نگاه ♦ تئاتر

محمد عبدی
محمد عبدی

ژولیت بینوش، ستاره فیلم های روشنفکری اروپایی، با پیشینه ای قابل تحسین و کارنامه ای جمع و جور و ستایش ‏برانگیز شامل کار با جمعی از مهم ترین فیلمسازان اروپایی، این بار تجربه متفاوتی را بر روی صحنه تئاتر ‏شهر(“نشنال تئاتر”) لندن برای خود رقم می زند: یک تئاتر/ رقص.‏‎..‎

 

binoushb.jpg

 

 

نگاهی به تئاتر- رقص ژولیت بینوش

‎ ‎تجربه ای نو از بازیگری پر شور‏‎ ‎



ژولیت بینوش، ستاره فیلم های روشنفکری اروپایی، با پیشینه ای قابل تحسین و کارنامه ای جمع و جور و ستایش ‏برانگیز شامل کار با جمعی از مهم ترین فیلمسازان اروپایی- از کیشلوفسکی و هانکه تا لویی مال و لئو کاراکس و ‏آنتونی مینگلا- این بار تجربه متفاوتی را بر روی صحنه تئاتر شهر(“نشنال تئاتر”) لندن برای خود رقم می زند: یک ‏تئاتر/ رقص ترکیبی با همکاری اکرم خان- رقصنده معروف- که با استقبال گسترده تماشاگران روبرو شده و هر شب با ‏تالاری کاملا پر و بلیت هایی که از مدت ها قبل رزرو شده روبروست.‏

 

هر چند آن سوتر، در سینماتک لندن(“نشنال فیلم تئاتر”) تجربه های طراحی او در نمایشگاه کوچک این مرکز چنگی به ‏دل نمی زند- با این قید که مرور کامل آثار سینمایی اش در همین جا هر دوستدار سینمایی را به شوق می آورد- این سو ‏در تئاتر شهر، تجربه تازه او در رقص و کارگردانی تئاتر، به طرز غریبی با مخاطب جدی تر ارتباط برقرار می کند و ‏راه های تازه تری را برای این بازیگر پرشور می گشاید.‏

نمایش اساساً توجه ای به قصه ندارد و بر عکس، آشکارا همه هم و غم خود را بر فرم و اجرا متمرکز می کند. از این ‏رو با متن چندانی روبرو نیستیم و وجود تنها چند دیالوگ ساده در بین رقص ها، این فرصت را به تماشاگرش می دهد ‏که کاملا خود را در درون جهان دیگری غرق کند که ربط چندانی به جهان خارج از آن ندارد. از این رو نمایش در عین ‏سادگی، به شکلی قابل تحسین مدرن و نو است و ابایی ندارد که از همه قواعد تثبیت شده تئاتر و رقص عدول کند و تنها ‏به یک رابطه حسی بین اجرا و تماشاگر بیندیشد.‏

قصه نداشته نمایش را می توان در یک خط خلاصه کرد: زنی در سالن سینما عاشق یک مرد می شود، بیرون از سینما ‏به او پیشنهاد زندگی با هم را می دهد، زندگی آنها آغاز می شود اما مشکلات خیلی زود بروز پیدا می کنند. همه قصه ‏همین است به اضافه یکی دو گریز کوچک مثل این مورد که مرد مسلمان است و رابطه او با این زن مورد اعتراض ‏قرار می گیرد؛ که اساساً بخش کاملا زائدی است و چون وصله ای ناجور بر نمایش سنگینی می کند.‏

اما هرجا که نمایش به ذات و هدف اصلی خود یعنی بیان فرمی قصه یک عشق باز می گردد، درخشان و میخکوب کننده ‏است. نمایش پس از رقص ابتدای آن، به سرعت سراغ بیانی استیلیزه و فاقد حشو زوائد می رود که این شیوه بیانی تا ‏پایان کم و بیش ادامه دارد: مرد و زن بر دیواری که به شکلی انتزاعی- و با کمک نور- شکل رختخواب آنها را پیدا ‏کرده [ و چه خوب نمایش سود می جوید از این صحنه پردازی ساده اما کم نظیرش توسط آنیش کاپور، یکی از معروف ‏ترین هنرمندان هنرهای تجسمی بریتانیا] خوابیده اند و خیلی زود مشکلات آنها نمود می یابد و حضور هر یک از آنها ‏مانع از آسایش دیگری به هنگام خواب به نظر می رسد. ادامه این صحنه که به شکل پانتومیم اجرا می شود، این اختلاف ‏های جزئی بر سر باز و بسته کردن پنجره و ایستاده ادرار کردن مرد- با استفاده جذاب از یک صندلی به عنوان توالت- ‏رفته رفته مشکلات گسترده تری را رو در روی زوج قرار می دهد که همه بدون دیالوگ پیش می رود.‏

دو صحنه درخشان تنهایی هر دو به طرز ستایش برانگیزی ترکیب توامان فرم و محتوا را به نمایش می گذارد: وقتی که ‏زن مرد را ترک کرده، اکرم خان در یک رقص تک نفره دیدنی، حس درگیری ذهنی و دورنی اش را با حرکاتی حیرت ‏انگیز شامل کار عالی با دست، صورت و پیچش بدن و استفاده از بالا کشیدن لباس خودش از پشت - که حس درگیری ‏با خود را به بهترین شکل منتقل می کند- می تواند یکی از بهترین بخش های نمایش را رقم بزند، همین طور تنهایی زن ‏که رقص شگفت انگیز حسی ای را از بینوش به نمایش می گذارد و صحنه میخکوب شدن او بر روی دیواری عمودی، ‏از استیصالی غم انگیز حکایت دارد.‏

 

اما بینوش به رغم آن که اولین تجربه رقص اش را رقم می زند، نه تنها در مقابل یکی از مشهورترین رقصنده های ‏معاصر، چیزی کم نمی آورد، بلکه با درک درستش از “حس صحنه” و هم نفس شدن با نفس تماشاچی و به کارگیری ‏انرژی اطرافش- که بیشتر به توانایی بازیگر ربط دارد- گاه حتی از طرف مقابلش پیشی می گیرد. بینوش 44 ساله، ‏چست و چابک و با بدنی بسیار ورزیده - که تاب حرکات بسیار پیچیده رقص های مشکل این اجرا را به خوبی می ‏آورد- و صورتی کماکان بچگانه و معصوم، گویی رقصنده جوان بیست و چند ساله ای است که از کودکی تا به امروز ‏همه عمرش را بر روی صحنه های باله و رقص مدرن گذرانده است. این توانایی بی شک از این روست که بینوش ‏جهان نمایش را به عنوان بازیگر می شناسد و می داند که چطور می تواند هر نگاهی را بر روی صحنه با حضور ‏مسلط و چشمگیرش از آن خود کند و تغییر مدیوم از نمایش به رقص را به سادگی هضم می کند و با آن همراه می شود. ‏

صحنه دو نفره رقص بر روی دیوار، جهان نمایش را چه از جهت فرم و چه محتوا کامل می کند: نمایش، پاسخ- یا راه ‏حلی- برای روابط انسانی ندارد و حتی نمی داند که قهرمان هایش در نهایت با هم خواهند ماند یا نه، در نتیجه در یک ‏صحنه دیدنی- بهترین بخش نمایش- دو شخصیت در حالی با هم می رقصند که آشکارا گزیر و گریزی از دیواری که به ‏آنها چسبیده- نماد آشکاری از مشکلات زندگی- ندارند و تنها می توانند در مبارزه ای سخت با این دیوار گاه به هم ‏نزدیک شوند و گاه - به اجبار یا ناخودآگاه- از هم دور. ‏

 

در ادامه- صحنه پایانی- دیوار عقب می ماند و آنها سرخوشانه می رقصند، اما حس و حال رقص پایانی، رویاگونه است ‏و نمایش هیچ اشاره ای نمی کند که این رقص زیبا بخشی از ادامه رابطه این زن و مرد است که به بخش شورانگیزی ‏رسیده، یا تنها رویای ناممکنی است که هر زن و مردی در آرزوی آن به سر می برد. ‏

‏ ‏