نمی دانم چگونه باید این نامه را آغاز کنم.آشنایی من و شما به دوم ماه رمضان برمی گردد و پیش از آن همواره در راهروهای ۲۴۰ که در انتظار می نشستم تا راننده مرا به ۲۰۹ بازگرداند، همیشه صدایی در گوش من نجوا می کرد: دخترم به خودت کمک کن. یک ثانیه بیشتر اینجا ماندن برای کسی چون تو زیاد است. بگذار هنگامه شهیدی جدیدی از تو متولد شود.
با جمله آخر شما نامأنوس بودم. بارها و بارها با خودم می اندیشیدم که چگونه باید هنگامه شهیدی جدیدی متولد شود؟ تا اینکه سمیه توحیدلوکه ۴۸ ساعت آخر حضورش در ۲۰۹ مصادف با خروج من از پنجاه روز انفرادی بود و تنها با او هم اتاق بودم، در مورد شما اعتمادی را دردل من ایجاد کرد و بعد از آن همه بی اعتمادی به همه چیز و همه کس برای اولین بار به کسی اعتماد کردم.
سمیه به من گفته بود “به دکتر اعتماد کن. او برای کمک به ما اینجاست و تا کنون پرونده های زیادی را حل و فصل کرده است” و گفت که شما در حل مشکل پرونده او که کمی لاینحل بنظر می رسید به او کمک زیادی کردید. در همان زمان در تماس هایی که با خانواده ام داشتم از ایشان می شنیدم که بسیاری از خانواده های زندانیان سیاسی پس از انتخابات و حتی تمامی اعضای خانواده من برای شما دعا می کنند.
اما آقای دکتر ۲۴۰! چگونه شد که پس از دو ماه و اندی برگزاری جلسات و برخی کمکهایی که من هم نمی توانم آن را نادیده بگیرم، به یکباره تمامی قول و قرارهائی که با من و خانواده ام گذاشته بودید به فراموشی سپرده شد؟
آخرین بار یادم هست که یکشنبه ۲۶ مهرماه آخرین ملاقات ما در ۲۴۰ صورت گرفت طبق معمول همیشه که آرام ومهربان به نظر می رسیدید نبودید.
اول از همه خبرهای مربوط به جشن تولد من که پشت دیوارهای اوین برگزار شده بود و نامه ای که به مناسبت تولد مادرم در سایت کانون زنان منتشر شده بود را جلوی من گذاشتید و بعد از آن خبرمربوط به تغییر مقررات استفاده از سرویس بهداشتی در بند نسوان اوین را که به خاطر تغییر آن مجازات ها و بد رفتاری های فراوانی از نگهبانان زن ۲۰۹ اوین متحمل شده بودم را به من نشان دادید.
مقابل فریبا پژوه نیز خبری از رفتارهای نامناسب نگهبانان زندان که با من نیز کم نبود گذاشتید. بسیار عصبانی بودید و به من می گفتید که شما مسئولیت خبرهایی را پذیرفته اید که از انتشار آن بی خبر بوده و اصلا اطلاع نداشته اید و نسبت به کذب بودن برخی اخبار واکنش نشان دادید.
آقای دکتر ۲۴۰! نمی دانم بالا خره پس از این همه مدت، مسابقه ای که برای یافتن نام واقعی شما در سایت ها به راه افتاده بود به نتیجه ای رسید؟
ببخشید که شما را آقای دکتر ۲۴۰ خطاب می کنم، اما من همیشه یک هویت داشتم و خودم را همه جا با هویت واقعی خودم، هنگامه شهیدی، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر معرفی کرده ام، اما هر بار که از شما خواستم بدانم که شما را به چه نامی خطاب کنم، گفتید: “من استاد دانشگاهم و معلمی بیش نیستم” و همیشه که لطف داشتید و برای من چای و آب می آوردید با شوخی و البته شاید هم به طعنه می گفتید: “ببینید کجا هستید ؟ برو بیرون کلاس بگذار که یک استاد دانشگاه برای من چای و آب می آورد.” به این کار افتخار می کردید البته این رفتار شما نشان از نوعی تواضع و فروتنی داشت و من را حسابی شرمنده می کرد.اما از آخرین ملاقاتمان خاطره خوبی در ذهن من باقی نمانده است.
شما به من و فریبا پژوه قول داده بودید که به خاطر انتشار این اخبار مشمول هیچ مجازاتی نخواهیم شد و برای سه شنبه همان هفته - یعنی دو روز پس از آخرین دیدارمان- قول دادید که با خانواده هایمان دیدار خواهیم داشت. اما این انتظار تا دوشنبه، چهارم آبان ادامه داشت و با فریبا دائماً از هم می پرسیدیم: آقای دکتر کجاست؟ چرا خبری از او نیست؟ پس چرا هیچ ملاقاتی انجام نشده؟حتی حق تماس تلفنی با خانواده هم از ما سلب شد.
پنجشنبه همان هفته پس از بارها اعتراض و نامه نگاری با ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ اوین که پس از ملاقات حضوری با دادستان محترم آقای جعفری وعده آزادی داده شده بود و تا آن زمان محقق نشده بود، درخواست ملاقات با شما، آقای اصفهانی و کار آموز ایشان که بازجوی اصلی من بودند را برای تعیین تکلیف به ریاست بازداشتگاه ۲۰۹ ارائه دادم تا اینکه بالاخره آقای “کارآموز ” مرا به ۲۴۰ فرا خواند که البته ایشان هم گمنام هستند و هر بار که نام ایشان را پرسیدم گفتند: هر چه دلت خواست مرا صدا بزن “ کلم”، “هویج ” …
پس از احضار آقای “کار آموز” و پس از معطلی در سلول های تنگ، سرد و سیمانی ۲۴۰ که اصولاً نشستن طولانی مدت متهم روی صندلی در حالت انتظار از عادات و شیوه ایشان است، با لحنی طلبکارانه از من پرسید: چه شده است؟ باز هم که داری شلوغ کاری می کنی. فکر می کردم این مدت برای تنبیه شما کافی باشد، اما غیر از این به نظر می رسد. جریان این نامه های مکرر به دادستان تهران و رئیس زندان چیست؟ باز هم که می بینم پای همه نامه ها امضای “روزنامه نگار و فعال حقوق بشر” را تکرار می کنی.
و من به ایشان پاسخ دادم که من هویت خودم را عنوان می کنم. آیا اینها جرم است؟ شما باهمین هویت، اتهاماتی را به من نسبت داده اید که من به همین دلایل اینجا هستم. آیا واقعاً اگر پای امضای من “فعال حقوق بشر” درج شده باشد اینقدر برای شما نگران کننده است؟ با حالتی تهدید آمیز به من گفت: نه هر کاری دوست داری انجام بده. فقط خواستم یاد آوری کرده باشم که اکنون در کجا هستی و امروز به این نیت آمده بودم که از اول تو را باز جویی کنم و برگه هایش را به من نشان داد تا شاید دلهره ای در من ایجاد شود. با حالتی پرسشگر نگاهش کردم و با عصبانیت گفتم: “ده روز است که هیچ کس سراغی از من و فریبا نمی گیرد حتی برای بازجویی هم فریبا را احضارنمی کنند. این بلاتکلیفی وعدم تعیین وضعیت بزرگترین شکنجه روحی است.”
آقای “کارآموز” گفت: درمورد خانم پژوه که به کارشناس (بازجو) ایشان مربوط است، اما در مورد شما هم به سلول برگردید ببینیم تا هفته دیگر چه می شود. و بدون اینکه به من اجازه تماس با خانواده را بدهند، مرا به اتاق ۱۴بند یک نسوان بازگرداندند.
چند روز گذشت …
تا اینکه دوشنبه ۴آبانماه با خدعه آزادی مرا جلوی درب خروجی اوین آوردند و بعد به داخل اتاق دیگری راهنمایی کردند که داخل آن نشستیم. به خیال خام خود منتظر خانواده ام بودند که مرا تحویل بگیرند ولی در کمال ناباوری دیدم مرا با وسایل خودم به یک مأمور زن با چادر مشکی و مانتو قرمز تحویل دادند و وقتی پرسیدم که مرا کجا می برید در پاسخ گفتند که شما از اطلاعات به سازمان زندانها تحویل شده اید.
به اندرزگاه ۴ می رویم که درست روبروی بهداری اوین است. به خانم مأمورگفتم که ازروز قبل از آن در اعتصاب غذا هستم (یکشنبه سوم آبانماه ) او با حالتی دلسوزانه گفت: عزیزم! چرا به خودت سخت می گیری؟ جایی که ترا می برم از جای قبلی خیلی بهتر است. مطمئن باش!
بعد از باز شدن درب اندرزگاه، شهلاجاهد مرا بازرسی بدنی کرد و وسایلم را تحویل گرفت. وقتی فهمید من چه کسی هستم به من گفت: ترا به یکی از بهترین اتاقهایمان می فرستم و مرا به بند ۲ بالا اتاق یک فرستاد. به محض ورودم مهسا نادری وعاطفه نبوی دور من جمع شدند. آنها هم اتاقی های من بعد از سمیه توحیدلو در ۲۰۹ بودند که در شب خروج فریبا از انفرادی به اینجا منتقل شده بودند و من و فریبا در همان اتاق ۱۴ ماندیم. شبنم مددزاده خودش را معرفی کرد و من او را بوسیدم و تولدش را به او تبریک گفتم.
مرضیه و مریم دختران مسیحی که نامشان جهانی شده است هم در این اتاق بودند. دوستان که می دانستند در ۲۰۹ امکان تماس با هیچ جا وجود نداشت، بلافاصله کارت های تلفنشان را که اکنون می دانم چقدر برایشان ارزشمند بوده و می توانستند با آن تایم ها با خانواده هایشان صحبت کنند را در اختیار من گذاشتند. اولین تماس من با مادرم بود.
مادرم گفت: شما تا صبح روز دوشنبه با ایشان در تماس بوده اید و قول ملاقات حضوری در روز سه شنبه را داده بودید، اما این ارتباط شما، غیبت طولانی شما را برای من توجیه نمی کرد. به مادرم گفتم آقای دکتر دیگر با شما تماس نخواهد گرفت و همان هم شد و شما هنوز که هنوز است قرار است با مادر من تماس بگیرید، هنوز که هنوز است قرار است مشکل من حل شود و هنوز که هنوز است قرار است مسائل در قالب “گفتمان” حل شود.
مسئولین حفاظت اطلاعات سازمان زندانها هم در بازدیدی که از اتاق ما داشتند از این واژه استفاده کردند و گفتند: “به قول آقای خاتمی با گفتمان می شود مسائل را حل کرد” و به من تذکر دادند که اعتصاب غذا و دارو در زندان جرم محسوب می شود و در صورت ادامه آن کمیته انضباطی زندان با من بر خورد خواهد کرد. من به یکی از آنان گفتم بسیار خوشحالم که تأثیر آقای خاتمی و صحبتهای او هنوز در اذهان باقی مانده است و پاک نشده است و خوشحالم که از زبان شما گفتمان آقای خاتمی را میشنوم که البته جای تعجب دارد.
آقای دکتر ۲۴۰! من هنوز در اعتصاب غذا و دارو هستم. امروز روز ششم اعتصاب غذای من است. احساس می کنم انرژی ندارم، اما هنوز می توانم قلم را لای انگشتانم بگیرم و بنویسم.
دستهایم سرد است اما نه به سردی دیوارهای سرد و سیمانی ۲۰۹ و ۲۴۰ اوین. تا لحظه ای که توانم را از دست نداده ام می نویسم، می نویسم و می نویسم. همانطور که گفته ام یا خودم به زودی از زندان آزاد می شوم یا جنازه ام را از اینجا خارج می کنند. در هر صورت آقای دکتر ۲۴۰ من هنوز جای سؤال برایم باقیست و با خودم روزی چند بار می اندیشم که پایان این فیلم غم انگیز چه خواهد بود. به هر صورت پایان هرچه باشد من همه افراد مسئول در پرونده ام را به خداوند واگذار کرده ام اگر ایمان و باوری باشد کمی اندیشه لازم است.
آقای دکتر ۲۴۰!
کرامت انسانی را شما به من آموختید! و چه آموختنی! شاید قصد داشته اید با فرستادن من در میان بزهکارانی که شامل قاتلین و زندانی های عادی می شود، مرا تحقیر کنید، اما از آنجا که خداوند همیشه با ماست این فرصت برای من به عنوان یک فعال حقوق بشر فرصت استثنایی بود. من یک دوره چهارماه و اندی کارگاه آموزشی “حقوق بشر اسلامی” را در اوین گذرانده ام که اگر هر جای دنیا می خواستم این دوره را بگذرانم با پرداخت بالاترین هزینه در بهترین دانشگاه های جهان هم نمی توانستم چنین تجربیاتی را کسب کنم و هرگز برای من چنین فرصتی مهیا نمی شد.
“آقای دکتر ۲۴۰ “! کرامت انسانی من که زیر پا گذاشته شد، کرامت انسانی دیگران را در یابید…
زندان اوین اندرزگاه ۴ بند ۲ بالا اتاق ۱
منبع: نوروز