در این ۲۵ سال چه شد

مسعود بهنود
مسعود بهنود

جنگ ایران و عراق بعد از هشت سال، هر دو طرف را به بن بست رسانده بود و دانسته بودند که فقط دارند به نفع دشمنانشان کار می کنند و سرمایه نسل ها را به هدر می دهند. در ایران، در ذهن جامعه شهری، این جنگ در بن بست بود، گرچه توده روستائی هنوز با فرمان آیت الله خمینی سرودخوانان به جبهه هایی می رفتند که دیگر حداقل امکان پشتبانی در آن ها نبود. در چنین وضعیتی وقتی، گزارش محسن رضائی، اعلام نگرانی میرحسین موسوی و صحنه گردانی هاشمی رفسنجانی کار را به جائی رساند که عصر ۲۷ تیر ماه ۱۳۶۷ از رادیو اعلام شد دولت ایران قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت، جامعه شهری ایران نفس راحت کشید، گرچه جوانانی که در جبهه ها بودند تحت تاثیر شعارهای هشت ساله و بر بالای جسد برادران و دوستانشان، رغبتی به پایان بی پیروزی جنگ نشان نمی دادند. آنان با ساده دلی گمان داشتند نباید بی وعده الهی و بی محقق شدن شعار “قدس از کربلا” به خانه برگردند.

 شب اول بعد از خبر پذیرش آتش بس، در جبهه ها گفتگو و عزاداری بود، و در جاهائی مقاومت و حمله های انتحاری چند نفره، تا فردایش که نامه آیت الله خمینی از رادیو پخش شد و به گوش جبهه ها رسید. نامه “پدر پیرتان هم گریست” که در تاریخ به نامه جام زهر مشهور شده است. این دیگر جای انکار باقی نمی گذاشت، پس همزمان با خالی شدن جبهه ها از سربازان و افسران شهرنشین، نوجوانان و آن ها که رغبتی به بازگشت به روستاهای ساکت و بی هیاهوی خود نداشتند، در سنگرها ماندند و نوحه خواندند و گریستند. در برابر آن ها زندگی نامعلومی قرار داشت که تصویرش روش تر از زندگی در جبهه نبود.

کمتر از یک هفته بعد از آن شب نوحه خوانی و اشک، ناگهان خبر رسید که عراق پیمان شکسته و از چندین نقطه مرزی – بیشتر در حدود کرمانشاه و اسلام آباد – به ایران حمله آورده است.

مجاهدین خلق با برنامه از پیش توافق شده با عراق، حمله ای را برنامه ریزی کرده بودند. این توافقی بود که ابریشمچی و طارق عزیز قرارش را شش سال قبل، پیش از انتقال مجاهدین خلق از پاریس به عراق امضا کردند. بر اساس آن باید وقتی عراق پایان جنگ را می پذیرفت مجاهدین را مجال دهد و حمایت کند [از جمله با بمباران مرزهای معین] تا به داخل ایران نفوذ کنند و به تصور خود حکومت جمهوری اسلامی را براندازند. به گمان آن ها با پایان جنگ، جمهوری اسلامی دیگر موجب و بهانه ای برای بودن نداشت و به تعبیر فرمانده شان سیب گندیده ای بود، فقط باید مجاهدین درخت را می تکاندند [سرقت از تعبیر مشهور استالین]. مجاهدین چنین ماده ای را در قرارداد نخستین با دولت عراق گنجاندند تا مبادا در پایان جنگ به سرنوشت طالبانی دچار شوند [یعنی با پایان مخاصمه دو دولت، بر سر آن ها معامله شود، چنان که در ۱۹۷۵ با توافق شاه و صدام ، ملامصطفی بازرانی بندی شد].

مجاهدین که حمله ور شدند نقشه راهی داشتند و اهدافی، و تجهیزات نظامی کافی، افرادشان را هم از سراسر جهان در همان هفته بعد از اعلام آتش بس فراخواندند، حتی اعضا و نیروهای مساله دار و ناراضی هم به شنیدن پیام “جنگ سرنوشت رسیده، فروغ جاویدان تابیده، حسینی هستید یا یزیدی” که مسعود رجوی سرداد، کار و زندگی را در اروپا رها کرده و خود را به پایگاه ها رساندند، بعضی ها حتی یادشان رفت که می دانستند قرارست گوشت دم توپ شوند. در عراق هلهله اینان به گوش فلک رسید چرا که با سخنرانی مسعود رجوی معلوم گشت ظرف 23 روز در تهران خواهند بود و حتی روسای واحدهائی مانند آب و برق، رادیو تلویزیون، و راهنمائی و رانندگی هم آماده و نقشه حرکت و جزئیات هدف هم ضمیمه دستورالعمل عملیاتی بود.

با اولین یورش هواپیماهای عراقی به مرزها و حرکت نیروهای زمینی مجاهدین، پخش سرودهای میهنی از صدا و سیمای ایران آغاز گشت. در شهرها و روستاهای کشور مردمی که چند روز بود آب و جارو کرده منتظر عزیزان خود بودند تا از جبهه بازگردند، با بهت خبر شنیدند که عراقی ها برخلاف همه تبلیغات صلح خواهانه، بعد از قبول آتش بس توسط ایران و خالی شدن جبهه ها، به کشور حمله آورده اند.

و چنین بود که نگارنده هم ناگاهان خود را در پایانه میدان آزادی در جمع هزاران نفری دید که می خواستند خود را به کرمانشاه برسانند. اتومبیل های شخصی، از داوطلبانی که عازم بودند جاده های رو به غرب کشور را بسته بودند. جلو تلفن های عمومی شهرک غرب و دیگر نقاط اطراف میدان آزادی صف درازی از کسانی بودند که ساکن محل نبودند و از محل کار خود داشتند یکسره عازم جبهه می شدند.

در کیوسک های تلفن همگانی مردمی، در مقابل سئوال همسر، مادر، پدر و برادر فقط می گفتند باید رفت و از میهن دفاع کرد. و با اشک و فریاد طرفینی این مکالمه ها طولانی می شد. در حالی که دیگران با مشت به شیشه کیوسک تلفن عمومی می زدند. این صحنه حتی در آخرین روز تابستان ۱۳۵۹ که ارتش عراق، اول بار به ایران حمله کرد، دیده نشد. به فاصله نصف روز جاده قزوین از هر دو سو شلوغ شد، از یک سو مردم شهرهای غرب کشور با موافقت مقامات محلی و مرکزی، از آوردگاهی می گریختند که گفته می شد بزودی صدام بر سرشان بمب شیمیائی می ریزد. از سوی مقابل مردمی بود که خشمگین از بدعهدی دوران راهی جبهه ها بودند.

و این تصویر عمومی کشور بود. چیزی که مجاهدین و صدام حسین در محاسبه هایشان نیاورده بودند اتفاق افتاد. روز جمعه هاشمی رفسنجانی در مقام فرمانده جنگ خود را به نماز جمعه تهران رساند و در خطبه نخست فاش کرد که حمله آوردندگان مجاهدین بوده اند و نیروهای نظامی و داوطلبان محلی به آسانی آن ها را در کیسه ای کرده و بند آن را کشیده اند. تا آن زمان مردم باور داشتند ارتش صدام حمله کرده است. پس در حالی که جسد بیجان و تکه پاره فروغ جاودانی ها در سراسر جبهه ها افتاده بود و یک هزار تنی هم در کوه و ارتفاعات بریده از جان، نیمه جان خود را به در می بردند، مرصادی ها به خود حق دادند که شادمانی کنند. در ایران کسی از این بی خبری و خبرسازی نپرسید، که پرسیدنی هم نبود. از پیروزمندان کس نمی پرسد. و در جنگ ها فراوان از این گونه ترفندهای به کار می افتد و بخشی از جنگ است.

اینکا بیست و پنج سال از آن حادثه گذشته است. صدام عفلقی نوکر آمریکا [چنان که در شعارهای جنگ گفته می شد] به دست آمریکا ساقط و به دست شیعیان هوادار ایران اعدام شده، اسرائیل که در آن زمان مرکز هسته ای عراق را ویران کرد اینک کورس بسته است برای حمله به تاسیسات ایران. عراقی که شیعیان متحد ایران در آن قدرت گرفته اند، صنایع ویران شده نفت و گازش را ترمیم کرده و شرکت های آمریکائی و اروپائی به استخراج از آن مشغولند، در همین حال چاه های ایران زخمی و بی وسیله مانده و تولید نفتش به نصف رسیده، حالا همان عراق جای ایران را گرفته و مقام دوم تولیدکننده نفت جهان را به دست آورده، هزار میلیارد دلار خسارت ایران از جنگی که صدام آغاز کرد در عمل فدای لبخند شوق شیعیان شده است. که البته در راه تامین منافع ملی فراوان از این گذشت ها و جابه جائی ها فراوان رخ می دهد. اما این ها بزرگ ترین تغییراین سال ها نیست.

در آخرین روز سال ۲۰۰۶ و در سالگرد حمله اول آمریکائی ها به عراق، دور از چشم مردم جهان، در یک انباری به رای قاضیان عراقی، طناب دار بر گردن صدام حسین تکریتی افتاد. اما چندان که چارپایه از زیر پای قدرتمند قاهری که پسران و نوه هایش هم کشته شده بودند، با لگدی کنار رفت، او رها شد و فریاد “زنده باد مقتدا” در انباری پیچید، دوربین یک تلفن همراه آن رها شدن و صدای هق صدام را پنهان از نگاه ها ضبط می کرد، همان ساعتی بعد درصفحات اینترنت و تلویزیون های جهانی نشست و تا صبح بعد دو میلیارد بیننده یافت. این چیزی بود که در مرداد ۶۷ وجود نداشت. تلفن همراه و اینترنت.

به همین دو ساخته تکنولوژی، تلفن همراه دوربین دار و اینترنت، آن بی خبری که در زمان عملیات پایان جنگ هشت ساله [مرصاد، یا چنان که مجاهدین می گویند فروغ جاویدان] مردم را به جاده ها کشاند، عملی نیست. چنان که تحریف سخنان محمد مرسی توسط مترجم صدا و سیما محدود و منتفی نمانده و نه تنها مردم ایران را فریب نداده و مفتخر نکرده، بلکه به جهانی خبر رسانده است.

و نگاه کنید که ندانستن همین خبر کوچک قدیمی، در ذهن رییس جمهور اسلامگرای مصر چه تصور و تصویری از ایرانیان کاشته است. آن از اول انتخابش که یک خبرگزاری نیمه دولتی ادعای مصاحبه با او مطرح کرد و از قولش حرف ها زد که حرف او نبود و نواری را هم به عنوان سند گذاشت. تکذیب تند این خبرسازی اولین کار عملی رییس دولت تازه مصر بود، و این دومی که در تهران اتفاق افتاد. تصور می کنید این رفتار محمد مرسی که حتی وقتی خود را ناچار دید که برای تحویل پست ریاست جنبش غیرمتعهدها به تهران بیاید فقط چهار ساعت ماند و به همه اصرار میزبانش توجهی نکرد و به دیدار رهبر هم حاضر نشد – کاری که بقیه میهمانان اجلاس برای خود امتیازی می دیدند–. پس چرا محمد مرسی، برخلاف خبرسازی خبرگزاری های داخلی برای اولین سفر به تهران نیامد و به ریاض رفت و چرا در نطقش، کمی خارج از موازین دیپلوماتیک بر عمر و ابوبکر تاکید ها کرد تا تفکر سنی خود را در ام القرای شیعه جهان به زبان آورده باشد و چرا تکذیب کرد که سخنی درباره تجدید روابط ایران و مصر گفته است.

و به همین کرشمه ساقی، کسی که هنوز نتایج انتخابات مصر اعلام نشده روزنامه هائی مانند کیهان او را پیروز و پیروزی وی را پیروزی اسلام و جمهوری اسلامی خوانده و درشت تیتر زده بودند، کسی که دو ماه ماه پیشانی رسانه های راستگرای کشور بود، تبدیل شد به محمد مرسی کارندان، بی تجربه، نادان و به قول یک روزنامه کم ارزش، کسی که “عددی نیست ما سخنان بزرگ تر از او را اگر لازم بدانیم عوض می کنیم”.

هفت سال بعد از مضحکه هاله نور، انگار باز هم نیازی به یادآوری است که صدای هق صدام حسین را تلفن همراه و اینترنت به گوش جهان رساند. اما گوئی صدای انفجار توپ در چالدران، به گوش شاه اسماعیل، نمی رسد.

دیروز که یک سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران از جنگ سایبری گفته و آن را مهم تر از جنگ نظامی خوانده بود گمان کردم شاید همین را می گوید. می گوید دولتمردان و تصمیم سازان، و خبرپراکنان لازم است یک دوره بیاموزند که چه کرده است انقلاب انفورماتیک با جهان.