مرور و بررسی چهار آهنگ از موسیقی ایران
تک قطعهها از آنجایی که گویا مسئله و دغدغهی بازگشت سرمایه ندارند، اتفاقی که برای آلبومها هم رخ داده، باید محلی باشند برای فوران بدون ملاحظهی هنر. جایی که هنرمند میتواند آنچه را که دوست دارد، بسازد و اجرا بکند. اما از آنجایی که هنرمندان موسیقی ایران، عموما سازنده نیستند و مصرفکنندهی دیگران هستند، چارهای ندارند برای پائین آوردن هزینهی تولید به سراغ کارهای رایگان و آدمهای بیمایه بروند و در نتیجه به یک تولید معمولی و روزمره اکتفا کنند. آنجایی هم که در موارد معدود هنرمند خود اهل ساختن است، چنان در توهم و جو ایجاد شدهی هوادارانش فرو رفته که تلاشی برای به وجود آوردن یک اثر پیشرو و متفاوت نمیکند. تک آهنگهای یکی دو ماه اخیر، روالی چون گذشته دارند. پخش میشوند، به گوش میرسند و خیلی زود به فراموشی. چون حتی اگر جایی نشانی از نو بودن است، تبدیل به رویه و جریان نمیشود و هنرمند سریع و بلافاصله خط عوض میکند و به سراغ کاری میرود که یکسره به نسبت اثر قبلیاش پسرفت دارد و مخاطب را ناامید میکند. ناامیدیای که عمومیست. مخاطب از هنرمند و اثری ماندگار و هنرمند هم از مخاطب و حساسیت و توجه و حمایت!
قطعهی مینا کاری از محسن چاوشی و سینا سرلک
یک عاشقانهی تجربهگرا
تکآهنگ «مینا» ساختهی محسن چاوشی بر اساس یک ترانهی فولکلور کُردی ست که با صدای خود چاوشی و سینا سرلک منتشر شده. نقطه ی تلاقی دو چهرهی کمحاشیه و پیشرُو؛ یکی در حوزه ی موسیقی پاپ مُجاز و دیگری در حوزه ی موسیقی سنتی-تلفیقی. دونفری که هر دو به تجربه گرایی و ریسک پذیری مشهور اند و جزء آدمحسابیهای این بازار ِبلبشوی موسیقی داخلی محسوب میشوند. در ایت تِرَک، چاوشی (که از طرف مادری کُرد است) کردی خوانده و سرلک که اصالت لُر بختیاری دارد، ترجمهی شعر اصلی ِکردی را به گویش بختیاری و با گوشههای محلی این قوم اجرا کردهاست. موسیقی پسزمینهی «مینا» تم کُردی خود را دارد و در این حال ساختار الکترونیک مدرن و خوشصدایی دارد که روی این تم محلی نشسته. شعر با این که به زبان کردی ست و ممکن است به گوش بیشتر مخاطبان مفهوم نباشد اما آنچنان حال و هوای عمیق و عاشقانهاش را منتقل میکند که مخاطب خوب میداند که با یک عاشقانهی هجرانی و سوزناک مواجه است. چاوشی در ادامهی تجربههایاش در آلبوم «من خود آن سیزدهم» فضایی جدید را در این کار تجربه کرده و این همکاری جالب بین او و سرلک ظاهراً قرار است ادامه پیدا کند و آنها گفتوگوی شعری میان هوشنگ ابتهاج (سایه) و شهریار را تبدیل به یک دوخوانی دیگر کنند.
قطعهی بخشش کاری از حمید صفت و امیرعباس گلاب
رگ خواب مخاطب خوشخواب
اینروزها در هر کوچهپسکوچه از بچههای توی خیابان تا دانشجوها و بچهروشنفکرهای مذهبی و رپبازهای اصیل، انگار همه بهنوعی این تکآهنگ را دوست دارند و زمزمه میکنند. اتفاقی که در نظر اول عجیب است اما با کمی دقت میشود علتاش را دریافت. “بخشش” را خوانندهی هیپهاپ حمید صفت (حمید امیریصفت) و خواننده و آهنگساز پاپ امیرعباس گلاب ساخته اند. یک کار چهلتکه که تکلیفاش با خودش اصلاً روشن نیست. حمید صفت- که با آهنگ “چ” (که همزمان با فیلم “چ” حاتمیکیا منتشر شد) نامی برای خودش به هم زد- یکجورهایی معرف یک نوع جدید است؛ رَپِر مکتبی! با ریش بلند درویشمآبانه (که مدتیست مد شده و طرفدار دارد و پیشتر در مورد علی زندوکیلی هم خواندیم که جواب داده) شکل و شمایل یک بچه مذهبی اصلاحطلب که رپ را با صدایی شبیه یاس (رپر مشهور) میخواند و ظاهرش جنبشسبزی میزند؛ نمونهی بارز یک آقازاده که اینبار حوزهی رپ را گلباران کرده. امیرعباس گلاب هم یک خوانندهی پاپ عادیست از خیل لشکریان نوحهخوانهای مدرن که خوب سوز و گداز دارند و هربار چند لیتر اشک از مخاطب میگیرند. حالا فکر کنید این دونفر در کنار هم کاری ساختهاند که در کنار موزیکویدیویی که برای آن ساختهشده، یکی از شلمشورباترین پدیدههای روز موسیقی داخلی ایران را رقم زده. از المانهای مذهبی و انقلابی در متن بخشهای رپ تا کلیپی که تصاویرش پهلو به سینمای معناگرای بودجهدار میزند. به قول معروف اینجایش به آنجایش پنالتی میزند؛ هم میخواهد اهداف سیاسیاش را برداشت کند هم مفرّح و کول باشد و هم خط قرمزی را رد نکند. خلاصه فرض کنید که این رپر مکتبی داستان ما چیزیست شبیه همان ابراهیم حاتمیکیا که میخواهد هم متعهد باشد، هم اشک بگیرد، هم در عین حال منتقد ِحنجرهپارهکن باشد و این حاتمیکیای رپر ما کنار یکی شبیه خدابیامرز ایرج قادری (امیرعباس گلاب) نشسته و حالا حاصل دستپخت این دو آشپز در برابر ماست… داستان “بخشش” چنین چیزیست! در تمام طول این آهنگ و ویدیویش رپر محبوب اینروزها، ورجهوورجه میکند، شکل پدرخواندههای مافیا و رپرهای خلافکار گَنگ (Gang) را به خود میگیرد، بسیجی میشود، حاجآقا میشود، الله الله میکند و خلاصه تپهیی را بدون گلکاری رها نکرده و با خرجی که کرده، بازخورد خوبی هم تا اینجا از مخاطب گرفته…
اما مخاطب ِراستین موسیقی نمیبخشد حاج آقا! ما موسیقی ضعیف و متنهای بیربط و رپ ِخودساختهی مکتبی و ادا و اطوارهای مشتریپسند را نمیبخشد! خدا و خرما را نمیبخشد، موجسواری را نمیبخشد… بخشش جایز نیست!
قطعهی ممد نوبری از شاهین نجفی
بر صلیب ِ بیمایهگی
عزیمت شاهین نجفی و شمایلی که بر دوش میکشد- رپر معترض!- از نقطهی ترانهی نقی تا این یکی ممد نوبری، میتواند موردی برای تشریح وضعیت ترانه و هنر امروز باشد. ترانهای که ظاهرا پیرو بازار ابتذال و خوشباشی نیست و حرفی برای گفتن دارد و به چیزی معترض است، اما در بطن، ابتذال به معنی بیمایهگی را به شکلی دیگر بازتولید میکند. ترانههایی که طبق ادعا، پیشرو هستند و در مقابل سنت و خرافه ایستادهاند اما از اتفاقات پیشپا افتادهی روز ارتزاق میکنند و نگاهشان فراتر از ممهی گلشیفته و انگشت شیث رضایی- از متن ترانهی نقی- نمیرود. این کار جدید شاهین نجفی هم که در توصیف و شاید ستایش آلت جنسی نوشته شده، خودش همان ابتدا، سوژه را که میتواند اتفاقا مهم باشد، دست کم میگیرد و به جای تبدیلش به فکری تازه در قالب فرمی هنرمندانه، آلت سرکوب شده را در همان حد نگاه کوچه بازاری و سنتی نگه میدارد. متن ترانه و کلام در پس پشتش کاملا با نگاه سنتی و متحجر و مردسالارانه پیوند دارد و مثلا آلت جنسی را وسیلهای برای بردن دل خانمها و تفنگ آبپاش دخترکش معرفی میکند و باقی توصیفاتش- از بریدن سر تا غلتیدن در خون- چیزی فراتر از کنایهها و شوخیهای عمومی و خیابانی نمیرود و ردیف کردن اسامی مذهبی مثل رسول و مسیح و موسی هم اساسا کمکی نمیکند تا حد ترانه فراتر از چیزی که هست برود و حرف دیگری بزند. شاهین نجفی در طول این چند سال، در برابر نقدها، با عنوان تابوشکن تعریف و محافظت و پشتیبانی شده. به این شکل هر نقدی بر او با پاسداری از سنت و تابو مساوی دانسته شده؛ در حالی که داستان این نیست. به خصوص که بدانیم شاهین نجفی از سرزمینی میآید که نزدیک به چهل و چند سال پیش، کارگردان آوانگارد تئاترش، آشور بنیپال، نه با کلمه و به وسیلهی کنایهی ممد نوبریوار، که به شکل عریان و واقعی نمایشگاه عکسی از آلت جنسیاش برگزار کرده. تفاوت آن فعل چهل سال پیش و این ترانهی امروزی، مطمئنا در تابوشکنی نیست. در هنر اولی و غیاب نگاه هنرمندانهی دومی است.
قطعهی شب ِ آخر با صدای داریوش
رضایت به کلیشه
بر مدار کلیشههای دههی پنجاهی. شاید اگر این ترانه، بیست سال پیش با صدای داریوش منتشر میشد، خیلی راحت در فهرست کارهای متوسط رو به پائین این آوازخوان و تیم سازندهاش قرار میگرفت. اما با تجربهی گذر این سالها و حرکت به سوی فرودست، شب آخر که کاری قدیمی و کهنه به نظر میرسد، میتواند مخاطب را راضی بکند. خنجر و جنگ و سکوت و سایه و بنبست همهگی واژهها و مفاهیمی هستند که در دل جریان شعر نو و ترانهی نوین ایران در دههی پنجاه شکل گرفتند و به نظر نمیرسد برای توصیف و تشریح حال و روزگار امروز دیگر مناسب باشند اما از ترانهسرا تا آهنگساز و آوازخوان گویا قصدی برای گذاشتن قدمی به پیش ندارند و ترجیحشان تکرار همان کلیشههای امتحان پس داده است. با این همه، این قطعهی جدید با صدای داریوش در میان خیل کارهای چند سال اخیرش، به دلیل پیروی از همان الگو ارزشمند، مخاطب را راضیتر نگه میدارد. به خصوص که بدانیم چند هفته بعد از این آهنگ، ترانهی دیگری با صدای داریوش منتشر شد، ساختهی جوانان ساکن ایران و مملو از نشانهها و نمادهای مذهبی مثل پرستش، سجده، ثواب و… که اگر نام و صدای داریوش را از متن آهنگ حذف کنیم، دربست و کامل، میتواند به عنوان تیتراژ برنامههای مناسبتی صدا و سیما پخش بشود.