نگاهی به رمان ذوب شده نوشته عباس معروفی
نبرد جهالت و فرهیختگی
عباس معروفی- آن طور که در موخره «ذوب شده» تاکید دارد - نگران کارکرد این نخستین رمانش است، بیست و شش سال پس از نگارش آن؛ اما همان گونه که خود اشاره می کند برخی آثار نوشته می شوند برای آینده و اگر در زمان خود به چاپ نمی رسند، چه باک؛ جایی ثبت و ضبط می شوند و روزی به کار می آیند. از این رو باید به آقای معروفی گفت:« آقای معروفی، بچه تان زنده است!»[«در طول سال هایی که در ایران بودم به این رمان به دید یک بچه ی مرده نگاه می کردم… گاهی هم احساس می کردم این بچه نمرده، آن را گذاشته اند توی دستگاه تا به وقتش یک خانم پرستاری دوان دوان در راهرو دراز زندگی خودش را به من برساند و نفس نفس زنان بگوید: آقای معروفی بچه تان زنده است!»]
اما نکته عجیب این که «ذوب شده» داستانی مختص به بیست و شش سال قبل نیست و گویی تاریخ تکرار می شود و باز تکرار می شود، تا به امروز می رسد؛ باز با سلول انفرادی، بازی بازجوی خوب و بازجوی بد، شکنجه روحی و جسمی و تنهایی دردناک هنرمندی که به بند کشیده می شود تا خودش را انکار کند.
هرچند داستان به سال نوشتن رمان یعنی 1362 مربوط است و اشاره های مختصر به چپ ها و اعدام ها، مسائل سیاسی زندان ها را دهه شصت یادآوری می کند، اما نکته غم انگیز این که هر خواننده ای می داند که اعمال و شیوه های کاملاً مشابه هنوز هم در زندان های امروز ایران رواج دارد و گویی این رابطه دهشتناک «بازجو- بی گناه» قصه تلخ نویسنده یا هنرمند ایرانی است که گاه حتی بنا به قرعه پایش به زندان باز می شود و از او می خواهند اعترافاتی بکند که هیچ گاه در مخیله اش هم نمی گنجید و او مجبور می شود داستان ببافد و ببافد در انتظار رهایی… «ذوب شده» در واقع قصه تلخ نبرد جهل با روشنایی است که به قول استادی در سینمای ایران، «هر لگدی که بازجو به تو می زند عقده هایش را می گشاید؛از این که تو می دانی و او نمی داند!»
«ذوب شده» هم از لحظه اول تا انتها نبرد جهالت را با فرهیختگی روایت می کند. نویسنده ای در بند است و شکنجه می شود تا به «روابط مشکوک» اش اعتراف کند. معروفی فضای زندان و شکنجه و دنیای درونی نویسنده را با هم می آمیزد و سعی دارد از جهان واقعی دردناک به جهان ذهنی نویسنده پناه ببرد، اما پناهی نیست و حتی در لحظه آخر نویسنده با به زبان آوردن دردناک نام «ماریا»- دختری که او خود شاهد مرگش در زندان بوده - هرگونه پایان خوش و امیدبخش را بی پایه و اساس جلوه می دهد. نویسنده ابایی ندارد تلخی و سیاهی را بر سراسر اثر گسترش دهد و فضایی ترسناک از داخل زندان و دنیای آن ترسیم کند؛ فضایی که این روزها همه اهل ادب یا تجربه اش را داشته و یا وصف آن را به تفصیل شنیده اند. به همین دلیل فضای حاکم بر قصه، چه تجربیات خود معروفی باشد، چه روایت دوستان او یا چه کاملاً تخیلی، بسیار واقعی و ملموس به نظر می رسد و از ابتدا تا انتها خواننده را با خود همراه می کند.
نثر معروفی بدون پیچیدگی های خودنمایانه راحت و روان است و جدای از چند مورد کلمات نامانوس،به زبان گفتاری نزدیک است و شکلی مستندگونه دارد. حتی زمانی که نویسنده از نام واقعی چند نویسنده در بازجویی ها استفاده می کند- از جمله محمد محمد علی، اسلام کاظمیه و بهرام صادقی- خواننده حس ملموسی دارد و با رمان احساس صمیمیت می کند. عوض کردن راوی از سوم شخص به اول شخص در طول کتاب و تکرار آن هم تمهیدی است که در جای مناسب فاصله خواننده با احوال شخصیت اصلی قصه را بر حسب نیاز کم یا زیاد می کند و به موقع - مثلاً هنگام شکنجه شدن- می تواند تاثیر آن را چند برابر کند. اما تلاش آگاهانه نویسنده برای نمادین کردن قصه با استفاده از تمهیداتی چون «آزاد» نامیدن شخصی که نیروهای وزارت اطلاعات به دنبال ردی از او و اعتراف گیری از نویسنده هستند، با فضای اثر هماهنگ نیست. همین طور فصل رویای نویسنده که به خودی خود زیباست، اما تمهید شبیه کردن فضای آن به واقعه کربلا، از آن مواردی است که به اثر لطمه می زند. در عوض استفاده از گربه سوزانده شده که جدای از قساوت بازجو، معنای نمادین می یابد و چندین بار در طول داستان مورد استفاده قرار می گیرد، نوعی استفاده بجا از یک مفهوم سمبلیک را به نمایش می گذارد.
معروفی در موخره چاپ آلمان توضیح می دهد که دستنوشته این رمان را مدیون سفر مادرش است به اروپا و این که امیدی به اجازه انتشاراثرش «در ایران فعلی» نداشته و ندارد. از این روست که رمان را در نشر گردون خودش در برلین به چاپ رسانده، اما از عجایب روزگار این که به فاصله بسیار کوتاهی، با حذف چند کلمه در ایران هم اجازه انتشار یافته و یکی از شگفتی های اجازه نشر رمان در وزارتخانه عریض و طویل ارشاد ایران را رقم زده است؛ که البته ظاهرا برای آقایان پشیمانی به بار آورده و چند اثر معروفی از نمایشگاه کتاب جمع شد.