از روزهای انقلاب سال 1357 به فراخور کودکی ام، اندک تصویر هایی هنوز در حافظه ام مانده است. یکی از شعارهایی که آن زمان برای من حاوی تصویری خنده دار بود، شعاری بود که مردم روستاها که به تظاهرات های شهری پیوسته بودند سر می دادند. آن ها در حالی که چماق های شان را به دست گرفته بودند، می گفتند: “ئیمه خه ڵکی دێهاتین…. بۆ تێ هه ڵدانی شا هاتین… “؛ یعنی: “ما مردم روستا هستیم و برای اورندگی زدن به شاه آمده ایم”. در تصویر سازی های ذهن شرور کودکانه ام ، اوردنگی زدن به شاه با آن همه کبکه و دبدبه اش توسط مردمانی که خشمی فروخفته را در چماق های شان برمی افراشتند، بدون شک تصویر شادی بود.
آن روزها گذشت و ما بعد از انقلاب به مدرسه رفتیم و در آن زمان عده ای دیگر را می دیدم که این بار حکومتی بودند و با چوب و چماق و سر نیزه به برخی مکان ها حمله می کردند و در یک مورد که هرگز تصویرش از یادم نمی رود، کتاب فروشی محله مان را که کنار مسجد بود آتش زدند. این روند به بخشی از زندگی آن سال های ما بدل شد.
آن سال ها گذشت و ما دانشجو شدیم و سال های دانشجویی ما همراه بود با پیروزی دولت اصلاحات و جنبش اصلاح طلبی مردمی در ایران. در آن سال ها ی اولیه ی دولت خاتمی که وزارت کشور بر عهده ی عبدالله نوری بود حقیقتا دوره ای تاریخی را از نظر برگزاری تجمعات و راه پیمیابی ها و میتینگ های سیاسی به چشم دیدیم. اما هنوز طعم اش کام مان را شیرین نکرده بود که، باز عده ای چماق و زنجیر به دست راه را بر حرکت مدنی ما بستند. آنان که تنها از جسم شان و دست های شان بهره می گرفتند به سخنرانی ها و میز گردهایمان که همگی مربوط به حوزه ی ذهن و خرد آدم و نه مسایلی مربوط به قدرت جسمانی و دست های انسان بود، حمله می کردند و کتک مان می زدند و حتا تعدادی از ما را به ناکجاها برند. آن روزی که در پارک لاله یکی از همین آقایان با زنجیری دراز صورت دختری جوان را خونین کرد من آن جا بودم.
آن سال ها نیز گذشت و اکنون در اعتراض های بعد از اعلام نتایج انتخابات، شاهد خشونت گروه های وسیع تری از چماق به دست ها بودیم. گروه هایی که دیگر کوچکترین رحمی در کوبیدن چماق بر سر و صورت و دست و پا و کمر مردان و زنان و پیران و جوانان و حتا پسرک 12 ساله ای در بهشت زهرا نداشتند و گاه مثل همین مورد آخر به مرگ وی منتهی می شد.
جمعه اول آبان ماه در نمایشگاه مطبوعات عده ای چماق به دست به مهدی کروبی یکی از رهبران یا سران به معنای واقعی شجاع این جنبش مردمی حمله ور شده اند که بهانه ی این یادداشت شد.
آن مردمی که روزگاری با چوب و چماق می خواستند بساط یک حکومت جور و ستم را برچینند، در طول زمان چماق های شان را زمین گذاشتند و قلم به دست گرفتند و به جای فحش، شعار دادند. اما این جنبش که حتا در آغاز حرکت اش با کمترین شعار و در هفته ی اول این اعتراضات تنها با علامتی که با دست های شان به یکدیگر نشان می دادند، آغاز شد و سکوت بزرگترین فریادشان بود، پاسخی جز چوب و چماق و باتوم و گلوله نیافت. امروز هم جدی ترین تغییری که مردم در حرکت شان داده اند، تبدیل همان سکوت به شعارهایی بسیار هوشمندانه و گاه بسیار حاضر جوابانه است. اکنون بزرگترین و خشونت بار ترین حرکت مردم ، قدم زدن در خیابان های شهر و بر آوردن شعار است. اما کوچکترین خشونت گروه مقابل فرو آوردن چماق است بر سر این مردم. در این راه نه حرمت مرد می دانند و نه حرمت زن نه حرمت سن و سال می دانند و نه حرمت روحانی و غیر روحانی.
آن چه برای من در همه ی این ماجرا ها و این سیر کوتاه تاریخی 30ساله قابل تامل است، تغییر رفتار مردمان ساده و صبور همان کوچه و خیابان، تغییر گفتمان فضای روشنفکری و فعالان سیاسی ما و روی آوردن به فضاهای ضد خشونت و عدم خشونت و اصرار بی پایان حاکمان و تابعان حاکمان به استفاده از همان چماق است. در زمانه ای که کشوری مثل ایران با همه ی زیر ساخت های سنتی و عرفی و حتا مذهبی، که مملو از خشونت است، به فضاهای مدنی و گفتمانی مبارزاتی عاری از خشونت روی می آورد، حاکمان این جامعه هنوز بر سر چماق زور نشسته اند.
چماق شاید اولین وسیله ی دفاعی و یا تهاجمی انسان جنگلی و یا عشیرتی بوده است. زمانی که نه برای تسلط و نه برای دفاع از خود، قدرت این را نداشته که از توان ذهنی اش بهره بگیرد؛ اولین وسیله ای که در نخستین نگاه به اطراف خود به وجود آن پی برده است. برداشتن چماق نشان از به کار بردن “زور وحشی” و ناشی از خوی مدنی نشده ی انسان است. شاید حتا مربوط به زمانی که انسان حرف زدن و گفت و گو با انسان را یاد نگرفته بود و هنوز ابزار زبان که بر گرفته از ساحت و ساخت تفکر است را به دست نیاورده بود. اما اگر چه شعار نیز خود بخشی از شعور حسی انسان است و مرحله ی تکامل یافته ای از تفکر در آن یافت نمی شود، باز باید گفت که شعار از آن جا که از ابزار زبان بهره می جوید و اتفاقی است که در زبان روی می دهد ناخواسته بخشی از تفکر را با خود به همراه دارد. مانند شعار هایی که در این جنبش شاهد آن بوده ایم، که سرشار از هوشمندی و ذکاوتی ستودنی است که همگان به آن اذعان دارند.
آلوین تافلر سیر حرکت انسان در طول تاریخ سلطه را به سه دوره ی کلان تقسیم بندی می کند. دوره ی بهره گیری از “زور”، دوره ی بهره گیری از “زر” و دوره ی بهره گیری از “خرد”. حال اگر همین شرایط را با اغماض به شرایط جامعه ی ایران تطبیق بدهیم، تنها می توان گفت مردم این جامعه بعد از سی سال یاد گرفتند که از چماق و چوب به دست گرفتن در راه پیمیایی های شان به تجمع و راه پیمایی های چند ساعته ی سکوت برسند. اما حاکمان و مزدوران حاکمان همین جامعه هنوز نتوانسته اند به دوران حکومت مداری مبتنی بر خرد برسند و هنوز از ابزارهای اولین مرحله ی حکومت مداری مبتنی بر زورعریان، سود می جویند.
امروز ما مردمی هستیم که بزرگترین خشونت مان شعارهای مان است در مقابل حکومتی که کمترین خشونت اش چماق است. اما از آن جا که عصر عصر خرد است و روزگار چماق و چماق داری به سر رسیده است، سرمستانه می گوییم ماییم و شعارهایمان و شمایید و چماق های تان.