ظهر روز یکشنبه هفدهم آبان ماه 1388 خبر تعیین زمان اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، زندانی سیاسی کُرد در سایتهای خبری منتشر میشود. با انتشار این خبر و با توجه به اینکه تاریخ اجرای حکم بامداد چهارشنبه 20 آبان اعلام شده، در این فرصت باقی مانده تکاپویی از سوی فعالان حقوق بشر در کردستان، ایران و سراسر جهان برای جلوگیری از اجرای این حکم آغاز میشود اما همهی این تلاشها با اجرای حکم اعدام احسان در موعد مقرر نافرجام میماند.
آنچه در پی میآید روایتیست از 60 ساعت تلاشی که با شوک شنیدن یک خبر آغاز شد و پایان تلخش برای من بدرقهی مخفیانه و غریبانهی احسان در آن صبح لعنتی از درب زندان تا سردخانهی گورستان بود.
خبر آنقدر غیرمنتظره است که مگر به تائید خانواده و وکیل احسان آن را باور نمیکنم. وکیل در مقابل اصرارم آن چند خط را که به وی ابلاغ شده از پشت تلفن میخواند: “جهت اجرای حکم اعدام محکوم علیه احسان فتاحیان فرزند عزت اله برای مورخه 88.8.20 رأس ساعت 6 صبح لازم است در زندان حاضر شوید.”
تاریخ ابلاغ شانزدهم است و امروز هفدهم. به خاطر تأخیر در اطلاع رسانی جناب وکیل یک روز کامل را از دست دادهایم. از این پس را باید به ساعت محاسبه کنیم. چیزی حدود 60 ساعت تا زمان اجرای حکم باقیست. اولین اقدام پخش گسترده خبر و جلب توجه رسانهها، روزنامهنگاران و فعالان حقوق بشر نسبت به خطر اعدام قریب الوقوع احسان فتاحیان است.
شماره تلفن خانواده و وکیل احسان در اختیار خبرنگاران قرار میگیرد. اما متأسفانه نه وکیل و نه خانواده حاضر به مصاحبه نیستند. وکیل عذر قانونی میآورد و ادعا میکند مصاحبه با رسانههای خارجی جرم است! خانواده هم با این استدلال که ممکن است این اقدام کورسوی امید را برای توقف اجرای حکم ببندد از مصاحبه پرهیز میکنند.
ای کاش میتوانستم استدلالهایشان را قبول کنم. در این صورت نه با وکیل به جر و بحث میپرداختم که طبق کدام قانون میگوید مصاحبه با رسانهها جرم است؟! و نه به خانواده اصرار میکردم حتی در حد یک جملهی احساسی هم که شده صدای مظلومیت احسان و خطری که جانش را تهدید میکند به گوش جهانیان برسانند.
یکشنبه شب پدر و برادر احسان راهی تهران میشوند تا صبح روز دوشنبه بتوانند با رییس قوه قضاییه ملاقات کنند. تقاضای دیدار حضوری رد میشود و پدر احسان درخواست توقف حکم اعدام پسرش را طی نامهای به دفتر آیت الله لاریجانی تحویل میدهد. در مقابل نامهای سربسته دریافت میکند که باید آن را به دست رییس دادگستری استان کردستان برساند. نامهای که خانواده احسان از محتوایش بیخبرند، اما با این امیدواری که دستور توقیف اجرای حکم اعدام احسان است آن را بر دیده میگیرند و تا سنندج میرسانند.
همزمان با حضور خانواده فتاحیان در دفتر رییس قوه قضاییه، سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نیز با ارسال نامهای خطاب به آیت الله لاریجانی از وی درخواست میکند تا اجرای حکم اعدام این فعال سیاسی کُرد را متوقف و دستور به بازبینی مجدد پرونده در دادگاهی عادلانه بدهد. رونوشتی از این نامه برای تمامی نمایندگان کُرد مجلس نیز از طریق فکس ارسال میگردد.
دوشنبه روز پر جنب و جوشی است. چند تن از وکلای حقوق بشری در تهران برای همکاری با وکیل احسان فتاحیان جهت تلاش برای جلوگیری از اجرای این حکم اعلام آمادگی میکنند. این تلاشها با توجه به اندک زمان باقی مانده و عدم دسترسی این وکلا به اسناد و مدارک حقوقی مرتبط با پرونده احسان و حکم صادره برای او بینتیجه میماند.
از سوی دیگر تلاشهای خبرنگاران در رسانههای مختلف برای قانع کردن وکیل و خانواده احسان به انجام مصاحبه به جز در موراد معدودی مفید واقع نمیشود. هر چند روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر با هدف اطلاع رسانی و اعلام مخالفت با اجرای این حکم طی مدت باقی مانده حضوری فعال در رسانهها دارند، اما این نمیتواند جای خالی اظهار نظر حقوقی وکیل و ابراز احساسات خانواده را در چنین مواقعی پر کند.
همزمان در دنیای مجازی نیز کاربران فیس بوک، بالاترین، توتیر و وبلاگ نویسان با نوشتن مطلب، تغییر استاتوس و ساختن لوگو نسبت به اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان اعتراض میکنند. با وجود اینکه دسترسی به پتیشینی که در مخالفت با اعدام احسان راه اندازی شده به دلیل فیلترینگ برای افراد داخل کشور به راحتی میسر نیست، اما هر لحظه بر شمار امضاها افزوده میشود، تا آنجا که تعدادش از مرز 3 هزار میگذرد.
بیست و چهار ساعت مانده به زمان اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، نتیجهی اطلاع رسانی گسترده و تماس با شخصیتها و سازمانهای حقوق بشری داخلی و خارجی، واکنش صریح و قاطع آنها از طریق صدور بیانیه و اعلام موضع برای توقف اجرای حکم اعدام این زندانی سیاسی است. سازمان عفو بینالملل، سازمان دیده بان حقوق بشر، سازمان دفاع بینالملل، کمپین بینالمللی حقوق بشر در ایران، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر، فدراسیون بین المللی جامعههای حقوق بشر، جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، سازمان دفاع از حقوق بشر کُرد، مجموعه فعالان حقوق بشر، کمیته گزارشگران حقوق بشر و چند گروه حقوق بشری و سیاسی ایرانی و کُردستانی دیگر از جملهی این سازمانها بودند.
صبح روز سهشنبه نامهی سربسته ارسالی از دفتر رییس قوه قضاییه به دفتر رییس دادگستری استان کردستان در سنندج میرسد. نامهای که چشم امید خانواده و ما به آن دوخته شده و باز شدنش میتواند سایهی سنگین مرگ را حداقل برای چند روز از سر احسان دور کند تا در این فرصت به یاری وکلای حقوق بشری تلاشی را برای امکان بررسی دوباره پرونده و توقف همیشگی حکم سامان دهیم.
نامه تحویل دفتر ریاست دادگستری میشود و پدر و برادر احسان تا پایان ساعت اداری پشت درب اتاق رییس و پس از آن تا غروب تنگ و سرد سهشنبه 19 آبان ماه پشت در ساختمان دادگستری برای دریافت پاسخی امیدوار کننده منتظر میمانند. عاقبت این همه انتظار بدون هر گونه پاسخگویی در رابطه با نامهی کذایی و حتی عدم اطلاع از محتوای این نامهی سربسته به یأس تبدیل میشود.
چه خیال خوشی در سر میپرورانم هر بار که به امید شنیدن خبر توقف حکم با برادر احسان تماس میگیرم و بدون مقدمه میپرسم: “چه شد؟” و پاسخ علی: “هیچ!” و باز هم من: “یعنی هیچ؟!” و تایید دوباره او “…”.
تماس تلفنی با نمایندگان کُرد در مجلس شورای اسلامی اقدام بعدی است. همزمان تماس با دفتر رییس دادگستری در سنندج. تعجب میکنم وقتی آقای نماینده میگوید: “من از این قضیه بیاطلاعم!!” میگویم: “ولی من شخصاً دیروز رونوشتی از نامهای را که در این مورد به آقای لاریجانی نوشته بودیم برای شما هم فکس کردم. همان شماره فکستان در دفتر نمایندگان در ساختمان مجلس.” و پاسخ او: “چیزی به دست من ندادهاند.” شماره را چک میکنیم و میگوید: “رست است، اما من هنوز نرفتم دفتر که ببینم!” خب پس رسیده…
به هر حال برای آن چند نماینده که موفق به تماس با آنان میشوم جریان را توضیح میدهم و درخواست کمک میکنم. یکی قول پیگیری میدهد و دیگری بعد از دو بار تماس در حالی که بار اول گفت در صحن مجلس هستم و نمیتوانم صحبت کنم، در تماس بعدی تا نام احسان را بردم ادعا کرد که در سفر خارج کشور است و کاری از ایشان ساخته نیست. و تماس با چند نماینده دیگر…
“آقا جان اصلاً شما چه کاره هستید؟” “وکیلید یا قاضی؟” اینها را منشی دفتر علی اکبر گروسی رییس دادگستری استان کردستان از پشت تلفن به من میگوید. میگویم: “نه، هیچ کدام از اینها که گفتید نیستم. فقط یک شهروند معمولیم که نگران جان یک شهروند دیگر است.” علی رغم میل باطنی به خودم میقبولانم که باید لحنم را ملتمسانه کنم. در مقابل، لحن او هم مودبانهتر میشود. از او قول میگیرم که تقاضایم را به آقای گروسی منتقل کند و او هم قول میدهد. من تنها یک نفر از دهها یا صدها نفری هستم که از سراسر جهان طی امروز مکالماتی مشابه را با نمایندگان مجلس و منشی دفتر رییس دادگستری سنندج داشتهاند.
در این بین وقتی فاصلهی تماسهایم با برادر احسان از یک ساعت بیشتر میشود اینبار اوست که تماس میگیرد و میپرسد: “چکار کردید؟” و پاسخ من هم مثل خود او: “هیچ!” و علی هم: “هیچ؟!” برایش توضیح میدهم کارهایی را که کردهایم. اما علی از من گزارش کار نمیخواهد. او میخواهد بداند نتیجه کارهای ما به کجا رسیده است. و من باز هم برمیگردم به پاسخ “هیچ” او و من در برابر پرسشهای یکدیگر…
ظهر دوشنبه، 18 ساعت مانده به موعد اعلام شده برای اجرای حکم. هشدار سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نسبت به خطر اعدام قریب الوقوع احسان فتاحیان. خودم هم نمیدانم چه نوشتهام. برای چند نفر میفرستم تا قبل از انتشار بخوانند. مبادا جایی قلم از دستم دررفته باشد، یا به جای جنابعالی حضرت آیت الله را شمای خالی خطاب کرده باشم.
راستی آقای وکیل کجاست؟ تلفن همراهشان هم که خاموش است! تماس آخر با پدر احسان: “هیچ جوابی ندادند. داریم برمیگردیم خانه. گفتند بروید خبری شد خودمان تماس میگیریم”.
دوازده ساعت مانده به موعد اجرای حکم؛ از سنندج خبر میرسد که قرار است ساعت 3 بامداد تجمعی مقابل در زندان سنندج برگزار شود. هر چند آن کسی که خبر را میدهد با این زمان کم برای اطلاع رسانی، امید چندانی به حضور مردم ندارد. اما نباید احسان را تنها گذاشت.
چقدر خوب است که بعد از این ارتباطات مجازی و تلفنی حالا حضور یک دوست را در کنار خود احساس میکنم. حتی اگر از شدت نگرانی و اضطراب در طول مسیر دو ساعتهی کرمانشاه به سنندج دو جمله هم بینمان رد و بدل نشود. دوست دیگری نیز در سنندج به ما ملحق میشود و نزد خانواده فتاحیان میرویم.
تعداد زیادی از فامیل در خانه جمع شدهاند. دختران جوان دور هم نشستهاند و گریه میکنند. پسران جوان با اضطراب طول و عرض اتاق را میپیمایند. اما بزرگترهای خانواده خونسردتر به نظر میرسند. سراغ مادر احسان را میگیرم. زنی را که از زمان حضورمان در این خانه مقابلم نشسته و با دستانی در هم گره کرده هر چند دقیقه یک بار آهی سرد و سنگین میکشد به عنوان مادر احسان معرفی میکنند. قیافهاش غمناک است اما به نظرم برای یک مادر کافی نیست. سخت است قبول کنم مادری در اینچنین لحظاتی تسلیم تقدیر شده و حاضر نیست برای نجات جان فرزندش خود را به آب و آتش بزند!
باید امشب را با این ابهام بگذرانم تا صبح پای درد و دل احسان از زبان مادر یکی از همبندانش بنشینم و بشنوم که بزرگترین آرزوی احسان داشتن مادری بود که در کودکی از نعمت حضورش در کنار خویش محروم شد و خواهر نداشتهای که جای خالی مادر را برای احسان پر کند.
شایعهای به نقل از مسئول روابط عمومی سازمان زندانهای سنندج مبنی بر عدم اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان که در گفتوگو با یک سایت اینترنتی بیان داشته، ساعتی از وقت باقی مانده را برای پرس و جو درباره صحت و سقم این خبر تلف میکند.
نمیدانم چرا به محض شنیدن این شایعه، برای یک لحظه در خیال خام خود فکر میکنم همهی جریانات این دو روز که با پخش آن خبر آغاز شد یک خواب بود، یا شاید هم یک بازی! اما وقتی دوباره چشمم به برگهی ابلاغ اجرای حکم احسان که کپی آن روی میز مقابلم قرار دارد میافتد و اینبار در پردهای دیگر از خیالاتم خوشبین میشوم به اینکه تلاشهایمان نتیجه بخش بوده و مقامات وادار به عقب نشینی شدهاند.
با اثبات اینکه خبر مزبور در حد شایعه یا نهایتاً یک اظهار نظر غیررسمی و غیرمسئولانه از طرف یک مقام غیرمرتبط بوده، تخیلاتم در هم میریزد و به واقعیت تلخ موجود باز میگردم. قدمهای احسان به چوبهی دار نزدیکتر میشود و ما به اوج درماندگی رسیدهایم.
در آخرین تلاش ساعت 2 نیمه شب خود را به درب منزل نماینده ولی فقیه در سنندج میرسانیم. خانواده احسان با التماس تقاضای کمک میکنند، اما دست رد بر سینهشان میگذارند. آخرین جایی که باقی مانده در زندان است. در زندانی که قرار بود محل تجمع باشد خلوت و خالیست! گویا پخش شایعهی عدم اجرای حکم احسان حضور آن تعداد افراد را نیز با این خیال که اجرای حکم متوقف شده منتفی ساخته است.
بر پنجره اتاق نگهبانی میکوبیم. نگهبان با بیحوصلگی پنجره را باز میکند. پدر احسان برایش توضیح میدهد که قرار است حکم پسرش تا چند ساعت دیگر اجرا شود و میخواهد بداند شایعهی توقف اجرای حکم صحت دارد؟ نگهبان اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید تیم اجرای احکام ساعت 5 به زندان میآیند و آنها در جریان اجرا یا توقف حکم هستند.
هنوز 10 دقیقه از حضورمان پشت در زندان نمیگذرد که ماشینی با 3 سرنشین مقابلمان پارک میکند. به خیال اینکه افرادی هستند که برای همراهی با ما آمدهاند به سمتشان میروم. مردی لباس شخصی با بیسیمی که در دست دارد از ماشین پیاده میشود. با لحنی تهدیدآمیز میخواهد تا هر چه زودتر آنجا را ترک کنیم. اصرار پدر احسان فایده ندارد. اجازه نداریم درمقابل زندان بایستیم. حضور همین 7 نفر را هم تحمل ندارند. همراه با آن دو دوست دیگر در کوچه و خیابانهای اطراف زندان پرسه میزنیم. خواهر یکی از زندانیان سیاسی تماس میگیرد. میگوید ما و چند نفر دیگر هم آمدیم اما اجازه ایستادن در برابردر زندان را ندادند.
از ساعت 5 بامداد نیروهای انتظامی و امنیتی خیابان محل زندان را تحت کنترل خود در میآورند و در مقابل زندان صف آرایی میکنند. اجازه توقف به هیچ اتومبیلی تا فاصلهی چند متری درب زندان داده نمیشود. تنها خانواده احسان این اجازه را دارند تا داخل اتومبیل خود مقابل زندان منتظر بمانند. مادر یکی از دیگر زندانیان سیاسی محکوم به اعدام نیز در فاصلهای دورتر به ما ملحق میشود.
خفیفترین بانگ اذان در گوشم میپیچد و کمرنگترین سپیده صبح در مقابل چشمانم میدمد. در عبور مرگبار از تاریکی این شب شوم هر لحظه یکبار این پرسش تکراری سکوتمان را در هم میشکند: “یعنی حکم اجرا شد؟” و پاسخی که هیچ قطعیتی در آن نمیتوان یافت.
ساعت از 7 گذشته است. چند مأمور لباس شخصی میآیند و با پدر احسان حرف میزنند. راضیاش میکنند تا به خانه برگردند و منتظر تلفن آنها بمانند. یک ربع از رفتن خانواده احسان نمیگذرد که آمبولانسی از حیاط زندان خارج میشود و در حالی که دو اتومبیل نیروی انتظامی آن را اسکورت میکنند در خیابان به حرکت در میآید.
در ادامهی همان سکوت دردناک که اینبار با هق هقهای دم به دم شکسته میشود در تعقیبی مخفیانه آمبولانس را تا گورستان شهر بدرقه میکنیم تا با اطمینان یافتن از هویت مسافر آن تلاش نافرجام 60 ساعتهی خود را پایان دهیم.