اعتراف همسر یک زندانی سیاسی

فخرالسادات محتشمی پور
فخرالسادات محتشمی پور

آهای محکمه را به پا کنید من آماده ام

محکمه را در میدان شهر برپا کنید و جارچی ها را بگویید ندا دردهند که عاقبت مجنون به گناه خویش اعتراف کرد!

آری من می خواهم آن چه را که در شکنجه گاه انفرادی مکرر در مکرر برای بازجو اقرار کردم حالا با صدای بلند فریاد کنم:

دوستش دارم دوستش دارم آری من گناهکارم!!!

و عشق پاک عجیب جرم بزرگی است در مکاره کالای قلب پرستش بت ها!

من مجرمم آری اعتراف می کنم. من مجرمم که همه قلبم را بی کاست و کم به تملک مردی درآورده ام در آن بهمن هفده سالگی، که نسل های بعد نیز باید در پیشگاه او صداقت و ایمان بیامورند.

من مجرمم برای برگزیدن برگزیده شیرپاک خورده آزاده ای که هرگز ندانستم این همه کین و ناجوانمردی در حق او از چه روست. مردی که ایستادگی از او درس می آموزد و شکیبایی!

من مجرمم آهای اهالی شهر باخبر شوید. اینک در این میدان پرهیاهوی شهرمان لختی درنگ تا ببینید محاکمه عشق را و شاید از سر همراهی سنگ ریزه ای نثار کالبدی کنید که تا دیروز سعی میان خانه دو مادر داشت: مادرش و مادرشویش و ظهرگاه تن خسته را به خانه خالی از نورش می کشید تا همه عشق مادرانه اش را ارمفان دهد به دختی بالیده بر خاک پاک وطن. حالا این سه مادر محاکمه ای تاریخی را به نظاره نشسته اند و مادران فردا که از مادری رنج هایش و از همسری جفایش را شناخته اند و از فرزندی ناسپاسی را می شناسند!

من مجرمم مردمان بدانید و بگویید برای فردائیان که روزی در ساحت عاشقی زنی را محاکمه کردند که دل سودایی اش جز وفا نمی شناخت و هجران را تاب آوردن نتوانست. فردا در کوچه های شهر ما شاید خردسالان بر روی بادبادک هایشان نام هایی را نقش کرده باشند که صاحبان آن در بهشت دنبال حور و غلمان نمی گردند. نام هایی که صاحبانشان از آسمان لبخند را به میهمانی زمینیان هبه می کنند. نام هایی که صاحبانشان هر شب مهتابی از نردبان ماه آویزان می شوند و دست های محبتشان را بر فراز سر زمینیان به سخاوت تکان می دهند. نام هایی که …

محکمه را برپا کنید مجنون آماده است برای اعتراف و محاکمه عشق چه دیدنی است!

منبع: وبلاگ  نویسنده