آرام در بستر خفته است. وارد می شویم و به اهل خانه سلام می کنیم و در کنار تختش می نشینیم. بیدار می شود و نگاهی به ما می کند و لبخندی می زند. سلامش می کنیم و رویش می بوسیم و پاسخ سلاممان را با رویی باز و پر طمانینه می شنویم. پیر مرد آرام بلند می شود و می نشیند و با ما جوانان هم سن می شود. هر چه از سخنش می گذرد گویی جوان تر و جوان تر می شود و تا جایی که گوی سخن را از ما جوانان مثلا قبراق و سرحال می رباید و خود یکه تاز میدان سخن می شود.
یکسال و چند روزی از آن خبر دردناک گذشت. خبر هجرت مردی که عاشق بود و انسان. از نسلی که طلایی ترین نسل تاریخ معاصر ایران است. متولدین سنه 1285 تا حدود 1315 و 1320. بدنه اصلی نهضت ملی و نهضت مقاومت ملی و انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57. نسلی عجیب که معنای انسانیت بود. مردی آسمانی از این نسل یگانه رفت. حسین راضی پر کشید تا بار دیگر برایمان تلنگری باشد که ما نسل سومی ها نسل بدرقه ستارگانیم.
آذر 1307 به دنیا آمد. در روزهای سلطنت پهلوی اول. آغاز استبداد و روزهای سخت. اما این فرزند سخت کوش روزگار در تمامی 82 سال عمرش ایستاده بر آرمان بود و قدمی از اندیشه رهایی بخش خود پای پس نگذاشت.
در ابتدای سالهای جوانی پای به میدان سیاست نهاد. نسل راضی خود طالب سیاست نبود. نسل او چونان نسل من گرفتار استبدادی بود که نمی گذاشت به سمت سیاست نیایی. نسل او چونان نسل من سرشاخ با حکومتی بود که در کوچکترین عرصه های زندگی انسانی وارد می شود و شاید به همین دلیل بود که حسین راضی در سالهای ابتدایی بیست سالگی خود به صورتی جدی وارد عرصه فعالیت فکری و سیاسی شد.
راضی اما تنها اهل سیاست نبود. او اهل اندیشه بود و قلم. او راه خود را نه از کریدور این حزب و آن حزب که از راه بنیانگذاری نهاد حزبی پیدا کرد. حسین راضی به همراه دوست و همراهش زنده یاد دکتر محمد نخشب بنیانگذار نهضت خداپرستان سوسیالیست شدند که بعدها نام خود را به جمعیت آزادی مردم ایران تغییر دادند و سپس با تابلوی حزب مردم ایران به حیات سیاسی خود و خدمت به آرمانهای ملی مذهبی خود ادامه دادند. راضی از همان سالها به همراه تشکلش به عضویت جبهه ملی ایران در آمد و تا آخرین روزها نیز در خدمت این یادگار مصدق کبیر باقی ماند. راضی مصدقی زندگی کرد و به اندیشه مصدق وفادار بود. او معتقد و متعهد به استقلال و آزادی و برابری برای ایران زمین بود. او به دنبال ایرانی سوسیال دموکرات و پر از معنویت بود. او معتقد بود که سوسیالیسم و دموکراسی دو جلوه از یک حقیقت است و آن حکومت مردم بر مردم است.” حسین راضی مصدقی بود و ملی. او مذهبی نیز بود. اما نه همراه با ارتجاع که خود اهل اندیشه مذهبی بود. از آن روزی که در برابر ارتجاع مذهبی در شیراز ایستاد تا نشان دهد که آن عمامه به سران مزدور هیچ چیزی از مذهب نمی فهمند و دین را می بایست با اهل عقل و اندیشه آن فرا گرفت. او معتقد به این سخن شریعتی شهید بود که می گفت ما در اسلام روحانی نداریم.
شاید بتوان گفت حسین راضی نیز یکی از مدافعان اسلام منهای روحانیت بود؛ اسلامی که نهاد رسمی و متولی و واسطه میان خدا و خلق برای آن معنایی ندارد. اسلامی که عالم اسلامی دارد. عالمی که دستش در جیب خلق الله نیست. خود مستقل است و علاقمند و متعهد.
راضی و همفکرانش در حزب “مردم ایران”بر این باور بودند که دموکراسی فقط محدود به قلمرو سیاسی نیست، بلکه همچنین یک پروژه اجتماعی است. به عبارت دیگر، عدالت در زمینه اجتماعی نیز مد نظر آنها بود و وی تا لحظه آخر به این اصل انسانی پایبند ماند. ای کاش امروز و در جهان تحت سیطره راست وحشی باشند کسانی که دوباره این اندیشه را به تبیین بنشینند. کاش این جو جهانی اندیشی ما ایرانیان را در عرصه اندیشه پایانی باشد.
راضی معتقد به استقلال بود. امروز کسانی آمده اند و سخن از تغییر مفهوم استقلال سر می دهند. اما حسین راضی استقلال را مصدقی می فهمید. بر عدم دخالت خارجی در تحولات سیاسی ایران تاکید داشت و می گفت که هر چه در این مملکت روی بدهد می بایستی به دست ایرانیان باشد. او بارها و بارها تاکید داشت که “ما به قدرتهای خارجی وامدار نخواهیم شد.”
اعضای نهضت خداپرستان سوسیالیست علاوه بر اندیشه سیاسی بسیار فکر شده و چکش خورده، تربیت انسانی والایی نیز داشتند. اخلاق و انسانیت برای اینان یک اصل اساسی و غیر قابل تخطی بود. شاید نسل ایشان را بتوان نمادهای انسانیت و آزادگی دانست. اگر روزگار بخواهد مثالی بیاورد از انسانهایی که برابری خواه و ازادی طلب و دین دار بودند، حسین راضی و محمد نخشب و نسل خداپرست سوسیالیست بهترین نمونه آن است. اینان سند تاریخ اند که سوسیالیست خداپرست شدنی است و امکان تاریخی دارد. نسل حسین راضی نسل پیشگاه روشنفکری مذهبی است؛ نسلی که نشان داد می توان مذهبی ماند اما نو اندیشی کرد و از بستر ارتجاع تاریخی روحانیت رها شد.
حسین راضی در سنین جوانی و با اعتماد رهبر فقید نهضت ملی به عنوان مدیر کل بازرسی شهرداری و نماینده دولت مصدق در شهرداری تهران برای مبارزه با فساد منصوب شد. در همان زمان چهره ملی، مرحوم نصرتالله امینی شهردار تهران بود. حضور او در چنین پست حساسی نشان از اعتماد مصدق فقید داشت و نشان می داد که آن رهبر عزیز چگونه به نسل جوان ملی مذهبی زمانه خود اعتماد و تکیه دارد.
راضی در طول زندگیش همیشه عضو جبهه ملی ایران ماند و در خدمت این تشکیلات مادر نیروهای مصدقی بود. او تاکید داشت بر وحدت میان نیروهای مصدقی. در روزهای پایانی عمر همیشه سخن از وحدع می زد و منادی صادق و عامل به وحدت بود. نام حسین راضی با کلمه وحدت بین نیروهای مصدقی در تارک تاریخ عجین و همراه است.
راضی اهل استقامت بود. 9 بار زندان در طول سالهای مبارزه از او انسانی محکم و صبور ساخته بود. راضی انسانیت را معنا بود. شاید برای من و امثال من راضی حجتی بود برای اینکه می توان عمل سیاسی کرد و سیاسی زندگی کرد و انسان ماند. راضی انسانی بود به تمام معنای کلمه. به مانند مولایش حسین هیچ گاه در برابر ظلم و ارباب ظلم سر خم نکرد. ایستاد تا لحظه آخر.
راضی وطن دوست بود. وطن دوست تر از بسیاری از مدعیان. در روزهای جنگ میهنی به همراه یاران هم حزبی اش به جبهه رفت و در کنار مدافعان وطن ایستاد.
و روزهای آخر خسته و رنجور از سالیان دراز و بیماری کشنده همچنان منادی وحدت بود. دوم بهمن 1389 بود که دیگر روح بلندش زندان تن را طاقت نیاورد و به رفیق اعلی پیوست. راضی رفت اما یادش و خاطره اش همیشه با ملتی است که خادمان خود را هیچ گاه فراموش نمی کند. تاریخ قضاوت خود را در مورد راضی و راضی ها خواهد کرد و ایشان را بر صدر خادمان اسلام و ایران خواهد نشاند اما
اما آن بدگهرانی که چشم بستند و دهان گشودند و ملی گرایی را ارتداد خواندند و ندیدند این مومنان معتقد و این شیران روز و عابدان و زاهدان شب زنده دار را نیز در برابر تاریخ و قضاوت تاریخ خواهند ایستاد. سیر و سنت تاریخی که تبدیل و تغییری در آن نیست خود بهترین معیار است برای سنجش راستی از پلشتی. فاعتبروا یا اولی الابصار
امروز ما به اندیشه حسین راضی و حسین راضی ها بیش از پیش نیازمندیم. در وضعیتی که استبداد تمام عیار دستارداران بر مملکتمان خیمه زده است نیازمندیم که فریاد دموکراسی و لزوم حاکمیت خلق ها بر سرنوشت خودشان را سر دهیم. در وضعیتی که سیاست های دیکته شده نظام سرمایه سالار جهانی تیشه به ریشه مردممان می زند می بایستی فریاد سوسیالیسم اجتماعی سر دهیم و برابری بخواهیم. در وضعیتی که جماعتی نامه فدایت شوم به پیشگاه امپریالیست ها می نویسند و به توپ بستن خاک وطن و حمله نظامی بیگانه را تقاضا می کنند می بایست دوباره بانگ ملی بودن و استقلال ایران را مصدق وار و راضی وار سر دهیم و در وضعیتی که مذهب رهایی را دستارداران نظام ولایی به نام خود مصادره کرده اند، همصدا با اکثریت مذهبی مردممان می بایستی بانگ ایستادن بر مذهب آزادی و برابری را در برابر مذهب سیاه جبن و ترس و زبونی سر دهیم. ما امروز به راضی و اندیشه او بیش از پیش نیازمندیم. باشد که بار دیگر به خود آئیم که خداوند هیچ قومی را تغییر نمی دهد، مگر اینکه خودشان تغییر کنند.