سال 1387 با پیش و بیشی گرفتن بحث های انتخاباتی و نقد ها و پیشنهادات مطرح شده نسبت به حضور کاندیداهای مورد نظر، آنچه به نظر می رسید تشتت آراء و عدم اجماع میان دو جناح مطرح قدرت یعنی اصول گرایان و اصلاح طلبان برای معرفی گزینه ی نهایی بود.
معمولا اردوگاهی که قدرت را به دست دارد سعی در آن دارد که اگر امکان قانونی ریس جمهور شدن رییس جمهور فعلی، موجود باشد دوباره وی را به عنوان کاندیدای اصلی خود معرفی کند. برای جناح محافظه کار ایران که امروزه دیگر بیشتر به عنوان اصول گرایان شناخته می شود و خود این اصول گرایان به دو طیف سنتی(یا پیران و با سابقه های این جریان) و نیز نئو اصول گرایان( جناح جوان تر و کم سابقه در عرصه ی سیاست) تقسیم می شوند، به دلایل زیر این امکان اجماع وجود نداشت.
در واقع جریان اصول گرا به چند دسته تقسیم شده بودند؛ بخشی از اصول گرایان شامل ستادهای رایحه خوش خدمت و دیگر جریانات حامی دولت، احمدینژاد را نامزد قطعی و نهایی خود برای انتخابات دهم میدانستند و هیچ فرآیندی را که طی آن لازم باشد بر سر گزینه موردنظر خود به چانهزنی با دیگر رقبای درون جناحی بپردازند، به رسمیت نمیشناختند. این عده بر این باوربودند (وهنوز هستند) که ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی همواره دو دورهای بوده و به جز شرایط خاص ابتدای انقلاب، تاکنون سابقه نداشته که رئیسجمهور چهار سال اول در دور بعدی در کاخ ریاست جمهوری مستقر نباشد. علاوه بر این به علت نگاه و خاستگاه ایدئولوژیک مورد ادعای این طیف، که شامل برخی اصول کلیدی مانند “سادهزیستی، عدالتطلبی، مبارزه با فساد، زمینهسازی برای استقرار حکومت جهانی اسلامی، ضدیت با نظام سلطه جهانی، مبارزه با اقتصاد آزاد و…” است، این اعتقاد وجود دارد که به جز احمدینژاد، شخص دیگری که توانایی اجرایی کردن و تحقق این آرمانها را داشته باشد، لااقل در شرایط کنونی میان اصولگرایان وجود ندارد و از این رو حمایت از فرد دیگری به جای او غیرممکن است. جمعی که تابستان گذشته با مصادره به مطلوب کردن عنوان شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی، خود را متولی آن شورا اعلام کردند، از این جمله هستند. “علی اسفندیاری” دبیر این تشکل که اظهاراتش در اعلام حمایت از احمدینژاد با عنوان شورای هماهنگی، اعتراض گسترده اصول گرایان را به دنبال داشت در اواخر همان تابستان در گفتوگویی تاکید کرد که احمدینژاد گزینه مطلوب آن ها برای نامزدی در انتخابات است. وی به ایلنا گفت که “درباره این انتخاب، منطقی در پیش گرفتیم که در موقع خود آن را در اختیار همه اصولگرایان قرار میدهیم”.
گروه دیگر اما مخالفان سرسخت احمدی نژاد در اردوگاه اصول گرایان بودند، در واقع “محمود احمدینژاد” همانقدر که طرفداران سرسختی در میان اصول گرایان دارد که راضی به ریاست جمهوری هیچ شخص دیگری غیر از او نیستند، مخالفانی جدی و قسمخورده هم در این جریان دارد که تحت هیچ شرایطی حاضر به تکرار ریاست او بر قوه مجریه نیستند. ائتلاف فراگیر اصول گرایان و گروههای اقماری آن مانند آبادگران جهادی، اصول گرایان اصلاحطلب، آبادگران جوان، ائتلاف حزبالله، حزب توسعه و عدالت و برخی دیگر از گروهها که بیشتر به واسطه نزدیکی به “محسن رضایی” و “محمدباقر قالیباف” شناخته شده هستند را میتوان از جمله این گروهها دانست. انتقادات این دست از اصول گرایان به احمدینژاد، از مسائل سیاسی و اقتصادی تا اجتماعی و دیپلماتیک را شامل میشود. آن ها در آن زمان به جز شهردار تهران و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، گزینه های دیگری چون “حسن روحانی”، “مصطفی پورمحمدی”، “محمدباقر خرازی” و.. را برای رقابت با احمدینژاد در نظر داشتند. و در همان ایام “محسن رضایی” طرحی را پیشنهاد داده بود که بر مبنای آن تمام اصول گرایان مخالف احمدینژاد متفقا یک نفر از میان خود رابه عنوان کاندیدای انتخابات تعیین کنند و پستهای کابینه به تناسب میان چهرههای دیگر تقسیم شود. اما بیگمان جدیترین فرد در این طیف برای رقابت با احمدینژاد، “محمدباقر قالیباف” شهردار تهران بود که تجربه ی یکبار رقابت با رئیسجمهور کنونی را در کارنامه خود داشت. پتانسیلهای فردی، سیاسی و اجتماعی قالیباف همواره به گونهای بوده که از فردای دوم تیر 84 او را به عنوان یکی از نامزدهای قطعی انتخابات دهم ریاستجمهوری در نزد تحلیل گران و افکار عمومی مطرح میساخت. همین مسئله هم بود که حامیان دولت را ترغیب میکرد از تمام ابزار و امکانات خود برای از میدان بهدر کردن او استفاده کنند. در این راستا اوایل تابستان گذشته، خبری دررسانههای نزدیک به دولت منتشر شد که در آن از دستور مقام معظم رهبری به قالیباف برای ارائه طرحی پنجساله به منظور مدیریت شهر تهران خبر داده شد. این خبر توسط قالیباف و شهرداران او تکذیب شد. با وجود این اصول گرایان منتقد تاکنون چندینبار اعلام کردند که حتی اگر در نهایت قالیباف از شرکت در انتخابات خودداری کرد، باز هم فرصت انتخابات را از دست نخواهند داد. اما با توجه به اعلام قالیباف مبنی بر عدم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری( که شائبه ی دستور رهبری را تقویت می کند) این طیف از اصول گرایان به ظاهر تا امروز به گزینه ی واحدی دست نیافته اند.اگر چه فعلا محسن رضایی نامزد شرکت در انتخابات شده اما با توجه به سابقه ای که از وی داریم انگار او هر دوره به عادت مالوف کاندیدا می شودکه نهایتا به نفع کسی کنار برود.
گروه سوم راستگرایان را اصولگرایان سنتی تشکیل میدهند. احزاب، گروهها و چهرههایی که در مجموعه جبهه پیروان خط امام و رهبری قرار دارند و هویت خود را از پیوند سیاسی میان بازار و روحانیت سنتی اخذ میکنند. این طیف در انتخابات گذشته ریاست جمهوری از “علی لاریجانی” که کاندیدای نهایی شورای هماهنگی نیروهای انقلاب بود حمایت کردند اما تجربه آن انتخابات و احساس فقدان شخصیتی که توانایی پیروزی در برابر احمدینژاد را داشته باشد، آن ها را به نوعی سردرگمی در تاکتیکها و استراتژیها دچار کرده بود. اصول گرایان سنتی از یکسو تلاش داشتند و دارند تا خود را “حامی اصولی” دولت نهم معرفی کنند و از سوی دیگر آن قدر با فرزندان ناخلف جوان خود در قوه مجریه و بدنه حمایتکننده آن دارای اختلافنظرات عمیق هستند که تحمل ادامه ی روند کنونی را هم ندارند. از سوی دیگر، ”علیاکبر ناطقنوری” که زمانی به دنبال اهانتهای برخی اصولگرایان، از مدیریت این جریان کناره گیری کرده بود، آن ها را به خلأ رهبریی دچار کرد، که امکان نقشآفرینی و دخالت در عرصه تصمیمسازی اصول گریان را از آن ها سلب کرده بود. این گونه بود که زمزمههای بازگشت ناطقنوری اندکاندک در محافل سیاسی- خبری راست سنتی مطرح شد تا شاید بازگشت او نقاط ضعف این دسته از اصول گرایان را پوشش دهد. این در حالی بود که برخی منابع داخلی اصولگرایان میگفتند حتی احتمال این وجود دارد که با شکست دولت در اجرای طرح تحول اقتصادی، نام رئیس دفتر بازرسی بیت رهبری به عنوان نامزد انتخابات هم مطرح شود. خبرگزاری فارس (از رسانههای حامی دولت) 27 مهرماه، با اعلام این خبر، آن را “رقیبتراشی” برای احمدینژاد در جریان اصول گرا و دعوت از منتقدان دولت نهم اعم از اصلاحطلب و اصول گرا برای توافق درباره نامزدی واحد، عنوان کرد. این خبرگزاری از قالیباف و روحانی نیز به عنوان نامزدهایی که میتوانند مورد توافق اصول گرایان میانهرو و اصلاحطلبان میانهرو برای رقابت با احمدینژاد قرار بگیرند، نام برد. این گونه بود که ابتدا امیر محبیان درسرمقاله ی روزنامه رسالتـ 21 مهر 87، نوشت: “برای اصول گرایان آنچه که مهم است گفتمان یا آرمانهای اصولگرایی است و نه اشخاص لذا هدف غایی، حاکمیت این نگرش و نه حاکمیت بلامنازع افراد است. از همین رو در راه تحکیم اندیشه اصول گرایی که برخاسته از باورهای دینی آنان است با کسی تعارف ندارند». و اندکی پس آن نیز، مرتضی نبوی مسوول کمیته سیاسی جامعه ی اسلامی مهندسین و نیز مدیر مسئول روزنامه ی رسالت هم در گفتوگوی خود با خبرگزاری دولتی جمهوری اسلامی که شباهت زیادی با سرمقاله امیر محبیان در روزنامه تحت امر خود داشت، گفت که «اصول گرایی از اصول گرایان مهمتر است.“ و کابینه ائتلافی را یکی از راههای بهوحدت رسیدن اصول گرایان عنوان کرد و گفت: “نام این کار سهمخواهی نیست”.
از همان جا بود که علی اکبر ناطق نوری، روحانی بلندپایه ی اصول گرا، در اندیشه هدایت انتخابات ریاستجمهوری به سوی یک فرد معتدل، برای تشکیل “دولت ملی” بر آمد. او می خواست که با جمعی از “اصول گرایان اصیل” و “اصلاحطلبان معتدل”، لویی جرگهای تشکیل دهد تا از آن طریق انتخابات ریاستجمهوری سال آینده را مدیریت و آن را از وضعیت فعلی که یک جریان تندرو آن را به دست گرفته، خارج کند. این چنین بود که ناطقنوری در تماس و دیدار با اکبر هاشمیرفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی طرح خود را به میان نهاد و دریافت که آنان نیز حاضرند جبهه نجات ملی تشکیل دهند. ناطقنوری در همان دیدار پیشنهاد خود را ارایه می کند و درمییابد که خاتمی نیز همراه دغدغههای اوست. بعد از این دیدار بود که با هاشمیرفسنجانی رئیس مجلس خبرگان سخن گفته میشود و پس از آن نیز با مهدی کروبی دبیرکل حزب اعتماد ملی.گویا ناطقنوری، این سخن خود را نیز با خردمندان جناح راست مانند محمدرضا مهدویکنی، محمد یزدی و جمعی از مدرسین و اعضای روحانیت مبارز نیز در میان گذاشته است.
بدینترتیب رقابتهای تاریخی و انتخاباتی که تا پیش از این در دوگانه چپ - راست یا اصلاحطلب و اصول گرا در میدان انتخابات خود را به رخ میکشید، به طرز معناداری در حال تغییر بود. این در حالی بود که حسین شریعتمداری در آن روزها، در سرمقاله ی خود در روزنامه ی کیهان طی واکنشی تند و عتاب آلود، به صراحت یادآور شد: “آنان که با اصلاحطلبان بنشینند و ائتلاف تشکیل دهند، از دایره ی اصول گرایی خارج شدهاند”. بدین ترتیب قاعده ی بازی در هر حال به دو سو احتمال چرخش داشت یا نشستن اصلاح طلبان در دامن راست گرایان سنتی و رهبری و یا فاصله گرفتن راست سنتی از دایره ی اصول گرایی و تن به اصلاحات دادن.
اما از آن جا که قدرت قاهره در نظام جمهوری اسلامی در اختیار رهبری است و هرگونه فاصله گرفتن از رهبری حتا در تئوری و نه در عمل، همانند کسانی که زمانی قدرت اصلاح طلبی را در ایران به عهده گرفتند، به معنای حذف کامل از دایره ی قدرت است، ظاهرا بوی در غلتیدین جناح اصلاح طلب به اردوگاه محافظه کاران سنتی و رهبری می آید.
از آن جا که اصلاح طلبان در تمام سال های حضور و خروج از قدرت توان چهره کردن یک کاندیدا در قامت یک رییس جمهور را نداشتند، دو گزینه ی همیشگی بیشتر نداشتند سید محمد خاتمی و میرحسین موسوی که هر بار از وی برای داغ کردن بحث انتخابات دعوت هایی به عمل می آمد. اما شک و تردیدهای خاتمی خبر از اتفاق دیگری می داد. ظاهرا به توافق شخصی با میر حسین دست یافته بود که یکی از آن ها کاندیدا شوند، اما میر حسین در توافقی پنهانی تر رای بر این آورد که وارد کارزار انتخابات شود و خاتمی دل شکسته که به هزار اصرار آمده بود بار بر بست و برفت.
اما ماجرا از کجا آغاز شده بود؟در واقع اگر چه در آن زمان انتقادات زیادی به طرح ناطق نوی هم از سوی اصلاح طلبان و هم از سوی اصول گرایان، صورت گرفت و به ظاهر این طرح به محاق رفت، اما بازی به شکل ظریفی در پشت پرده جریان داشته و دارد. عقلای جناح راست به قول ناطق نوری و بخش ویژه ای از جناح چپ که سابقه ی نامه نگاری های سران برخی از این احزاب با جماعت بازاری جناح راست(موتلفه) به شدت این پیشینه را به ذهن متبادر می کند، به توافقی با رهبری و یا حداقل نمایندگان رهبری در جناح راست دست یافته اند که به گزینه ای راست مدار و مورد حمایت چپ های امروز و مدیران سال های دولت سال های 60 قناعت کنند.
مناسب ترین گزینه برای چنین طرحی که هم مورد حمایت چپ ها باشد و هم راست ها گزینه ی خاموش و ناشناخته و مرموزی مثل موسوی می توانست باشد. شخصی که همان طور که تنها و تنها محبویت دیرینه اش به همین بر می گردد، که در دوران حکومت وی، مردم از نظر تهیه ی مایحتاج عمومی وضعیتی قابل قبول داشته اند. آن هم که روشن و مبرهن است از راه فروش نفت به نازل ترین قیمت ممکن و کوپنی کردن همه ی اقلام موجود از شیر خشک و سیگار گرفته تا قند و نفت و شکر و….. اینک من نمی دانم که این طراح بزرگ اقتصادی از چه طرح دیگری بهره گرفته است برای اداره ی مملکت جز بهره گیری از صنایع و سرمایه های مصادره شده؟
این گونه طراحان کاندیدای مشترک رهبری و جناح راست سنتی با اصلاح طلبانی که تنها و تنها در قدرت بودن برای شان مهم است، شکل می گیرد.طراحی هم ظاهرا به این شکل صورت گرفته که آن قسمت از جناح اصلاح طلب که زمانی به جناح تندرو شناخته می شدند و حتا برخی از آن ها شعار عبور از خاتمی را سر می داند، ظاهرا این بار واقعا از خاتمی عبور کرده اند و به نزدیکی با رهبری مشغول شده اند. در این راستا ابتدا این جناح(مشارکت و مجاهدین) موسوی را به عنوان کاندیدا معرفی می کنند و تا یک ماه مانده به انتخابات، سعی در این دارند که طیف های اصلاح طلب و اقاشر طبقه ی متوسط و به ویژه جوانان را به طرفداری از این کاندیدا جلب کنند. میر حسین هم در این میانه راه میانه ای در بر می گیرد گاهی به نعل و گاهی به میخ؛ اظهاراتی هر چند مبهم ایراد می فرمایند و تقریبا هر بار هم که حداقل بوی مناسبی از اصلاح طلبی از اظهارات اش بربیاید در جلسه بعدی سعی در آن دارد که توضیح دهد که منظورش دقیقا آن چیزی نیست که مورد مطالبه مردم است(اشاره به قضیه ی گشت های ارشاد خالی از لطف نیست که نهایتا به این محدودش کرد که سعی می کند گشت های ارشاد زن و شوهر ها را در خیابان از هم جدا نکند). در واقع بعد از اینکه جناح اصلاح طلب توانستند میر حسین را به عنوان یک کاندیدای اصلاح طلب به مردم قالب کنند، آن موقع چرخش اساسی در اظهارات میر حسین و نیز حامیان اش صورت بگیرد. از این به بعد بود که نوبت حمایت راست ترین و سنتی ترین اشخاص و نهادهای جناح راست از جمله شخص ناطق نوری، جامعه ی روحانیت مبارز و نیز خبر تشکیل حامیان اصول گرا از میر حسین رسید.
از سوی دیگر دوباره مجبورم به این امر بپردازم که این طیف از اصلاح طلبان همان کسانی هستند که زمانی خود از نیروهای اصلی انقلاب و نظام بوده اند که در دوره ای از جنگ قدرت بیرون رانده شده اند.این گروه که نه در نهادهای امنیتی دستی در قدرت دارند و نه در نهادهای اقتصادی، به نهاد های انتصابی قدرت نیز نمی توانستند دست بیابند. در واقع تنها گزینه برای آن ها دست یافتن به نهاد قدرت قوه ی مجریه، برای بهره بری از انتفاع قدرت و حضور در قدرت است. بنابر این می توان خیلی راحت این گزینه راباور کرد که اگر شرط حضور در قدرت است، با هر گزینه ای می توان این کار را انجام داد. اما آن ها در سال های دوری از قدرت، از اواسط دهه ی 60تا میانه های دهه ی 70 با توجه به ادامه تحصیل و نیز تحقیق در حوزه های علوم انسانی توانستند تشخیص بدهند که نیازهای مردم و مطالبات آن ها از چه نوع است از این رو سعی در طرح شعار هایی داشتند که بر مبنای نیازهای جامعه ی آن روز ایران باشد. شعارهایی چون “جامعه ی مدنی”، “اآزادی های مدنی”، “آزادی های سیاسی” و عباراتی از این دست. آن جمع طراح چنین شعارها بعد از رسیدن به قدرت اما، به دو طیف تقسیم شدند کسانی که واقعا به آن شعارها معتقد بودن و عده ای که تنها از این شعارها برای رسیدن به قدرت استفاده کرده بودند. از همین رو کسانی چون عبدالله نوری، مهاجرانی و از میان متفکران کسانی چون اکبر گنجی دقیقا به دلیل اعتقاد به برنامه ها و شعارهای طرح شده و تلاش شان برای پیش بردن این برنامه ها نه تنها از دایره ی قدرت و حوزه ی فعال و تریبون دار روشنفکری حذف شدند بلکه همین اصلاح طلبان نیز آن ها رابه حذف ابدی از دایره ی خودشان محکوم نمودند. باید به این گروه گفتمان دانشجویی و نیز سازمان ادوار تحکیم وحدت را نیز افزود که سال به سال و دوره به دوره از این دو گروه قدرت خواه، فاصله گرفتند.
این گروه از اصلاح طلبان و نه اصلاح طلبی در واقع در پی چیزی نیستند جز دست یافتن صرف به قدرت و حضور در آن؛ اینان که در دوره ای بر حسب اتفاق و با سوار شدن بر موج جنبشی اجتماعی- سیاسی توانستند به تنهایی به آن دست یابند، و در دوره ای با طرح شعارهای حقوق بشر و دموکراسی خواهی، آنها حتا نتوانستند به دور دوم راه یابند و تنها باعث شکست اصلاحات شدند و راه را برای پیروزی احمدی نژاد باز کردند، اکنون به قدرت سهام مدار نیز راضی اند و حاضرند با “عقلای جناح راست” بر سر نامزدی شخصی همانند میر حسین به توافق برسند حتا اگر از میان خودشان شخصی همانند رمضان زاده اعلام دارد که :پیغام هایی دریافت کردیم که خاتمی نیاید. و در این راه همانند اصول گرایان لااقل وفادار به آرمان هایی که بر سر آن به پیروزی رسیده اند نیز نیستند. اصول گرایان حداقل شجاعت این را دارند که بگویند: اصول گرایی از اصول گرایان مهتر است، اما این گروه از اصلاح طلبان حضور خود را از پیش برد گفتمان اصلاح طلبی مهم تر می دانند.شاهد این مدعااین است که در واقع این گروه به دلیل عدم برخورداری از حوزه ی نفوذ در نهادهای امنیتی، اقتصادی و… تنها وجه ممیزه شان و تنها فرقی که با دیگر جناح های قدرت در تاکیدشان بر آزادی های مدنی و سیاسی بود. اما سوال این است که این بار همین گروه، چرا از هیچ طرح، برنامه و حتا شعاری در زمینه ی آزادی های مدنی و سیاسی و فرهنگی سخن به میان نمی آورند. چگونه است که آن ها نه از هیچ طرح اقتصادی سخن به میان می اورند ونه از هیچ راه کاری برای گشودن فضای تنگ و تار سیاسی و اجتماعی؟ نه سخنی از اجرای قانون اساسی می زنند و نه به فکر آزادی های مشروع سیاسی و مدنی حداقل موجود در قانون اساسی هستند. این بار اصلاح طلبان طرفدار میر حسین هیچ برنامه ی مشخصی را حتا برای بعد از پیروزی احتمالی شان اعلام نمی کنند. تنها و تنها گاه به انتقادات شدید و آتشین از دولت فعلی می پردازند که آن هم در این شرایط نه اقدام شجاعانه ای است و نه دردی را از مردم دوا می کند. به راستی آیا می توان باور کرد که این گروه کارنامه ی خود را نمی دانند که برای چه امری در میان مردم محبوبیتی پیدا کرده اند؟ جواب ساده است آن ها قاعده ی بازی را پذیرفته اند و برای گرفتن قدرت از دست اصول گرایان تند رو، تمام توان خود را برای جلوگیری از پیروزی گروه اصلاح طلبانی که خارج از این توافق اند، به کار گرفته اند.
به راستی عدم حضور قالیباف از جناح اصول گرا و حذف خاتمی از جناح اصلاح طلب که در مورد هر دو زمزمه هایی مبنی بر حذف از بالا، مطرح بود و این همه نشانه ی دیگر، آیا جای شکی باقی می ماند که میر حسین اصول گرایی که هنوز نگاه اش و اعتقادات اش، اگر نگوییم در 30 سال گذشته حد اقل در 20 سال گذشته باقی مانده است، کاندیدایی است حاصل این توافق پنهان مشارکت و مجاهدین با جناح راست سنتی، به شرطی که عده ای از آن ها در قدرت حضور داشته باشند؟ و آیا میر حسین از احمدی نژاد در سال84 برای مردم شناخته ترشده است؟
از سوی دیگر این نکته که حامیان میر حسین بیش از آنکه به رقابت با کاندیدایی به نام احمدی نژاد که تمام قدرت رسانه ای و بیت المال حکومتی را در اختیار دارد، بپردازند بیشتر سعی در خاموش کردن و تغییر رای حامیان کروبی دارند نباید جلب توجه کند؟