مراسم راهپیمایی 22 بهمن، که کابوس حکومت اسلامی بود، با صرف هزینه ای فراوان، به عنوان “پیروزی”جناح حاکم، در رسانه های خودی انعکاس یافت و آقایان، دل خوش از اینکه “چشم فتنه” را کور کردند. آیا چنین بود؟ آیا 22 بهمن، شکستی بود در کارنامه جنبش سبز؟ برنده این میدان، که بود؟ سبزها یا سیاه جامگان دولتی؟
به عنوان یک روزنامه نگار، از چینش اتفاقات در کنار یکدیگر، پاسخ من به این سئوال ها، به یک نقطه می انجامد:ما پیروز میدان بودیم؛چرا؟ در توضیح این استنتاج، موارد زیر را یک به یک پشت هم کرده ام.
1ـ اگر در انتظار آنیم که در هر مناسبت، میلیون ها تن به خیابان ها بریزند و فریاد “مرگ بر دیکتاتور” از سوی ما وسرکوب سبزها از سوی حکومت، باز و باز تکرار شود، و این را “پیروزی” بخوانیم، روند وقایع نشان می دهد که در اشتباهیم. هیچ مبارزه ای در هیچ نقطه از جهان، منحنی حرکتی یکسانی نداشته و گونه و روش ثابتی را تکرار نکرده است. در این رویارویی اگر چه کمیت، نقشی تعیین کننده دارد، اما تا این کمیت به کیفیت بدل نشود، پیروزی واقعی در انتظار نخواهد بود. در این بازی نمی توان تا ابد به پیش راندن سربازها و افتادن آنان، بسنده کرد. عرصه ای که در آن در یک سو، مردمانی با دستان خالی صف بسته اند و در سوی دیگر، سوارانی سرتا پامسلح، پیش راندن سرباز، نشانه نداشتن نقشه پیروزیست. در این عرصه، تعداد، تعیین کننده نیست؛داشتن تصوری دقیق از حرکت بعدی حریف، و حرکت بعدی گروه خودیست، که چهره گوینده “کیش ومات” را تعیین می کند. در راهیپمایی 22 بهمن، کسی نگفت:کیش و مات!
2 ـ مبارزه اجتماعی، نمی تواند داستان “غوره و کشمش” باشد. داستان “گرمی و سردی”. نمی شود با یک راهپیمایی وسیع، گرم مان بشود و با یک راهپیمایی کوچک، سردی مان بکند. طبیعی ترین اتفاقی که پس از سرکوب های وحشیانه اخیرو داستان های هولناک زندان ها، باید در انتظارش می بودیم، کاهش حضوربود؛اما این کاهش به معنای ریزیش نیروها نیست؛دقیق ترش، پخش نفرت و بردن آن به صندوق خانه های ترس است. و ما آدمیان ـ که قهرمان نیستیم و قرار هم نیست که باشیم ـ آن روزی خطرناک تریم که در اوج سرمستی “دیکتاتور” از سرکوب و منکوب، “نفرت” رابه نیروو اندیشه تبدیل کنیم ونه در نبرد نابرابرتن نازک و اسلحه سرد، که در هماورد خرد وبی خردی، ضربه را چنان وارد آوریم که “آقا” نفهمد از کجا خورده ست. آن روز که پچ پچ های صندوق خانه های ترس، به بلندترین صدای جهان تبدیل می شود و مرد غمزده وتنهایی می گوید: شنیدیم صدای انقلاب تان را.
3 ـ اگر بپذیریم که نبرد پیش روی جنبش سبز نیز، چونان زندگیست که در بطن آن، آموختن، اصلی ترین اصل، و به کارگیری تجربه، مهم ترین سلاح است، آیا جز این است که در 22 بهمن آموختیم این جنبش مدیریتی خلاق تر می خواهد و این مدیریت نیز تنها در خاک میهن ریشه دارد و نه در هیچ جای دیگر؟ آیا این پیروزی کمی ست که آموختیم، رهبران جنبش سبز، نه یک تن و دو تن، که میلیون ها ایرانی سبزند که رسیدن به خواست مشترک شان ـ آزادی ـ تنها در گرودست های به هم گره خورده و گوش سپاری آنان به واقعی ترین صداهای میهن است؟ این پیروزی کمی بود که دریافتیم بیمار در ایران است و درمان نیز؟
و اما در سوی حکومت
4 ـ چه کسی نمایش پرهزینه “بیعت با شکوه امت اسلامی” را باور کرد؟ آنان که پیش از 22 بهمن “ساندیس” گرفته بودند و این بار “گوشت و مرغ”؟ آنان که از صف دراز اتوبوس های متحدالشکلی پیاده می شدند که چونان ماری زخمی، گرداگرد حرکتی “خودجوش” پیچیده بود؟ آنان که از سراسر ایران به سوی تهران گسیل شده بودند و در گوش کناری به نجوا و پوزخند می گفتند: همه را می برند تهران، در شهرها خبری نیست!
5 ـ ما در خیابان بی شمار نبودیم؛اما بی شماری ما آنجا خود را نمود که خواب حکومتی را برآشفت؛شب های سرکردگان حکومت را جولانگاه کابوس سبز کرد؛جان شان را به لب شان رساند تا با بی آبرویی و دروغ، نمایش “قدرت” بدهند. سال های قبل نیز ـ اگر چه نمایش همیشه بوده ـ کابوسی چنین، برلحظه به لحظه “آقا”یان خیمه زده بود؟ مرغ سرکنده شده بودند “آقا”یان!
6 - و کلام آخر: در پایان آن نمایش بزرگ، ما که پراکنده بودیم در این سو و آن سوی شهر، باز زخم برداشتیم و باز راهی زندان شدیم. آقایان بازبرگی بر پرونده سیاه شان افزوده شد. آنان نمایش “قدرت پلیسی” دادند، ما “حضور مردمی” را با تمام بالا و پایین هایش، باز در برابر چشم جهانیان گذاشتیم. جهان در “نبود” ما هم با ماهمدلی کرد؛با “آقا”یان در “بود”شان ابراز نفرت. در پایان آن روز، کروبی و موسوی، اگر چه تیمار دار روح و جسم زخمی خویش و نزدیکان بودند، اما یادشان نرفت که “چنانچه با درخواست برگزاری تظاهرات حامیان جنبش سبز موافقت نشود، روشهای دیگری را برای ارتباط با مردم دنبال” کنند. همان که کروبی به “ساندیتلگراف” گفت. رسیدن به این مرحله، پیروزی نبود؟
آموختن، رفتن نیمی از راهست. این پیروزی نیست؟ این پیروزی نیست که در طول 7 ماه ـ تنها 7 ماه که لحظه ایست در تاریخ ـ آموخته ایم جنبش سبز به تمامی در میهن ما ریشه دارد؛ خود رهبرست، می آموزد و می آموزاند؛ اسپارتاکوس است که یکی نیست، امیدست که پایانش نیست، راهست که رهرویش، آموختن باید. این پیروزی نبود؟
همه نشانه های تاریخی می گوید: پیروزی بود. پیروزی های بیشتر نیز در انتظارست.