سلطانیسم فرهنگی ۵

اکبر گنجی
اکبر گنجی

جبهه ی ضد امپریالیستی و ضد لیبرالیستی

 

پروژه ی انقلاب فرهنگی مهمترین محل استقرار گروه های مارکسیست را از آنها گرفت، استادان چپ را تصفیه کرد، و به مرور حساب دانشجویان چپ را هم رسید. اما “انقلاب ضد امپریالیستی به رهبری امام خمینی”، هنوز آن قدر جاذبه داشت که گروه هایی چون حزب توده و فدائیان اکثریت را با خود همراه داشته باشد. اینها بیش از رهبران جدید ایران و پیروانشان، از “جبهه ی ضد امپریالیستی به رهبری امام خمینی” سخن می گفتند. سازمان فدائیان اکثریت، پس از انقلاب فرهنگی نوشت:

” واقعیت این است که آیت الله خمینی رهبری مبارزه با امپریالیسم را هم چنان در دست دارد. حکومت کنونی هر چند به خاطر ناپیگیری اش از پیشبرد یک مبارزه ی اصولی علیه امپریالیسم، هم چنان که بارها اعلام داشته ایم، حکومتی وابسته نبوده و نیست.بر این اساس ما موظفیم بیش از پیش برای استقرار صلح در کردستان و جلوگیری از گسترش دامنه ی جنگ در این منطقه تلاش کنیم و از تلاش های صلح طلبانه ای که در برخی محافل حکومت دیده می شود استقبال می کنیم. ما موظفیم عناصر جنگ افروز حکومت و چه آن ها که با چپ روی ها و حرکات آنارشیستی خود بزرگترین خیانت ها را به جنبش ضد امپریالیستی خلق ما روا می دارند… افشا کنیم”[42].

فدائیان اکثریت تا آنجا پیش رفتند که از هواداران خود درخواست کردند اخبار فعالیت های نیروهای ضد انقلاب را در اختیار سپاه پاسداران و کمیته ها قرار دهند :

“همه هواداران سازمان باید با سپاه پاسداران، کمیته ها که نیروهای ضد امپریالیست هستند، در مقابله با توطئه های امپریالیسم و در دفاع از میهن در برابر تجاوزات رژیم سرکوبگر عراق پیگیرانه همکاری کنند و هر نوع خبر یا اطلاعی از نیروهای ضد انقلاب به دست می آورند بدون درنگ به این مراکز برسانند”[43].

 البته در این زمان دیگر جبهه بندی ها روشن شده بود. بسیاری از گروه های چپ در نزاع با جمهوری اسلامی به دامن صدام پناه برده و مسلحانه با رژیم می جنگیدند. سازمان فدائیان اکثریت می نویسد:

“سرکوب بدون مماشات جریانهای سیاسی که کمر به شکست انقلاب خونبار مردم بسته اند و علیه آن مسلحانه دست به جنایت می زنند از ارکان دفاع از انقلاب است. خوش خیالی در این زمینه که گویا باید به تروریست فعلاً فرصت داد تا مرتب بمب منفجر کند تا روزی سر عقل بیاید خطای فاحشی است. نیروهای امنیتی- انتظامی و همه سازمانها و نهادهای انقلابی وظیفه دارند با این شبکه های تروریست و بمب گذار به مقابله برخیزند و فعالیت خود را بر شناسایی و دستگیری عوامل واقعی ترور و شبکه های عملیاتی تروریستها و کسانی که در این عملیات شرکت دارند، متمرکز کنند”[44].

در چنین شرایطی انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد. اعلامیه ی مشترک حزب توده و سازمان فدائیان تکلیف همه هواداران و مردم را روشن می کرد :

“حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق (اکثریت)… همه اعضا و هواداران خود و همه میهن پرستان و نیروهای انقلابی را فرا می خواند که با شرکت هرچه وسیعتر در انتخابات ریاست جمهوری و با دادن رای یکپارچه به حجت الاسلام سید علی خامنه ای، بار دیگر به همه جهانیان نشان دهند که… در دفاع از انقلاب و جمهوری اسلامی ایران همانند همیشه، استوار و پایدار و متحدند”[45].

سخن ما درباره ی آموزی لنینی “تسخیر قهرآمیز دولت” نباید موجب این توهم شود که ایده ی انقلاب فرهنگی را هم عاملان و فاعلان آن از لنین وام گرفته بودند. وجه ایدئولوژیک انقلاب فرهنگی، به انقلاب فرهنگی چین باز می گشت. چپ های مذهبی این ایده را با واسطه از رفیق مائو فرا گرفتند. در ابتدای انقلاب، در دوران تأسیس و شرایط انقلابی به سر می بردیم، نه دوران استقرار و تثبیت نظام. در این دوره در واقع دانشجویان با فشار از پائین، انقلاب فرهنگی را به بالا تحمیل کردند. خاطرات فیروزآبادی درباره ی تعطیل کردن دانشگاه مشهد، شکوری راد درباره ی تهران و مجید محمدی درباره ی شیراز منتشر شده است[46]. مجید محمدی می گوید، جلسات تعطیل کردن دانشگاه ها در شهر شیراز در منزل محسن کدیور تشکیل می شد. در آن جلسات محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی(وزیر فرهنگ و ارشاد خاتمی)، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی(وزیر فرهنگ و آموزش عالی خاتمی)، کوچک زاده(نماینده ی مجلس فعلی)، کریم شورانگیز(استاندار کهکیلویه و بویر احمد در دوران محمد خاتمی) و… شرکت داشتند[47]. مطابق روایت محمدی، آنها در انتخابات به بنی صدر رأی داده بودند و در جلسات تعطیل کردن دانشگاه ها در شیراز، هیچ بحثی علیه بنی صدر مطرح نمی شد.

مطابق این روایت، در دورانی که هنوز رژیم تثبیت نشده بود، پائینی ها دانشگاه ها را تعطیل کردند، بالایی ها هم سوار ان موج شدند و آنچه را می خواستند، پیش بردند. روایت مهندس مهدی بازرگان هم حاکی از آن است که انقلاب فرهنگی حرکتی از پائین برای مقابله ی با مارکسیست ها و مجاهدین خلق بوده که دانشگاه ها را به “ستادهای جنگی” تبدیل کرده بودند. بازرگان گفته است:

“انقلاب فرهنگی به دنبال اعتصابات کلاسها و اشغال دانشگاه تهران از طرف دانشجویان چپی، رخ داد. از ابتدای افتتاح کلاسها و تعلیمات عالیه ی کشور در مهرماه 58، دانشکده های ما همانطور که انتظار می رفت و به جبران اوضاع گذشته صحنه های مجادله و معارضه ی دانشجویان وابسته یا طرفدار گروه ها و احزاب سیاسی مختلف شده، چپی ها و مجاهدین خلق میدان داران عمده ی معرکه بودند و به مسلمانان و حزب اللهی ها فرصت چندان نداده و اکثریت دانشجویان تماشاگری می کردند. هیئت های تعلیماتی و مدیران، خصوصاً حمایت شده های سابق و اروپا و آمریکا دیده های غیرانقلابی تند، غالباً مورد بی مهری و توهین و تهدید به تصفیه، بیش از آنچه در لایحه ی قانون پاکسازی دولت موقت و شورای انقلاب پیش بینی شده بود، قرار داشتند. علاوه ی بر این چپی ها بعضی از دانشکده ی های تهران را تبدیل به ستادهای جنگی یا مراکز جمع آوری و توزیع نفرات و مهمات برای کردستان و سایر نقاط مرزی، علیه دولت جمهوری نموده بودند. در برابر چنین وضع ناهنجار، قیامی با راهپیمائی عمومی از طرف دولت، شورای انقلاب و کمیته ها و رئیس جمهور برای تصرف دانشگاه تهران و پاکسازی سیاسی و جنگی آنجا در 31 فروردین 59، صورت گرفت که به بهای چند روز تحصن و خشونت و درگیریهای مسلحانه به موفقیت انجامید…گروه هایی از دانشجویان ظاهراً وابسته یا مورد پشتیبانی حزب جمهوری اسلامی…با نقشه ی قبلی و اطلاع یا تشویق بعضی از مقامات شورای انقلاب دست به اشغال انقلابی دانشگاه تهران و دانشگاه های دیگری در مرکز و شهرستانها زدند و اعلام “انقلاب فرهنگی” نمودند”[48].

بازرگان در اینجا به “لایحه ی قانون پاکسازی دولت موقت و شورای انقلاب” اشاره می کند که تصفیه ها پیش از انقلاب فرهنگی با استناد بدان صورت می گرفت، منتها در عمل به “بیش از آنچه” در آن آمده بود، اقدام شد.

روایت مارکسیستها از علل پیدایش انقلاب فرهنگی تا حدودی متفاوت است. بنابر روایت آنان: گروهی که در دانشگاه دارای هژمونی بود، فاقد هژمونی در جامعه بود و گروهی که در جامعه دارای هژمونی بود، در دانشگاه فاقد هژمونی بود.آنان که در جامعه هژمونی داشتند، با تعطیل کردن دانشگاه ها و انقلاب فرهنگی، بر دانشگاه ها مسلط گردیدند.  

از زاویه ی دیگری هم می توان به رویدادهای سال های اول انقلاب نگریست. آنچه روی داد مقتضای عمل جمعی انسانهای غیر دموکراتی بود که این تاریخ را پدید آوردند. اگر آنها به گونه دیگری عمل می کردند، تاریخ دیگری آفریده می شد. اما آنها به گونه دیگری عمل نکردند، چون هیچ کدام دموکرات نبودند و ارزشی برای دموکراسی و حقوق بشر قائل نبودند. هیچ جبری بر تاریخ حاکم نیست. تاریخ محصول کنش جمعی آدمیان است.انسانها مولفان اندیشه ها و کنش های خویش اند. نباید گمان کرد که جوامع را پدیده های دیگری غیر از انسانها خلق می کنند. انسانها عروسک های خیمه شب بازی ساختارها و زمینه های تاریخی- اجتماعی نیستند. نزاع های چند سال اول پس از پیروزی انقلاب، نزاع میان دموکراسی خواهان ملتزم به حقوق بشر و رقبای انها نبود. اگر از مهدی بازرگان، که نماد لیبرالیسم در ان دوران قلمداد می شد، صرف نظر کنیم، نزاع بر سر تسخیر خشونت بار دولت بود. گروهی به دنبال ولایت فقیه رفتند، گروه های دیگری هم به دنبال لنین، استالین، مائو و انورخوجه. نادموکراتهای کم تحمل که به هیچ وجه روادار نبودند، کوچکترین سخن متفاوت را به سرعت سرکوب می کردند. حسن نزیه که از سوی بازرگان به ریاست شرکت نفت ایران منصوب شده بود، طی یک سخنرانی در خرداد 1358 گفت:

“اگر مثلاً من گفتم جمهوری ایران(اینطور نیست که) خدای ناکرده تزلزلی در اعتقاد من پیدا شده است. مگر ما در میان افرادی که ملبس به لباس روحانیت هستند، اشخاص مثل مهندس بازرگان را داریم که با همه ی گرفتاری ها، این مرد چند وعده نمازش هرگز ترک نمی شود. در شبهای محرم که فریاد الله اکبر از همه جا بلند بود، ما هم بودیم، ما هم با فریاد الله اکبر مبارزه می کردیم. در همین سالن بارها فریاد الله اکبر و صلوات ما بلند بود… چرا نخواهیم اجازه دهیم هر کس تحت هر عنوان می خواهد کوشش بکند، فعالیت بکند برای خدمت به مملکت. اگر بخواهیم همه را در یک قالب بریزیم، که ممکن نیست، به کجا خواهیم رسید؟ اگر ما فکر می کنیم تمام مسائل سیاسی و اقتصادی و قضایی را می توانیم در قالب اسلامی بسازیم، آیات عظام همه می دانند این امر در شرایط حاضر نه مقدور است نه ممکن و نه مفید”[49].

اولین بهار انقلاب پذیرای این سخن عادی نبود. نزیه حداکثر ادعا کرده بود که اسلام برای همه ی مسائل و مشکلات سیاسی- اقتصادی- قضایی؛ راه حل ندارد. اما فردی چون آیت الله بهشتی به شدت به او تاخت و خواستار محاکمه ی او شد. بهشتی گفت که او و همفکرانش در دوران مبارزه به سلطنت شاه یا شورای سلطنت اعتقاد داشتند. با توجه به این امر:

“مبادا اینها بخواهند انقلاب اسلامی ما را به یک دموکراسی غربی، یک لیبرالیسم غربی، یک سوسیال دموکراسی شرقی یا یک لیکوش نه شرقی نه غربی بکشانند”[50].

گفتمان مسلط انقلاب، دموکراسی و لیبرالیسم غربی(صوری) و سوسیال دموکراسی را نمی پذیرفت. بعد نوبت آیت الله خمینی رسید که نزیه را وابسته بخواند و تهدید به نابودی اش کند:

“آن قشری که به واسطه ی مخالفت با اسلام با ما مخالفت می کنند، آنها را باید اگر به هدایت ممکن است، علاج کرد. والا با همان مشتی که رژیم را از بین بردیم، این وابسته ها را از بین خواهیم برد.آنهایی که خارج صف بودند، حقی در این نهضت ندارند.من به شما اخطار می کنم که به اسلام وفادار باشید. من شما را نصیحت می کنم. من در همین مدرسه، شاه را نصیحت کردم و نشنید، شما که چیزی نیستید. عصر عاشورا من گفتم کاری نکن که ملت تو را بیرون کند، نشنید و کاری کرد که ملت بیرونش کرد…من نصیحت می کنم که مسیر خودتان را از اسلام جدا نکنید، مسیر خودتان را از روحانیت جدا نکنید…اگر این قدرت از دست برود، شما هیچ خواهید بود”[51].

پس از سخنان آیت الله خمینی، آیت الله بهشتی ضروری دید که یک بار دیگر در این خصوص سخن بگوید:

“یک گروه اقلیت، روشنفکر مآب و روشنفکر نما می خواهند با این بازی ها با دستاوردهای انقلاب خونین اسلامی، موضع گیری تازه داشته باشد که برای ما عواقب آن معلوم است…ملت عزیز انقلابی مسلمان ما، هوشیار باش، افراد و گروه هایی با دید خودشان که به هر حال قابل قبول من و تو نیست، به دلیل این که زندان بوده اند، به دلیل این که در مبارزات دهها ساله شرکت داشته اند، به دلیل این که با مرحوم مصدق پیوند و رابطه و دیدار داشته اند، این نغمه هایی را آغاز کرده اند که این نغمه ها برای انقلاب… خطرناک است. آگاه و هوشیار و مصمم باش که میدان را برای گسترش این نغمه ها باز نگذاری”[52].

همین که نزیه به لیبرال دموکراسی متصل شد، کارش تمام شد. ضدیت با امپریالیسم و غرب، به ضدیت با دموکراسی و لیبرالیسم هم تعمیم یافته بود. حبیب الله پیمان، آن روزها، زیر عنوان “لیبرالیسم جاده صاف کن امپریالیسم”، بیشترین حمله ها را به بازرگان وارد می آورد. می نوشت:

“ما بارها اعلام کرده ایم که انها(لیبرالها- دولت موقت) مجبور به تکیه بر سرمایه داری وابسته، فئودالها و عناصر وابسته ی ارتش..هستند و خواهند بود”[53].“همانطور که بارها خطر لیبرالیسم را که همسایه ی دیوار به ارتجاع بوده و غالباً همراه آن راه را برای سلطه ی مجدد امپریالیسم باز کرده و سعی می نماید به خاطر تثبیت موفقیت و حفظ تسلط سیاسی خود آب رفته را به جوی باز گرداند، معرفی نموده ایم”[54].

اما صریح ترین انتقاد پیمان(امت)، طرز فکر ضد دموکراسی و آزادی را بخوبی روشن می سازد. جرم اصلی لیبرالها، طرفداری از دموکراسی و آزادی عقیده و گفت و گوست. آنان، چون قشری و جزم گرا نیستند، پس مکتبی هم نیستند. می نویسند:

“مشخصه ی این خط(لیبرالیسم)طرفداری از دموکراسی و آزادی عقیده و بحث آزاد است ولی قدرت تصمیم گیری و اجرائی را برای خود می خواهند. لیبرال ها همان اندازه که قشری و جزم گرا نیستند، مکتبی هم نمی باشند و با نظام سرمایه داری مخالفتی ندارند که اصولاً این طرز فکر زیربنای سرمایه داری است و خواهان روابط عادی اعتقادی و سیاسی با جهان سرمایه داری می باشند”[55].

این فضای مسلط فکری ای بود که همه از آن تغذیه می کردند. البته، انصاف این است که بازرگان لیبرال نبود و دینداریی که او مدافعش بود، با لیبرالیسم سازگار نبود. به عنوان نمونه، بازرگان به مفهوم “اسلام فقاهتی” اشاره می کند که از سوی روحانیت برای انحصارگرایی برساخته شده بود. او به مقاله ی “کارنامه ی سه ساله ی انقلاب” علی خامنه ای استناد می کند که ضمن آن نوشته بود:

“شورای انقلاب را می توانیم به دو جریان تقسیم کنیم. یکی جریان معتقد به خط فقاهت و اسلام(اسلام قرآن و حدیث) و دیگری جریان بی اعتقاد به خط فقاهت یا لااقل بی اعتنای به آن… دولت موقت… این تفکر را که اساس اداره ی جامعه باید احکام فقهی قرآن و سنتی باشد، قبول نداشتند. به اسلام به عنوان یک مکتب که باید جامعه را اداره کند معتقد نبودند”[56].

مهدی بازرگان در پاسخ علی خامنه ای نوشته بود:

“چنین اظهار نظر که اکثریت دولت موقت به اسلام به عنوان یک مکتب که جامعه را اداره کند معتقد نبودند، صحیح نیست.سالها قبل از آنکه آقایان انقلابی شورای انقلاب انقلاب کنند و متوجه بشوند که اسلام را می توان به عنوان یک ایدئولوژی اجتماعی سیاسی اختیار کرد و اساس حکومت و اداره ی جامعه را برمبنای آن استخراج و تنظیم کرد، کسانی نهضت آزادی را با ایدئولوژی اسلامی تأسیس نموده برای حکومت، اقتصاد، سیاست خارجی و مسائل دیگر مملکت تبلیغ و تعلیمات می نموده کتاب ها نوشته اند”[57].

همانگونه که دیده می شود، حداقل تا تاریخ نوشتن این پاسخ، بازرگان به تفسیر حداکثری از اسلام که تمامی حوزه های زندگی را در بر می گیرد، باور داشت. علی خامنه ای در سخنرانی نماز جمعه ی تهران که به امامت آیت الله منتظری برگزار شد، گفته بود:

“کسانی هستند که مسلمان اند و در انقلاب و جمهوری اسلامی شرکت داشته اند ولی معتقد نیستند که در این قرن و روزگار مثلاً احکام قصاص آن طور که در شرع اسلام تعیین شده است اجرا گردد و متوسل به تعبیر و توجیه می شوند ولی ما نظریات و حاکمیت آنان را صالح ندانسته می خواهیم عیناً به مکتب عمل شود”[58].

بازرگان این مدعای علی خامنه ای را هم ناروا به شمار می اورد. او مخالف انتقام و بیرحمی و اعدام های بی ضابطه بود. از دادگاه های منصفانه و بخشش دفاع می کرد. اما در عین حال، مخالف اجرای حدود شرعی نبود. می گفت:

“بدیهی است که محارب مسلح، خرابکار فتنه انگیز و مفسد فی الارض باید دستگیر و محاکمه و تعزیر شوند و در صورت ارتکاب جرم و ثبوت صحیح بر طبق موازین متقن اسلامی، اعدام هم بشوند. کسی با قصاص به حق و اجرای به عدل احکام قضا…مخالف نیست”[59].

مواردی از این قبیل در باورهای بازرگان وجود دارد که نشان می دهد، لیبرال خواندن او از سوی مارکسیست ها، پیروان خط امام و حبیب الله پیمان؛ با واقعیت تعارض داشته و دارد. همان گونه که در جای دیگری نشان داده ایم، لیبرالیسم در اینجا معنایی جز دشنام نداشت.

 

پاورقی ها:

42- نشریه کار، شماره 59، 14 خرداد 1359.

43- کار اکثریت، 77، مهر ماه 1359.

44- کار اکثریت، 132، 29 مهر ماه 1369 ، ص 5.

45- دوم مهر ماه 1360، اعلامیه مشترک حزب توده و فدائیان اکثریت.

46- علی شکوری راد در این  یادداشت  گزارشی از این وقایع بیان کرده است:

سرلشکر فیروزآبادی در این جا  نقش خود در انقلاب فرهنگی در شهر مشهد را بازگو کرده است:

هدایت الله آقای، عضو حزب کارگزاران سازندگی، خاطرات خود را در این جا  بیان کرده است:

صادق زیبا کلام یکی از مدافعان تعطیلی دانشگاه ها بود که امروز به خاطر ان عذر خواهی کرده است. او 13 اردیبهشت 59 طی یک مقاله در روزنامه کیهان نوشت:

“اما راه چاره چیست ؟ بایستی در وهله ی اول دانشگاهها را تعطیل نمود، اما نه بدون برنامه و بی هدف، بلکه بطور سازمان یافته دانشجویان و استادان را داوطلبانه از طریق جهاد سازندگی روانه ی روستاها نمود و عده ی زیادی از استادان را روانه ی کارخانجات نمود تا مشکلات صنعتی و تنگناهای فنی را از نزدیک ببینند و از پشت میز دانشکده در تهران، سعی در حل مسئله ی ذوب آهن اصفهان ننمایند. همزمان با این مرحله، تنی چند از صاحبنظران در مورد هر رشته ای شروع به بررسی می کنند که اولا آیا این رشته ی تحصیلی به درد جامعه ی بعد از انقلاب می خورد یا نه، و اگر جواب منفی است از مهر امسال برای آن رشته دیگر دانشجو نگیرند و از دانشجویان فعلی این رشته بخواهند یا تغییر رشته دهند، یا دولت تضمین نخواهد نمود که پس از فارغ التحصیل شدن برای آنان کار ایجاد نماید. اگر رشته ی تحصیلی در این مطالعه ی اولیه تشخیص داده شد فی النفسه لازم است، لاکن محتوی آن بایستی تغییر کند، که دیگر مشکلی نیست و صاحبنظران آنچه را که بایستی تغییر یابد، خود تغییر خواهند داد… بیاییم با از بین بردن نظام دانشگاهی دلالی که متعلق به نظام وابسته به امپریالیزم بود، دانشگاهی بوجود بیاوریم که فکرش و نقشش در تداوم خط انقلاب باشد و شعار “دانشگاه سنگر آزادی” را تبدیل به شعار “دانشگاه سنگر انقلاب” بنمائیم”.

محمد علی سید نژاد، دانشجوی دانشگاه تربیت معلم، دو نکته را یادآور شده است. اول اینکه در رأی گیری دانشجویان انجمن های اسلامی، سید علی خامنه ای و ابوالحسن بنی صدر انتخاب شدند. از این جهت نمی توان اقدام انها را علیه بنی صدر به شمار آورد. نکته ی دوم این است که آیت الله خمینی سید علی خامنه ای را به عنوان یکی از نمایندگان خود به آنها معرفی کرد. رجوع شود به این لینک 

47- تا حدی که من اطلاع دارم محسن کدیور از نگاه کنونی انقلاب فرهنگی را قابل دفاع نمی داند و آن را یکی از اشتباهات نسل خود قلمداد می کند. اما در سخنان او، هیچ نشانی از نقش خود در تعطیل کردن دانشگاه ها وجود ندارد. می گوید:

“انقلاب فرهنگی - حذف دگراندیشی و تحمیل کلیشه های کهنه به نام دین و محدویت داد و ستد علمی - یک پدیده فرهنگ ستیز بود و به هیچ وجه قابل دفاع نیست. این جزء اشتباهات تاریخی نسل ماست”.

رجوع شود به این لینک

48- مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، صص 106- 105.

49- کیهان، 7 خرداد 58 .

50- کیهان، 8 خرداد 58 .

51- کیهان، 9 خرداد 58 .

52- کیهان، 10 خرداد 58.

53- نشریه ی امت، 5 بهمن 58 .

54- نشریه ی امت، دی 1358.

55- نشریه ی امت، بهمن 1358.

56- علی خامنه ای، “کارنامه ی سه ساله ی انقلاب”، روزنامه ی جمهوری اسلامی، 24 بهمن ماه 60.

57- انقلاب ایران در دو حرکت، ص 128.

58- انقلاب ایران در دو حرکت، ص 131.

59- مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، ص 150.