در کنار جنگی که هرازگاهی سکوت و آرامش کوهستان قندیل را برهم میزند نبردی دیگر نیز در جریان است. اما در مقابل جنگ گرم قندیل این جنگی سرد است یا به عبارت امروزی جنگ نرم. طرفین جنگ نیز همه کردند. در واقع این جنگ گرم قندیل است که همیشه آتش این جنگ نرم را شعلهورتر میکند. چون باعث میشود نام پژاک بیشتر سرزبانها بیفتد و سپس وارد حافظه جمعی شود.
تمام تلاش رقبا نیز بر این بوده است که جلوی این فرایند گرفته شود. فرایند ورود پژاک به حافظه جمعی مردم کردستان. حافظه جمعی که گاهی از آن به حافظه تاریخی نیز یاد میکنند. آینه تمامنمای تاریخ یا گذشتهای مشترک است که هویت مردم یا گروهی از آنها را به هم گره میزند.
هر گروه یا جماعتی از مردم در چارچوب این گذشته مشترک، جویای هویت، اصل و ریشه خود است، امید و آرزوهایش را مییابد و حتی به پیریزی و ساختن نوعی آینده نیز میاندیشد.
برای ما کردهای ایران کومهله و دموکرات بخشی بزرگ از این حافظه جمعیاند. مردمان ایلام و کرمانشاه که در تجربیات اجتماعی و سیاسی دهههای گذشته ما سهیم نبوده آند در این حافظه جمعی نیز با ما شریک نیستند. سهم دموکرات در حافظه جمعی از کومهله بیشتراست، هم از لحاظ قدمت، هم از لحاظ جغرافیای فعالیت و هم از نظر مؤثربودن بیشتر روی مردم، جامعه و روندهای سیاسی و اجتماعی.
بحث حافظه جمعی در همه کشورها مهم است، خصوصاً از رهگذر نقشی که در آفرینش هویت جمعی ایفا میکند. برای فرد یهودی تاریخ فاکتور اصلی سازنده هویت دینی و ملی است، برای مسلمانان نوستالژی گذشته باشکوه از دست رفته و برای انسان یونانی سرچشمه مشروعیت قومی است.
اما برای ایوزیسیون کرد در تبعید، کارکرد متفاوتتری پیدا میکند و ابزاری میشود برای نوعی سیاستورزی: سیاست ماندن در حافظه جمعی آن هم در غیاب سیاستی جدی و مؤثر روی روندهای سیاسی و اجتماعی. چه در غیاب یک برنامه مشخص سیاسی و استراتژی هماهنگ با آن در تلاش برای ماندن در اذهان مردم به مثابه اصلیترین هدف مطرح میشود. فعالیت رسانهای و حیات در رسانه با همه شاخههایش اصلیترین ابزار این نوع سیاستها است.
اشغال گذشته و مهندسی آن وجه دیگر سیاست مورد اشارهاند. حتی معیار اصیل و غیر اصیل که اخیراً در میان نیروهای سیاسی کرد باب شده است و برای تقسیمبندی گروههای سیاسی به کار میرود به نوعی نقطه عزیمت خود را موضوع حافظه جمعی قرار می دهد.
نیاز به گفتن ندارد که اساساً دوقطبی اصیل و غیر اصیل شیوهای برای تمایز قراردادن و ارزشگذاری است که از جامعه فئودالی و وابسته به تولید کشاورزی و هنجارهای متناظر با آن نشات گرفته که در آن تحرک طبقاتی در پایینترین درجه خود قرار داشته و اصیلها در طی نسلها به حال اولیه خود باقی میمانند.
اصیل در ادبیات سیاسی گفتمان عراقی – که قبلاً در مورد آن نوشتهام- به معنای حزبی است که برای حافظه جمعی مردم شناخته شده است.
و به عبارتی در دهه شصت در ایران سابقه جنگ مسلحانه را در کارنامه خود دارد. بدیهی است برای بخشی از معتقدان به این معیار تنها دهه شصت میتواند الگو قرار گیرد و دهه هفتاد بایستی به حاشیه رانده شود. چون در دهه مزبور به سبب سرگم بودن به مسائل کمونیسم کارگری و نبود هیچ برنامه سیاسی و نظامی – که در دهههای شصت وجود داشت – به نوعی به استراحت تاریخی رفته بودند. به همین خاطر است که تلاش میشود از طریق مهندسی حافظه جمعی جلوی نقد تاریخی دهه شصت گرفته شده و آن را به اسطوره و امر غیر تاریخی تبدیل نمایند.
واضح است که عنصر مشروعیت که در جهت باوراندن اصالت از آن بهره گرفته میشود نه ازجنس مشروعیت کارزیزماتیک و یا مشروعیت ناشی از انتخابات – البته به غیر ازانتخابات دور اول مجلس در 32 سال پیش که حزب دموکرات بیشترین آراء را کسب کرد- و نه در دنیای فاقد ایدئولوژی و تئوری امروز کردها دارای محتوی ایدئولوژیک است.
اگر بتوانیم از تئوری “لیپست” که مختص حکومتها است کمک بگیریم شاید بشود گفت نوعی مشروعیت کارکردی است. به عبارتی دیگر نوعی مشروعیت که از کردار و عملکرد ناشی میشود. به عبارت دقیقتر فعالیت نظامی و سیاسی در بازده زمانی مشخص و قربانی و هزینهدادن وسرانجام ثبت همه اینها در حافظه جمعی مردم. بنابراین اگر این را معیار قرار دهیم میتوان گفت پژاک هم به شیوهای محدودتر در دهه هشتاد و اوایل دهه نود در حال طی چنین روندی است. یعنی هم دارد به امر تاریخی تبدیل میشود، هم دارای خانواده جانباختگان و زندانیان سیاسی و هم نوعی ورود به خاطره جمعی ومطرح شدن در افکار عمومی.
البته اینجا جهت جلوگیری از به سرانجام رسیدن چنین پروسهای موضوع دیگری پیش کشیده میشود. آن هم محکوم کردن جنگ مسلحانه از طرف رقبایش از دیدگاه نتیجهگرایی است.
البته اینجا اندکی تأمل لازم است .چرا که در نظرگرفتن متغیرجنگ مسلحانه جهت دستهبندی و تفکیک نیروهای سیاسی نیز از دقت تئورییک و عملی کافی برخوردار نیست. حوادث 4 -5سال گذشته نشان دادهاند تقریباً تمامی نیروهای کمپنشین افراد مسلح خود را به داخل کشور گسیل داشته و با شکست و سرانجامی تلخ روبهرو شدهاند. این هم بماند که همه آنها اکنون هم به آموزش نیروهای مسلح میپردازند و حتی از زمان توقف فعالیتهای مسلحانه در سال 1375، تاکنون آتشبس اعلام نکردهاند. پس باید این تقسیمبندی را اینگونه اصلاح کرد: نیروهایی که توانایی کار مسلحانه دارند و آنهایی که فاقد چنین توانایی هستند.
بدیهی است من عملاً به جای مبارزه مسلحانه از ترکیب “جنگ مسلحانه” بهره میگیرم. چون مبارزه حالتی گستردهتر و مردمیتر دارد و گفتمان قدرتمند اجتماعی نیز آن را حمایت میکند که آنچه امروز جریان دارد به کلی فاقد آن است. مبارزه سیاسی و مدنی هم که نیروهای کمپنشین ادعایش را دارند در حقیقت جز برخی فعالیتهای رسانهای کمرنگ در خارج از کشور به آن هم بیشتر در جهت یادآوری حضور خود – پدیداری دیگر نداشته است. پرواضح است که مبارزه سیاسی و مدنی نیازمند پیشفرضهای تئوری و فلسفی و همچنین استراتژیهای متناسب با آن است که تا اینجا نه تنها این پیش شرطها هیچ کدام وجود ندارد، بلکه در حد مطالعه نیز روی آن کار نشده است.
گفتیم که جنگ قندیل آتش این جنگ را هرچه بیشتر شعلهور میکند. غرش هر توپی که به کوهای قندیل اصابت می:ند و شلیک تفنگ گریلا به دنبال آن، به مثابه پتکی است که بر حافظه جمعی و تاریخی ما کوبیده میشود. پتکی که حضور نیرویی تازه در جدول سیاسی نیروها را به یاد اذهان میآورد.
بایکوت نام پژاک در رسانه و تلویزیونهای حزبی چندان صورت مسئله را تغییر نمیدهد. صداوسیمای جمهوری اسلامی وBBC و VOA با چند میلیون بیننده جای خالی آنها را پُر میکنند. مردم هم به گفته “ژیل دولوز” کاری به اصل و جوهر پژاک ندارند بلکه به جای جوهر و ذات از حواث میپرسند: کی؟ کجا؟ و چگونه؟
اینجاست که نبرد رویاها آشفتهتر میشود. آرمانشهر طرفداران گفتمان عراقی – انتظار جهت تکرار تجربه کردستان عراق در ایران – اقلیمی فدرالی برآمده در نتیجه تغییر معادلات منطقهای و ملی است.
برای طرفداران گفتمان ترکیهای هم – طرفداران تجربه Pkk کوهستان قندیل آرمانهشر است و کردستان هم قندیلی بزرگ. درواقع این نگریستن به “شهر” از چشمانداز “کوه” است.
در آرمانشهر طرفداران گفتمان عراقی پژاک باید به سرنوشت شاخه عراقی PKK دچارشود. آشکار است که “باید” با “میشود” تفاوت دارد. «میشود» اشاره به نوعی سیر طبیعی و تقدیری رویدادهاست . ولی “باید” متضمن بکارگیری اراده و احیاناً خشونت و جنگ است که شرط لازم “آرمانشهر”سازی است. آرمانشهر کمونیستی میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و آرمانشهر القاعده نیز هزاران نفر را!
پرواضح است اگر بخواهیم دقیقاً تجربه اقلیم کردستان عراق – خصوصاً از نظر تقسیم قدرت پنجاه – پنجاه 15 سال ابتدای حیات آن – را کپی کنیم، برای ساختن آن، خشونت بیشتری لازم است. چرا که هم نیازمند تغییر توازن نیروها و هم چشم فروبستن بر ویژگیها و تجربیات متفاوت فراوانی است که وجه تمایز میان کردستان ایران و عراق میباشند.
بخشی از “کومله”ها که دنبال این رویا افتادهاند، درواقع وظیفهای سنگین برعهده گرفتهاند. مهنسی افکار عمومی و دستکاری حافظه جمعی از راه بازنویسی تاریخ 30 – 20 سال گذشته از چشمانداز امروز و بر پایه سیاستهای کنونی شان. همان چیزی که هانا آرنت از آن به مثابه “دروغ سیاسی مدرن” نام میبرد!
آرنت میگوید: بدیهی است جعل حقایق در مقابل چشمان مردم پدیدهای تقریباً تازه است و خودش را در بازنویسی تاریخ و ساختن آوازه و نقش تازه برای شخصیتها مییابد.
دروغ سیاسی مدرن به شیوهای کارآمد خودش را سرگرم کاری مینماید که به هیچ عنوان در زمره مسائل محرمانه قرار نمیگیرد. در مقابل همه واقعیتهای آشکار و در برابر دیدگان همگانند.
دوباره نویسی تاریخ مقابل چشمان شاهدان عینی یکی از سویههای آن است. ساختن شهرت و جایگاه برای یک نفر هم، همینگونه است. برخلاف دروغ سنتی این نوع دروغگویی اجباراً دارای سویه قدرتمندی از خشونت است. دروغ سیستماتیک دوست دارد آن چه را که انکارش میکند از بین نیز ببرد. تمایز میان دروغ مدرن و دروغ سنتی بیشتر اوقات تمایز میان پنهانکاری و ازمیانبردن است. ازمیان بردن اسناد کنگرهها و نشریات حزبی و آرشیو رادیوها گرفته تا کسانی که این گذشته را از آرشیو اذهانشان بیرون میکشند.
البته این در دنیای سرشار از آگاهی امروز کاری بس دشوار مینماید. دوبارهنویسی گذشته براساس سیاست امروزی هرچند امکان دروغگویی را چند برابر مینماید اما هربار زیر آب دروغگو را میزند. از این دروغ به آن دروغ و از این روایت به آن روایت تا سرانجام دوباره واقعیت خود را مینمایاند. یکی از کارکردهای گرد و غبار جنگ قندیل اثرآلایندگی آن روی تصویر رتوش شده حزب مذکور است.
جنگ قندیل محرک جنگ سایهها است. سایههایی که بر سر وجب به وجب خاک ذهن مردم میجنگند. به این هدف که از میان اذهان راهی آسان به دل مردم بیابند. هدف اصلی رفتن به دل مردم است و یاد و حافظه جمعی تنها توقفگاهی موقت است. به همین خاطر است که این جنگ پرسش دیگری را نیز مطرح میسازد. پرسش از پایگاه اجتماعی احزاب کرد. گروهی از احزاب تا حد مسأله “ناموس و حیثیت” نسبت به چنین پرسشی حساساند. درست مانند پرسش از تیراژ روزنامهای که خواننده چندانی ندارد! چه پاسخ چنین پرسشی هرچه که باشد روی سیاست ماندن در حافظه جمعی کارگر است. حتی اگر پاسخ دادن دقیق آن دشوار هم باشد – مطمئنا پاسخ دقیق و علمی به آن غیرممکن است- باز هم روی وزنه اجتماعی این احزاب تأثیر سلبی یا ایجابی میگذارد.
تذکر این نکته لازم است که بیشتر پاسخهایی که به این پرسشهای مهم داده میشوند تنها متغیر مکان و جغرافیا را درنظر میگیرد. آن هم با ملاحظه پیشینه تاریخی و نفوذ سنتی احزاب در آن مناطق. با این متد میتوان ادعا نمود که مناطق طرفدار حزب دموکرات (هر دو شاخه) شامل منطقه موکریان ( مناطق کردنشین جنوب آذربایجان غربی) به اضافه (سقز و بانه) میباشد. مثلث سندج، کامیاران و دیواندره هم ناحیه تحت نفوذ سنتی کومهلهها محسوب میشود. اعتصابات 22 تیر در چند سال گذشته تا حدی این مسأله را باور پذیر ساخته است.
آنچه که مهم است این است که از منظر تغییرات اجتماعی و فرهنگی چند سال گذشته این قضیه مورد بازخوانی قرار گیرد. سؤال مهمی که اینجا مطرح است، این است که درمناطق مذکور چه افرادی و به عبارتی کدام دسته، طبقه و گروه سنی حامیان این احزابند. از اینها که بگذریم معنای دقیق واژه “حامی” چیست؟ اگرچه هیچ مطالعه تحقیقی و اصولی برای پاسخ به چنین پرسشهایی در دست نیست اما میشود گفت به سبب تغییرات گوناگون جامعه و ناتوانی احزاب در جهت هماهنگی خود با آنها هرچه زمان میگذرد پایگاه اجتماعیشان میان طبقه متوسط شهرنشین ضعیفتر میشود. در میان گروههای سنی هم به نظر نمیرسد که متولدین دهه 70 به بعد شور و علاقهای هم چون نسلهای پیشین خود به احزاب مذکور داشته باشند. از لحاظ جغرافیایی نیز منطقه شمالی کردستان – اشنویه به سمت شمال استان – که زمانی حیات خلوت حزب دموکرات بهشمار میرفت تا حد زیادی تحت تأثیر پژاک قرار گرفته و در ایلام و کرمانشاه نیز اگرچه به گفتمان عمومی تبدیل نشدهاند، با این حال اما در جذب شماری نخبه موفقتر از دیگر احزاب بودهآند. در مثلث سنندج – کامیاران – دیواندره هم هیچ برتری هژمونیکی به چشم نمیخورد و پژاک در جوار گروههای اسلامی تبدیل به نیرویی شدهاند که میتوانند نگاه بخشی از نسلهای تازه را به خود جذب کنند.
اما برگردان دقیق واژه حامی یا طرفدار چیست؟ واضح است آنچه که عرفاً تحت عنوان مردم یا منطقه طرفدار احزاب کرد مورد بحث است، بیشتر مولود انفجار “امر سیاسی” در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت است. زمانی که جامعه به سبب شماری از ویژگیهای ذاتی خود چون استبدادزدگی، تودهگرایی، فروریزی عامل ترس و… ناخواسته به بازی سیاست کشانده شد.
کمتر از 15 سال بعد درست همین جامعه به سبب سنگینی بار هزینهها و نیز کمرنگ شدن فاکتورهایی چون آرمانگرایی و رواج نسبی عناصری مانند فردگرایی و دیگاههایی مدرنتر در مورد سیاست وارد مرحله کنارهگیری و بی علاقگی به امر سیاسی شد.
هرچند از این هم چشمپوشی نمیتوان کرد که تأثیرات و پیامدهای تجربیات اجتماعی دهه شصت تا دهها سال بعد از آن نیز به شیوهای آشکار و نهان و مستقیم و غیرمستقیم در بطن جامعه میماند. یکی از این پیامدها پنجولکشیدن این پدیده بر حافظه تاریخی و جمعیمان است. همان چیزی که در این مقاله درمورد آن سخن رفته است. حافظه تاریخی روایتی باورپذیر و مقبول از گذشته است که با دین، ایدئولوژی و منافعی خاص پیوند دارد. حافظه تاریخی پدیدهای مجرد نیست. حتی ممکن است روایتی درست و بیطرفانه نیز نباشد بلکه بیشتر پدیدهای سیاسی و رنگینکمانی از صورتبندی نیروهای سیاسی، اجتماعی و رسانهای است و تأثیرات عامل قدرت و اقناع را نشان میدهد. اصیلهای حافظه جمعی همیشه در تقلای آناند که روایتهای متفاوت را به حاشیه رانده و به محاق فراموشی بسپارند.
چند سال پیش نشریه “چشمانداز ایران” که سه شماره ویژه کردستان را منتشر کرد، در تلاش کرد به جای روایت جنیش کرد- و بیشتر حزب دموکرات – که روایتی قدرتمند در جامعه و حتی مراکز تحقیقاتی خارجی است، روایتی تازه و متفاوت بیافریند. روایتی که هم در پیش فرضها و مبادی متفاوت بود و هم در بازگویی جرئیات و نهایتا هم در نتیجهگیری.
به یاد داریم که روایت کردی آن قدر هژمونیک بود که موجی از نقد و مقالهنویسی به همراه داشت. این تجربه نشان داد حافظه تاریخی به سختی قادر به پذیرش انتقاد و بازخوانی منتقدان است و حتی ممکن است کار به خشونت ومقاومت بکشد.
داستان تاریخ ما نیز از خیلی جهات به سود حزب دموکرات نوشته شده است. در بیشتر موارد گسستها و انقطاعهای این تاریخ 65 ساله به حساب نیامده است. بیشتر انتقادها و بازخوانیهای اعضای ناراضی هم که منتشر شدهاند نه تنها به روایتی قدرتمند تبدیل نشده بلکه به حاشیه نیز رانده شدهاند. بخشی از این شانس “تاریخ آورده” به ایدئولوژی و سکتاریست نبودن حزب و عاقبت بهخیری ناسیونالیزم بعد از فروپاشی شوروی و جنگ اول خیلج فارس و تشکیل حکومت اقلیم کردستان برمیگردد. بیدلیل نیست بخشی از کومله که به تجدید نظر در سیاست و ایدئولوژی گذشتهاش پرداخته است، در تلاش است در روایت تاریخش خود را هرچه بیشتر به دموکرات شبیه سازد. به این امید که سهم بیشتری از حافظه جمعی و مشروعیت بخشی آن – از دید مردم – را از آن خود کنند.
در همین راستا تلاش میشود حزب کمونیست را مانند شورای ملی مقاومت جلوه داده و رهبر خود راهمشأن قاسملو قرار دهد. حادثه گردان شوان که در نتیجه یک اشتباه سیاسی و نظامی رخ داد را سند مخالفت با حزب بعث قلمداد کرده و شورش کمرنگ نیمه اول دهه هفتاد حزب دموکرات را – چون کومله در آن نقشی نداشت – به حساب تحریکات دولت عراق بگذارد.
همین مورد اخیر به خوبی ارزشی و سیاسی بودن داوریها در مورد جنگ مسلحانه پژاک را آشکار میسازد. برخورد هرمنوتیکی با مقوله جنگ مسلحانه، دهه شصت، هفتا د و هشتاد رابه متنهای متفاوتی تبدیل کردهاست. در حقیقت به این خاطر که چه زمانی خود قادر به جنگ مسلحانه بودهایم و چه زمانی توانایی آن را نداشتهایم.
لب مطلب این است که رقابت این احزاب امروز در چنین گودی افتاده است. میدانی که در آن پیروزی لزوماً معنای مشروعیت نیست. حتی به معنای حقیقتگویی هم نیست. به گفته هانا آرنت:
«واقعیت همیشه با خطر فراموشی دست به گریبان است .آن هم نه فراموش شدنی موقتی بلکه از یادرفتنی ابدی. واقعیتها و حوادث با خطر به زانو درآمدن در برابر دروغهای سیاسی مدرن مواجهاند. مگر اینکه روایتهای مخالف قدرت بیشتر یادست کم یکسانی داشته باشند. در سیستم مسلط بر ارتباطات جهان که شامل دهها کشور مستقل میشود هیچ قدرتی را یارای آن نیست خود را بینقص نشان دهند به همین دلی است که “نقشهای ساختگی” عمر کوتاهی دارند و قبل از دشوارشدن شرایط واقعیت خود رامینمایاند. چون جنگ تبلیغاتی در میان “نقش”های مخالف پیوسته به وسیله تکههایی از واقعیت به احتضار میگراید.
رهبر یکی از احزاب کرد دو سال خود را به جنبش سبز میآویزد، خود را به مثابه نماینده کردستان در جنبش قلمداد مینماید. کردستان به استقبال سبزها نمیرود. در تهران هم صدای جنبش در برابر حکومت به خاموشی میگراید. پرواضح است که این نقش و چهره پرذازی به دنبال آن “بیارزش” میشود، گردوخاک جنگ قندیل هم بیشتر از پیش آنرا از مقابل دیدگان محو میکند.
بدیهی است برای پژاک هم ارزشمندی حافظه جمعی قابل درک است. اغراق در اعلام آمار تلفات طرف مقابل و رفتار ابزاری با پدیده زندانی سیاسی نشانه آشکار این حقیقت است. اما درک پژاک از موضوع حافظه تاریخی اندکی خاصتر است. هرچند هدف یکی است. چه پژاک بر این باور است که تاریخ احزاب سنتی کرد تمام شده است و روایتی جانشین جای آن قرار میدهد در روایت پژاک همه چیز ازابتدا و به عبارتی از 1/1/1 آغاز میگردد که آن هم از جهانبینی حزب و به واقع از جهانبینی PKK ناشی میشود که خود را جانشین احزاب کلاسیک میداند- سویه دیگر بحث اصیل وغیر اصیل– آشکار است که پژاک هیچ گاه نمیتواند جانشین بلامنازع آنها شود ولی میتواند به حزبی جدی و مؤثر تبدیل شود. مشروط به آن که خود را از بند گفتمان تقلیدی PKK برهاند.
ساختن حزبی از کشوری برای کشور دیگر پدیدهای غریب نیست. حزب بعث عراق در ابتدا شاخهای از حزب بعث سوریه بود. اخوان المسلمین مصر مادر تمامی اخوانهای دیگر است. اتحاد اسلامی کردستان عراق در ابتدا بخشی از حزب اسلامی عراق بود. جماعت دعوت و اصلاح ایران هم تا 15 سال پیش بخشی از تشکیلات اتحاد اسلامی کردستان بود و صلاحالدین بهاءالدین رهبر هر دو به شمار میرفت. دنیای احزاب کمونیستی نیز سرشار از چنین پدیدههایی است. اما آن زمان هم حزبی موفقتر بود که کمتر سعی میکرد از شیوه مسکو تقلید نماید. حزب کمونیست چین از احزابی بهشمار میرفت که همواره از نوعی کمونیزم همراه با سنتهای سیاسی، اجتماعی و پیشینه تاریخی ملتهای مختلف حمایت میکرد.
بحث بر سر این نیست که اوجالان مرجع تقلید پژاک است. مسئله اما این است که اگر پژاک از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی مستقل نباشد و کردستان ایران را به چشم کردستان ترکیه ببیند مطمئناً آینده سیاسی روشنی نخواهد داشت. هرچند که مسأله کردهای ایران از لحاظ اهمیت احزابش همانند مسأله کرد در سوریه شده باشد. در سوریه تعدادی حزب کرد وجود دارد که یا وابسته به بارزانی و طالبانی و یا دنبالهای از PKK اند.
من قبلاً در مقالهای از این مورد سخن گفتهام و دوباره به آن نمیپردازم. اما بهطور کلی نظرم بر این است تا زمانی که این احزاب از زیر این سایهها خود را رهاننمایاند – دموکرات و کومله از کمپهای عراق و پژاک نیز از دامن PKK – سخن گفتن از آیندهشان دشوار است.
دوران “پسا اردوگاه” چگونه خواهد بود .کسی نمیداند؟ اما سه فرضیه اساسی برای این دوران مطرح میشود که نسخهپیچی بر اساس آن میتواند منجر به خشونت و حتی از میان رفتن قواعد بازی سیاسی شود.
فرضیه اول: پژاک باید به سرنوشت شاخه عراقی PKK درآید.
دوم: قدرت در کردستان ایران باید همانند اقلیم کردستان عراق بر اساس اصل پنجاه – پنجاه اتحاد میهنی – حزب دموکرات تقسیم شود.
سوم : پژاک به PKK ایران تبدیل شده و تنها حزب مهم عرصه سیاسی کردستان می شود.
هر سه این فرضیهها در میان احزاب اصلی کردستان ایران مطرح بوده و حتی مبنای سیاستورزی قرار گرفتهاند. سیاست مهندسی اذهان مردم و دستکاری حافظه تاریخی. حتی میشود جدول نیروهای سیاسی کردستان ایران را بر پایه باور یا عدم باور این رویاها ترسیم کرد.
فرضیه اول رویای مشترک دموکرات و کوملههاست. هرچند حدک و کومله زحمتکشان تا حدودی در این زمینه عملگراترند.
فرضیه دوم: رویای کوملهی مهتدی و حداقل بخشی از اتحادیه میهنی طالبانی است.
فرضیه سوم: اما آرزوی پژاک و برادر بزرگش PKK است.
اگر دقت کنیم، میبینیم که هر سه این پیشفرضها درواقع به نوعی وابستگی خود را به مدل کردستان عراق و ترکیه به نمایش میگذارند. به عبارتی قبول کردن هر کدام از این فرضیهها نمایانگر این است که آینده کردستان ایران، امروز دیگر کردستانها است. قبول این باورها هم غیر از “جبرگرایی” پنهانی که در آن مستتر است، پذیرش عقبافتادگی سیاسی و اجتماعی کردستان ایران نسبت به بخشهای دیگرهم است. همچنین تلاشی است برای تحمیل تئوری و ذهنیت بر واقعیت . پدیدهای که در گذشتهای نهچندان دور نتایجی فاجعه بار آفریده است. در حالی که حقیقت میتواند ورای این چیزها نیز باشد. به گفته آرنت: حقیقت آن چیزی است که ما قادر به تغییر آن نیستیم. حقیقت در زبان استعاره همان زمینی است که روی آن ایستادهایم و آسمانی است که بالای سرمان است.