بابک زنجانی از منظر سینما؛ دشمن مردم

لیلی نیکونظر
لیلی نیکونظر

با چشم های اندکی ریز، صورت کاملا اصلاح شده و موهای خرمایی، چهره­اش سینمایی است. کت و شلوار می­پوشد و کراوات می­زند اما ادعا می­کند “بسیجی اقتصادی” است. نه اینکه فکر کند کاراکترش در نقش “بسیجی اقتصادی” کراواتی، باورپذیر از آب درآمده، که اتفاقا عنصر پررنگ کاراکترش، ادعاهای متناقضی از این دست است که هم زیرکی طنازانه­اش را به رخ بکشد و هم زمانی که آدم­ها در حال تجزیه و تحلیل ادعاهای شگفت­انگیزش هستند، فرصت کند یک بار دیگر از مخمصه­ بگریزد.

بابک زنجانی، دلال نفتی معروف، شبیه همان آدم-بدهای سینمای مایکل مان است که بارها از “مخمصه”­ها می گریزند. آنها شگرد خودشان را در پشت سر گذاشتن تله ها پی می گیرند و تمام جذابیتشان در هنر گریختن از قانون، تسلط و اجتماع است. می توانند شبیه “نیل مک کالی” فیلم “مخمصه” ۱۹۹۵، رابرت دونیرو، در سی ثانیه بار و بنه شان را جمع کنند و از مهلکه ای بیرون بزنند، یا می توانند در سالن روشن سینما، شبیه “جان دلینجر” فیلم “دشمن مردم” ۲۰۰۹، جانی دپ، زمانی که تمام تماشاچی ها برای پیدا کردن فراری، باید برگردند و صورت تماشاچی صندلی کناری را یک بار از نظر بگذرانند، مثل یک روح از نظرها پنهان، شانس بیاورند و با لبخند آرامی به لب، یک بار دیگر نیز از مخمصه ای بگریزند.

بابک زنجانی، دلالی نفتی را انکار می کند، عکس ها و ارتباط های مشکوک بویناکش با آدم های بدنام مساله دار را توجیه های غریب شاخ دار می کند و از مخمصه ها می گریزد. بانک دارد، باشگاه فوتبال دارد، در اقصی نقاط دنیا شرکت دارد، ۱۷ هزار کارمند دارد، پولشویی می کند، برای روزنامه نگاران پیگیر مساله درست می کند، به دلیل دور زدن تحریم می رود توی لیست تحریم بین المللی آمریکا، با اینحال راست راست در شهر راه می رود و بیلبوردهای بیزینسی بزرگ اش در سطح شهر نشان می دهد از این بادها نمی لرزد.

اما ظاهرا این روزها قصه یک اوج دوباره گرفته، در یک تعقیب و گریز تازه، به تازگی ادعا شده یک دو میلیارد دلار ناقابل حاصل از فروش نفت هم بالا کشیده شده. اما بسیجی اقتصادی این را هم شبیه اغلب اتهام های دیگر رد کرده و بهانه آورده که به دلیل تحریم پول ها قابل انتقال به ایران نیست و او نقشی در دسترسی نداشتن دولت به پول نفت فروخته شده ندارد. بله، او همچنان معتقد است همه چیز کار و تجارتش “شفاف” است و به مملکتش “خدمت” کرده.

در چند ماه گذشته سرنوشت چند دلال نفتی در معرض افکار عمومی قرار گرفت. اتفاقا پایان غم انگیز آنها هم بسیار سینمایی بود. عباس یزدان پناه، دلال نفتی که یک بار پیش از این از خطر اعدام گریخته و مدتی پیش از پیدا شدن جسدش در مقابل دفتر کارش در دبی، در همان حوالی ربوده شده بود، یکی از همین نمونه های متاخر اکشن های پر کشش و فراز و نشیب چند دهه اخیر است؛ مرگی که هنوز هم ابعادش پوشیده مانده و بسیاری حتی در پرداختن بیشتر به آن نیز تردید دارند. مهره کلیدی چند پرونده مهم نفتی، خیلی راحت از بازی حذف شد تا معما یا معماهایی شاید تا همیشه بی پاسخ بماند.

کمی قبل از آن نیز، جنجال پرونده مهدی هاشمی و هوشنگ بوذری، قصه یک دلال نفتی دیگر را رو کرد. بوذری شاکی از مهلکه گریخته، حالا شکایت به دادگاهی در کانادا برده بود، پشت میز کار نسبتا مجلل اش می نشست، پیپ می کشید و با رسانه ها مصاحبه می کرد، از شکنجه های دوران زندان بودنش در ایران می گفت و صورتش پر از حس انتقام می شد. پول خرج می کرد تا فرزند یکی از قدرتمندترین شخصیت های سیاسی معاصر ایران را گیر بیندازد.

ظاهرا دلال نفتی بودن، آخر و عاقبت خوشی ندارد. آنها که زیادی گنده می شوند، جسدشان در مقابل دفترکارشان در دبی پیدا می شود یا در مسیر انتقام و تلافی و بازی قدرت، آلوده باخته پرونده های قضایی می شوند.

پایان های مایکل مان برای بابک زنجانی کمی زیادی احساساتی است. مایکل مان، این گریزنده های همیشگی، خلافکارهای عاشق پیشه اش، را در پایان های غمناک و مرگ های حس برانگیز حذف می کند اما، آدم بدها، گانگسترها و خلافکارهای دنیای سینمایی مایکل  مان پرنسیپ دارند. یعنی یا کراواتی هستند یا “بسیجی اقتصادی”. منظور این است که شیوه و فلسفه دارند. و مساله آنجاست که درست همه چیز از جایی خطرناک می شود، و شکست شان درست از جایی رقم می خورد که از قانون و پرنسیپ های خودشان کوتاه می آیند. در فلسفه آدم بدهای جذاب دوست داشتنی تاریخ سینما، قانون شخصی مهم است؛ بچه و زن نمی کشند، به شیوه لئون “حرفه ای” ۱۹۹۴، یا بچه نمی کشند به شیوه “هری” در فیلم “در بروژ” ۲۰۰۸، ولی آن قاتل ها و آدم-بدهایی که پرنسیپ ندارند، که هم بسیجی هستند و هم کرواتی، همان ها که اتفاقا قیافه شان هم شبیه رییس پلیس فاسد مو خرمایی “حرفه ای” دختربچه های کوچولو را می ترساند، آخر سر سگ کش می شوند. منظور این است که پایان خوبی نیست.

بنابراین پایان سینمایی بابک زنجانی نمی تواند چندان از باخت سایر دلال های نفتی آلوده به سیاست و بازی های کثیف جدا باشد، چندان هم نمی تواند شبیه پایان های مایکل مانی “اپیک” و حماسی باشد، می تواند شبیه حذف شدن های تارانتینویی باشد، مثلا با حک کردن آرمی روی پیشانی، به نشانه یادآوری کردن پرنسیپ یا با چند ضربه به ماتحت، ساده و مبتذل، شبیه طوری که “عروس” بیل را بکش- ۲۰۰۳، یک پسر بچه کوچولو را در خیل مهاجمان و ستیزه­گرانش تنبیه و مرخص می­کند.

جهان بابک زنجانی در دنیای واقعی هم چندان با سینما بی­ارتباط نیست. فیلمی که این روزها روی پرده سینماهای تهران است؛ “هیچ کجا، هیچ ­کس” به کارگردانی ابراهیم شیبانی، که انگار قصه تنهایی و سوء­تفاهم و عشق است، محصول شرکت “توسعه هولدینگ سورینت” بابک زنجانی است. می­بینید… او از درام و سینما و این حرف­ها خوشش می­آید!

 باید تا آخر این قسمت صبر کرد، باید منتظر ماند و پایان بابک زنجانی را در چند ماه آینده دید.