نامه به او که اندیشه اش را نمی تواند در بند کرد

نسیم سرابندی
نسیم سرابندی

آذرماه که می شود سخت به تکاپو می افتیم. حتی اگر در فضایی تنفس کنیم که سرکوب همه جا سایه افکنده اما باز هم در اندیشه و دلهایمان می دانیم که سالگرد ریخته شدن خون سه دانشجوی آزادی خواه در راه مبارزه با استبداد و استعمار چنان ارزشمند و تاریخ ساز است که هیچ گاه نباید فراموش شود. بهاره، امسال در سالگرد آذری خونین تو محبوس دیوار های زشت و بی قواره اوینی و به هر جا که می نگرم و هر کار که می کنم تو را می بینم و به یاد می آوردم. تصویرها یکی پس از دیگری می روند و می آیند:

۱۶ آذر ۸۷ بود، با عجله از پله های دانشکده فنی پایین آمدم و دوان دوان به سوی حقوق رفتم. قرار بود پلاکاردها و پوسترها آماده شود. چوب ها آماده بود و همه پلاکاردها نوشته شده. شب قبل نیروهای امنیتی به منزل چند تن از دانشجویان عضو انجمن دموکراسی خواه رفته و همه جا را برای یافتن پلاکاردها و سیستم صوتی بازرسی کرده بودند. نگران بودم اعضای شورای مرکزی که نیروهای امنیتی هم آنها را خوب می شناسند، نتوانند وارد دانشگاه شوند. وارد فنی که شدم صدای سوت و دست زدن می آمد و همه می خندیدند. رفتم طرف کتابخانه سر در بیاورم چه خبر شده، تو را دیدم با همان چادر قدیمی ات بر سر ایستاده و همه دورت حلقه زده بودند. شاید تنها راهی بود که با آن می توانستی وارد دانشگاه تهران در فضای امنیتی قبل از تجمع شوی.

…………..

داشتیم همراه جمعیت می رفتیم طرف درب ۱۶ آذر ، شعار می دادیم و یار دبستانی می خواندیم. جمعیت زیاد بود و سیستم صوتی جوابگو نبود. نیاز بود کسی با بلندگو هایی که یار دبستانی پخش می کنند، در میان جمعیت راه برود. ناگهان از پشت سر صدای بلندگویی آمد. تا خواستم برگردم و ببینم چه کسی بلندگو رو حمل می کند، تو را دیدم که با جدیت و تند و تند، با نوک پا راه رفتن که مخصوص خودت است به من نزدیک شدی. با بلندگویی بر شانه. تعجب کنان لبخندی زدم و گفتم بهاره فقط همین یک کار را از تو ندیده بودم.

…………..

جلسه شورای تهران مهر ۸۸ بود، نشسته بودیم و از فضای دانشگاه ها در آغاز سال تحصیلی صحبت می کردیم. میزان برخوردها و سرکوب ها آنقدر زیاد بود که ساعت ها می شد در موردش حرف زد. ناگهان احساس کردیم جمعی ناشناس در حال نزدیک شدن به ما هستند. در چشم به هم زدنی توسط نیروهای امنیتی محاصره شده بودیم. ون ها و ماشین های اطلاعات هم در یکی از خیابان های پارک جمشیدیه سریع پیدایشان شدند. برای بازداشتمان حسابی برنامه ریزی کرده بودند. سریع دستبند زدند و سوار ماشین کردند. بعد هم در قرارگاه بسیج مقابل پارک جمشیدیه بازرسی و ضبط وسایل. داشتم فکر می کردم هر جور شده به تو خبر دهم که بازداشت شدیم. دور از چشم ماموران با عجله پیامی نوشتم و سریع فرستادم، خیالم راحت شد. فردای آن روز که از دفتر پیگیری اطلاعات بیرون آمدیم با هر کی صحبت می کردم می گفت بهاره برای اطلاع رسانی سنگ تمام گذاشت. مامان می گفت چند بار زنگ زدی و پیگیری کردی و با خانواده بازداشت شده ها هم صحبت کردی.

………..

اردیبهشت ماه امین به دنبال خانه جدیدی برای اجاره و جابجایی بود. سر به سرش می گذاشتیم و می گفتیم این بار جایی خانه بگیر که بهاره وقتی جلسات را می آید به اندازه طول مدت جلسه در راه نباشد. ناراحت پاسخ می داد دلم نمی آید بدون بهار بروم خانه جدید. می گفتم بهاره آزاد می شود و جشن آزادی می گیریم. تو خانه را آماده کن، او به زودی بیرون می آید. خانه را که اجاره کرد دعوتمان کرد، دلم نمی آمد قدم در خانه ای بگذارم که تو نباشی. سخت بود ببینم بالاخره جابجا شده ای، ولی نیستی. وارد که شدم اندوه نبودنت بر سرم آوار شد. امین با نگرانی و اضطراب می پرسید وسایل را خوب چیدم؟ بهاره خوشش می آید؟ باید بروم پرده بخرم. لبخندزنان در حالی که در اتاق ها راه می رفتم پاسخ دادم بهاره به زودی می آید و می دانم جای همه چیز را تغییر می دهد. حالا هفت ماه است که خانه رنگ بهار به خود ندیده و منتظر بازگشتت است.

…………

آبان ۸۹ هنوز تلفن های آن بند لعنتی را قطع و تو را به متادون منتقل نکرده بودند. داشتیم حرف می زدیم. خنده هایت در گوشم طنین می انداخت. مسوول کتابخانه بند شده بودی و داشتم تبریک می گفتم. گفتی کتابخانه نیست، یک اتاق کوچک است با چهار تا کتاب. گفتم خیلی هم خوب است. گفتی کلاس قالی بافی می روی و سرت گرم است. سعی می کردم آن بغض فروخورده لعنتی را قورت دهم و لبخند بزنم. گفتی درست کی تمام می شود، برگردی و باعث افتخار ما باشی. گفتم بهاره جان افتخار را چه معنی می کنی؟ تو و میلاد باعث افتخارید. درس خواندن را که همه از پسش بر می آیند. این تحمل رنج و سختی های زندان است که هر کسی نمی تواند. شجاعت و مقاومت می خواهد که در این روزها چه قدر دست نیافتنی است و تو به آن معنای واقعی داده ای.

…………

این روزها همه جا حرف دانشجویان است. دانشجویانی که به بی گناه و مظلوم همچون اسیران و یا تبعیدشدگان در بند هستند. جوانانی که با دستانی خالی و آرمان های بلند برای آزادی و دموکراسی مبارزه کردند و مظلومانه زندانی شدند. اما بهاره بدان اندیشه هایت از لا به لای تک تک آجرها و بلوک های سنگین سلول ها پرواز می کند و آغازی دیگر برای دانشجویان می سازند. ما از ایستادگی ات الهام می گیریم و چراغ آگاهی و بیداری را در ظلمات حاکم روشن می داریم.  برای آزادی ات می کوشیم و چشم به راهت هستیم.

درباره بهاره هدایت

بهاره هدایت، عضو شورای مرکزی و مسوول روابط عمومی دفتر تحکیم وحدت،  دهم دی ماه سال گذشته بازداشت شد.

وی در دادگاه بدوی به 9 سال و نیم حبس محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز مورد تایید قرار گرفت. وی در دادگاه دیگری نیز برای اتهامات متفاوت از پرونده قبلی حضور یافته است. در زمان بازداشت، حکم ممنوع الخروجی این فعال دانشجویی نیز به وی ابلاغ شد. بهاره هدایت از زمان بازداشت تاکنون اجازه استفاده از مرخصی را نیافته است.