اتفاقی که در فردای بسیاری از انقلاب ها افتاده است این بوده که انقلاب (یاهمان کنش سیاسی) ممنوع شده است. این شاخص مهمی در درک انحراف یک انقلاب است. این ممنوعیت، همواره به پاسداشت زحمت زحمتکشان توجیه شده و سیاستی برای حفظ منافع آنها عنوان شده است. در واقع یک نوع “مدیریت” به جای “سیاست” حاکم شده است.
۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی انقلاب و روز ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی است. این گرامیداشتهای مجزا در تقویم رسمی ایران، به روشنی شکاف و جدایی بین این دو را حتی در ذهن هیأت حاکمه روشن میسازد.
یکی از مهلکترین اشتباهات که بیشتر عکسالعملی به وضعیت واقعاً نامطلوب موجود است، یکی دانستن “انقلاب” و “نتایج انقلاب” است. بگذارید از تئوری بازی Game لئواشتراس بهره بگیریم. هیچ بازیای را نمیتوان به نتیجه پایانیاش فروکاست. هرکسی در تجربه دیدن یا بازی کردن فوتبال این را کاملاً درک کردهاست. نتیجه یا معنای نهایی همواره قابل استحاله است و پشت هر معنایی همیشه چیزهای بدون معنایی وجود دارد. در واقع مفهوم همیشه وابسته به پدیدار است. بگذریم از اینکه به سبب حاکم بودن یک نوع تلقی خاص از تاریخ(تلقی هگلی)، ایستاده در میانه تاریخ، کل آن را داوری میکنیم. انقلاب فرانسه که هرسال در فرانسه باشکوه تمام جشن گرفته میشود و اروپا به آن مفتخر است، می دانیم که سالگرد سی وششماش را با گیوتین و با زدن گردن آدمها جشن گرفتند. بیراه نبود که هانا آرنت در کتاب انقلاباش نوشت که دامنه دارترین پیامد نظری انقلاب فرانسه، ظهور مفهوم جدید تاریخ در فلسفه هگل بود. از نظر آرنت، فلسفه تاریخ هگل که بعدها به نوعی در مارکسیسم نیز تداوم یافت یک مغالطه برجسته داشت؛ در این فلسفه به جای اینکه قلمرو عمل انسانی برحسب دیدگاه کنشگر مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد از دریچه سوژه ناظری که شاهد وقایع است به جهان نگریسته میشود؛ و به این شکل در این فلسفه ضرورت و جبر تاریخ به جای آزادی مینشیند.
داوری استعلایی و گفتن این حرف که انقلاب ۵۷ کار اشتباهی بود، ترکیبی است بین یک نوع سوژهگرایی لجام گسیخته مدرن و نیز شبه مبارزه. از همه بدتر در این جو “منوتو”زده، این است که با به هم ریختن مرزهای بین انقلاب و نتایج انقلاب و غیر تحلیلی دیدن تاریخ، یعنی گرفتن مهمترین عنصر تاریخ از آن یعنی زمانمندی، برخی از خود انقلابیون هم به “پشیمانی”سوق یافتهاند. این توهم ایجاد شده که افراد با پشیمانی از آن در حال انتقاد به هیأت حاکمه اکنوناند.
هیچ دلیل قویتری از خود انقلاب، یعنی شور همگانی برای دستیابی به رهایی، انقلاب را توجیه نمیکند. نظام پهلوی کثافت بود تنها با روشنترین نشانهاش؛ یعنی سقوطاش. با این دلیل محکم که قاطبه مردم آن را نخواستند.
جمهوریاسلامی محصول فردای انقلاب است. آزادی و نوآوری در انقلابها که سوژهای ندارد – یعنی بدون نقشه و تصمیم قبلی شکل میگیرد- انقلاب را تبدیل به امری خودانگیخته میکند که چنانچه خشونت، جبر تاریخی و مسئله اجتماعی بر آن چیره گردد، همچون انقلاب فرانسه و روسیه، به تعبیر آرنت منحرف میشود و چنانچه به ایجاد حوزه عمومی کمک نمایند همچون انقلاب آمریکا تداوم مییابند. منظور از حوزه عمومی، فضای مکانی و زمانی برای ظهور آزادی است. فضایی که به بالاترین هدف انقلابها یعنی تاسیس جمهوری کمک مینماید. براین اساس، تلاش برای اینهمان ساختن شکست و انقلاب تلاشی غیر تاریخی است. “خشونت” نه ذاتی انقلاب، بلکه محصول واگشت و انحراف انقلابهاست.
اینکه انقلابی ملی، با حضور دلیرانه مردم و با خواست زندگی بهتر به عملکرد وارثان آن تقلیل داده شود، نوعی رادیکال از دولت محوری در بینش سیاسی است. در این دیدگاه مقامات هیأت حاکمه چنان فربه و با اعتبار تلقی میشوند که میتوانند دامنههای خود را به پیش از انقلاب و لابهلای جمعیت معترض با گرایشهای مختلف سیاسی موجود در آن بکشند. بیشک هر نوشته و ایدهای در یکی کردن این دومقطع یعنی یکی گرفتن میل و سرکوب آن باهم، سندی است بر هژمونی قدرتمند سیستم سیاسی حاکم. نه تنها معنای مبارزه نمیدهد که قدرت هژمونی نظام سیاسی موجود را نشان میدهد. هر نظام سیاسی بیرون آمده از انقلاب در تاریخ کوتاهی پس از آن، با یک هدف کاملاً سیاسی، برای آنکه سیاستهای خاصی را “به نام انقلاب” توجیه کند یا به طور کلی به قدرت خویش مشروعیت دهد، ادعا میکند که دولت فعلی، دولت پساانقلابی و محصول یک انقلاب است. این یک دروغ محض است. دروغی که باور میشود. انقلاب در منظومه سیاسی دولت موجود، یک مفهوم متافیزیکی است. در تلقی آرنت یک ارجاع موجه و یا نوعی نوستالژی مشروعیت است، به این معنا که هر اقدامی از سوی دولت، سیاست یا برنامه انقلابی خوانده می شود و توجیه میگردد. جالب اینجاست که بیشتر این نظام های سیاسی در واقع مخالف هرگونه “انقلاب” هستند و با تمام قوا از تجدید انقلاب جلوگیری به عمل میآورند.
شاید برخی گمان کنند که براساس نوعی تلقی پراگماتیستی و فلسفه پراگماتیسم، انقلاب معنایی جز نتایجش ندارد. پراگماتیست بودن به معنای تحریف سوبژکتیو تاریخ نیست، همانگونه که ریچارد رورتی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی در کتاب “کشورشدنکشور” نوشت که تاریخ بیش از موتور پیش برنده هگلیاش، پر از لجنها و پسرفتهاست، مهم این است که بدانیم به همان اندازه که پیشبینی آینده مشکل است، داوری درباره گذشته میباید ترکیبی از دقت و احترام باشد.
اساسا باید با این تصور نضج گرفته از انقلاب ایران که گویا ۵۷ انقلاب مردمی نادان برعلیه خوبیها بوده -یعنی فرحیسم- جداً مقابله کرد. تصور کنید سی سال بعد درباره جنبش سبز و خطاب به نسل ما بگویند که جنبش سبز پروژهای برای تحکیم نظام بود. چرا؟ چون که در سالهای بعد آن کسی رییس جمهور شد که نظام اداری را بهبود بخشید.
انقلاب ۵۷ رویداد جمعی ارزشمندی برای من است اول از همه به سبب تصمیم و اراده جمعی تحقق یافته در آن و دوماً فروپاشی یک نظام سیاسی فاسد. البته اخلاقاً زمانی میتوان چنین ایدهای داشت که با وضعیت موجود و نظام سیاسی حاکم بر ایران امروز نیز صراحتاً مخالفت کرد.