راه

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

طرح:جهاگیر درمنی

 

شاید”کرم درخـت” در سرنوشت گزارش فیلم بود. ابراهیم نبوی از حضور “کرم” دردوره اول نوشته است که گمانم سیزده شماره ادامه یافت. دوره دوم هم که تا شماره 189 رفت،کرم داشت؛ هرچند از نوعی متفاوت بادوره نخست.

دو تن از شاگردانم که جرئت کردند و سراغم امدند هم” کرم”داشتند. هنوز نانخور حکومت نشده بودند که من از آوردن نامشان هم تن بزنم. بهرحال “کرم” داشتندو می خواستند سینمای بدنه را علم کنند و ارگانی هم می خواستند .. ظاهرا بحث هائی پیش آمده بود. از بهشتی مرد مو طلائی صاحب اختیار سینما هم شنیده بودند که حکومت با بودن یک مجله مدافع”بدنه سینما” مخالف نیست. روزگاری بود که “چپ اسلامی” حاکم بر سیاست و فرهنگ تحت تاثیر حوادث اجتماعی کمی تکان خورده بود.وعبداله اسنفدیاری بیشتر ا زهمه انگار  و باروش خودش از دورتهیه کنندگان تازه جان گرفته را حمایت می کرد؛ و البته اینها را بعدها دانستم. و همه این امور همزمان بود با تغیییرو تحول در مجله گزراش فیلو دوره اول.

 از زندان به زندان بزرگ جامعه برگشته بودم. هنوز ماهی یک بار باید می رفتم.

 د رکوچک اول خیابان وصال ر ا می زدم وخودم را به پیگیری” معرفی می کردم. باچشم بند می نشستم و کتابچه هزار سئوالی را جواب می دادم.

هیچ جا نتوانسته بودم کاری پیدا کنم. آخرین جائی که رفتم و دستم را داغ کردم ، مجله فیلم بود. مدیرمسئول مجله وقتی سری در میان سرها درآورده بود که طرح هایش را پشت جلد ویژه نامه هنر و اندیشه کیهان چاپ کرده بودم. هنوز بادم هست کنا رمیزمن ایستاده بودو باو رنمی کردجایی راکه کارهای اردشیر محصص و بهرام داوری منتشر شده به اوبدهم. حالا می خواستم بااو مطلب سینمائی بدهم و با همان اسم مستعار. بدون تردید گفت:

بی خداحافظی به خانه برگشته بودم.همسرم جای سوسک وموشها حرف می زد و من مارکز و یوسا ترجمه می کردم. دو روزنامه نگار کیهانی بودیم که دومین دهه غیر خودی بودن در جمهوری اسلامی را پشت سر می گذاشتیم.

دفتر مجله گزارش فیلم خیلی به خانه ما نزدیک بود. پرتو مهتدی در جشنواره فیلم کودک نوشابه را دیده و او را دعوت به کا رکرده بود. در حد یکی دومصاحبه و گزارش. و گویا د رهمین ایام بود که دوران اول گزارش فیلم داشت به پایان نزدیک می شد. شاگردان پیشین من باخبر شده و بادکتر زرگر مذاکرات اولیه را انجام داده و به توافق رسیده بودند. وقتی تصمیم گیری د رمورد سر دبیر ،دو نام مطرح شده بود: پرویز نوری و من. از شانس بد یا خوب من بود نمی دانم که پرویز دوست نازنین سینما ومن و ما قبول نکرد و به سراغ من آمدند.

 

نخستین بحث این بود که من باید یا اسم مستعارم – بهار ایرانی- کار کنم.می ترسیدند. قابل درک بود. حتی به نوعی ریسک کرده بودند.می فهمیدم.بعد معلوم شدپول که ندارند هیچ، نفری باید 250 هزار تومان هم بگذاریم. شوق شکستن قفس بود، یا کرم روزنامه نگاری یاهرد؟  راه افتادیم. بی حساب وکتاب. در خیابان جامی دفتری اجاره شد که از قضا د ردهه بیست دفتر نخستین مجله سینمائی بود. ومن رفتم و جای طغرل افشار نشستم. این را وقتی فهمیدم که سیامک پور زند باچشمان گریان آمد و انروزها را یاد آور شد.

نمی دام در تغییر و تحول دوره اول چه گذشته بود، اما بمن یک پاکت دادند که تویش مقداری عکس بود.همین. واز صفر و واقعا بادست خالی شروع کردیم. وعده های تهیه کنندگان برای سینما – حتی برای دادن آگهی – پوچ درآمد. شماره اول از همه نظر افتضاح بود. شماره دو نایاب شد. دوگروه بودیم در مدیریت مجله و دکترزرگر این وسط. شاگردان سابق من “راه ترقی” یاقته بودندو بین فیلمفارسی و حکومت مانور می دادند.

چاره ای نداشتیم که باهمسرم دونفری نقش سردبیری را ایفاء کنیم. من بیشتر در زمینه نظر، اودر زمینه عمل.وزیر خارجه مجله هم بود. بی او براستی من قادر به ادامه راه نبودم. چپ های مذهبی حاکم بروزارت ارشاد هم یا مثل بهشتی مارا تحمل می کردند یا مانند محسن امین زاده “عنصر نامطلوب” می شمردند.

سینما هم برای فقط بعنوان سینما مطرح نبود. سینما هم در متن اجتماع معنی داشت. اجتماعی که داشت پوسته انقلاب را می ترکاند وجوجه های سبز را بدنیا  می اورد. احساس غریزی تولد دوباره جامعه و همراهی مجله  با آن “ دغدغه ” اصلی ما دو نفر شد. بقیه خوب راه دیگری می رفتند. اختلاف پیش آمد و جدائی که یکی از تلخ ترین  دوران های زندگی ما را رقم زد. حالا در فصل تولدی دیگر هستیم  ونمی خواهم به آن روزگار سیاه خیابان جامی بر گردم.

جداشدیم و در بولوار کشاورز از صفر مطلق شروع کردیم. آمدیم و آمدیم. در محیطی که سخت غریبه بودیم. همه کانا لها- حتی آگهی- را  دو لت و رقیب مسدود کرده بودند. دوباره به قیمت دادن آخرین سال های جوانی، جان گرفتیم. و تازه داشتیم با هشتاد صفحه آگهی رنگی بالاتر از رقیب دیرسال می ایستادیم و پر تیراژترین نشریه سینمائی می شدیم که تیغ مرتضوی بر گلوی گزارش فیلم کشیده شد.

 و حال، باز از صفر داریم شروع می کنیم و روی اینترنت. من، جامعه ایران رااز منظر” جدائی نادر از جنبش” می بینم. ابراهیم نبوی نظر دیگری دارد. باید بنشینیم و فکرهایمان را  روی هم بریزیم. ومی ریزیم.