جلد 4، ص 268.