ژولیت بینوش، ستاره فیلم های روشنفکری اروپایی، با پیشینه ای قابل تحسین و کارنامه ای جمع و جور و ستایش برانگیز شامل کار با جمعی از مهم ترین فیلمسازان اروپایی، این بار تجربه متفاوتی را بر روی صحنه تئاتر شهر(“نشنال تئاتر”) لندن برای خود رقم می زند: یک تئاتر/ رقص...
نگاهی به تئاتر- رقص ژولیت بینوش
تجربه ای نو از بازیگری پر شور
ژولیت بینوش، ستاره فیلم های روشنفکری اروپایی، با پیشینه ای قابل تحسین و کارنامه ای جمع و جور و ستایش برانگیز شامل کار با جمعی از مهم ترین فیلمسازان اروپایی- از کیشلوفسکی و هانکه تا لویی مال و لئو کاراکس و آنتونی مینگلا- این بار تجربه متفاوتی را بر روی صحنه تئاتر شهر(“نشنال تئاتر”) لندن برای خود رقم می زند: یک تئاتر/ رقص ترکیبی با همکاری اکرم خان- رقصنده معروف- که با استقبال گسترده تماشاگران روبرو شده و هر شب با تالاری کاملا پر و بلیت هایی که از مدت ها قبل رزرو شده روبروست.
هر چند آن سوتر، در سینماتک لندن(“نشنال فیلم تئاتر”) تجربه های طراحی او در نمایشگاه کوچک این مرکز چنگی به دل نمی زند- با این قید که مرور کامل آثار سینمایی اش در همین جا هر دوستدار سینمایی را به شوق می آورد- این سو در تئاتر شهر، تجربه تازه او در رقص و کارگردانی تئاتر، به طرز غریبی با مخاطب جدی تر ارتباط برقرار می کند و راه های تازه تری را برای این بازیگر پرشور می گشاید.
نمایش اساساً توجه ای به قصه ندارد و بر عکس، آشکارا همه هم و غم خود را بر فرم و اجرا متمرکز می کند. از این رو با متن چندانی روبرو نیستیم و وجود تنها چند دیالوگ ساده در بین رقص ها، این فرصت را به تماشاگرش می دهد که کاملا خود را در درون جهان دیگری غرق کند که ربط چندانی به جهان خارج از آن ندارد. از این رو نمایش در عین سادگی، به شکلی قابل تحسین مدرن و نو است و ابایی ندارد که از همه قواعد تثبیت شده تئاتر و رقص عدول کند و تنها به یک رابطه حسی بین اجرا و تماشاگر بیندیشد.
قصه نداشته نمایش را می توان در یک خط خلاصه کرد: زنی در سالن سینما عاشق یک مرد می شود، بیرون از سینما به او پیشنهاد زندگی با هم را می دهد، زندگی آنها آغاز می شود اما مشکلات خیلی زود بروز پیدا می کنند. همه قصه همین است به اضافه یکی دو گریز کوچک مثل این مورد که مرد مسلمان است و رابطه او با این زن مورد اعتراض قرار می گیرد؛ که اساساً بخش کاملا زائدی است و چون وصله ای ناجور بر نمایش سنگینی می کند.
اما هرجا که نمایش به ذات و هدف اصلی خود یعنی بیان فرمی قصه یک عشق باز می گردد، درخشان و میخکوب کننده است. نمایش پس از رقص ابتدای آن، به سرعت سراغ بیانی استیلیزه و فاقد حشو زوائد می رود که این شیوه بیانی تا پایان کم و بیش ادامه دارد: مرد و زن بر دیواری که به شکلی انتزاعی- و با کمک نور- شکل رختخواب آنها را پیدا کرده [ و چه خوب نمایش سود می جوید از این صحنه پردازی ساده اما کم نظیرش توسط آنیش کاپور، یکی از معروف ترین هنرمندان هنرهای تجسمی بریتانیا] خوابیده اند و خیلی زود مشکلات آنها نمود می یابد و حضور هر یک از آنها مانع از آسایش دیگری به هنگام خواب به نظر می رسد. ادامه این صحنه که به شکل پانتومیم اجرا می شود، این اختلاف های جزئی بر سر باز و بسته کردن پنجره و ایستاده ادرار کردن مرد- با استفاده جذاب از یک صندلی به عنوان توالت- رفته رفته مشکلات گسترده تری را رو در روی زوج قرار می دهد که همه بدون دیالوگ پیش می رود.
دو صحنه درخشان تنهایی هر دو به طرز ستایش برانگیزی ترکیب توامان فرم و محتوا را به نمایش می گذارد: وقتی که زن مرد را ترک کرده، اکرم خان در یک رقص تک نفره دیدنی، حس درگیری ذهنی و دورنی اش را با حرکاتی حیرت انگیز شامل کار عالی با دست، صورت و پیچش بدن و استفاده از بالا کشیدن لباس خودش از پشت - که حس درگیری با خود را به بهترین شکل منتقل می کند- می تواند یکی از بهترین بخش های نمایش را رقم بزند، همین طور تنهایی زن که رقص شگفت انگیز حسی ای را از بینوش به نمایش می گذارد و صحنه میخکوب شدن او بر روی دیواری عمودی، از استیصالی غم انگیز حکایت دارد.
اما بینوش به رغم آن که اولین تجربه رقص اش را رقم می زند، نه تنها در مقابل یکی از مشهورترین رقصنده های معاصر، چیزی کم نمی آورد، بلکه با درک درستش از “حس صحنه” و هم نفس شدن با نفس تماشاچی و به کارگیری انرژی اطرافش- که بیشتر به توانایی بازیگر ربط دارد- گاه حتی از طرف مقابلش پیشی می گیرد. بینوش 44 ساله، چست و چابک و با بدنی بسیار ورزیده - که تاب حرکات بسیار پیچیده رقص های مشکل این اجرا را به خوبی می آورد- و صورتی کماکان بچگانه و معصوم، گویی رقصنده جوان بیست و چند ساله ای است که از کودکی تا به امروز همه عمرش را بر روی صحنه های باله و رقص مدرن گذرانده است. این توانایی بی شک از این روست که بینوش جهان نمایش را به عنوان بازیگر می شناسد و می داند که چطور می تواند هر نگاهی را بر روی صحنه با حضور مسلط و چشمگیرش از آن خود کند و تغییر مدیوم از نمایش به رقص را به سادگی هضم می کند و با آن همراه می شود.
صحنه دو نفره رقص بر روی دیوار، جهان نمایش را چه از جهت فرم و چه محتوا کامل می کند: نمایش، پاسخ- یا راه حلی- برای روابط انسانی ندارد و حتی نمی داند که قهرمان هایش در نهایت با هم خواهند ماند یا نه، در نتیجه در یک صحنه دیدنی- بهترین بخش نمایش- دو شخصیت در حالی با هم می رقصند که آشکارا گزیر و گریزی از دیواری که به آنها چسبیده- نماد آشکاری از مشکلات زندگی- ندارند و تنها می توانند در مبارزه ای سخت با این دیوار گاه به هم نزدیک شوند و گاه - به اجبار یا ناخودآگاه- از هم دور.
در ادامه- صحنه پایانی- دیوار عقب می ماند و آنها سرخوشانه می رقصند، اما حس و حال رقص پایانی، رویاگونه است و نمایش هیچ اشاره ای نمی کند که این رقص زیبا بخشی از ادامه رابطه این زن و مرد است که به بخش شورانگیزی رسیده، یا تنها رویای ناممکنی است که هر زن و مردی در آرزوی آن به سر می برد.