چیزی بگو، حرفی بزن

نفیسه زارع کهن
نفیسه زارع کهن

خبرت نیست. زیرو رو می کنم خبرگزاری ها و سایت ها را : مصطفی تاج زاده ازخود دفاع نکرد، عبدالله مومنی آزاد شد، احتمال آزادی میردامادی، علی ملیحی درانفرادی، بهاره هدایت هم چنان… اما ازتو هیچ خبری نیست. کجایی. کجایی که خبری نداریم. تنها ملاقات روزهای سه شنبه و بس.

هنوزدر همان سلول ۱۴ هستی، مانوس شده ای آیا، صاحب خانه شده ای. آیا صدایت هنوز درهمان راهروی تنگ و باریک می پیچد. آیا گوشی هست که صدایت را بشنود. هنوز هم به زندانبان می گویی برای ما هم دعا کن که روزی صدای خنده مان بلند شود. صدای خنده ات نمی آید هنوز.

هنوز همان روسری نخودی، آبی را سرمی کنی؟ همان که گه گاه می دیدمش شسته ای و درهواخوری کوچک بند یک روی طناب کوچک معلق گذاشته ای تا خشک شود وهنوز همان چادر سورمه ای با گل های سفید را سر می کنی آیا. به یاد آن هائی که آمدند و رفتند، دعا کردند و رفتند، دعایشان مستجاب شد و رفتند. تو مانده ای چکار آذر خانم.

می دانی فرصت نشد چندان با شما صحبت کنم یا ببینمتان فقط یک بار همان که پیغام داده بودی توکل کن به خدا …و روزهای دیگر صدایت را می شنیدم وقتی با زندانبان ها گهگاه حرف می زدی ومن تصور می کردم چهره ات را درهمان عکسی که دستت زیر چانه است و نمی دانم به کجا خیره شده ای؟

تسبیحت را هم اما دیدم همو که ساخته بودی با نی و نخ و با کاغذ شکلات تزیین شده بود ؛هدیه ای که بچه ها با آن ذکر می گفتند تا دلشان آرام شود که الا بذکرالله تطمئن القلوب… و بعد ها بچه ها گفتند مادری کرده ای برایشان درروزهای تلخ و تنهایی و چه خوب که آن جا کنارشان بوده ای.

اما حالا کجایی. هیچ خبرت نیست. دم سال نویی آیا نمی خواهی به خانه بیایی، روزجهانی ات هم گذشت زن، نیامدی. کاری هم نبود اما اگر بودی شاید می بود. باز سخنرانی می کردی.

حالا هفته ای مانده به پایان سال بد. دارد تمام شود سال شک و سال اشک. سفره هفت سین را که می چینند، هزارها سال است می چینند. اگر نیایی پسرها تنهایی چه کنند. ما چه کنیم با بغضی که به یاد تنهائی ات در هنگام تحویل سال در گلو می پیچد. زن خبری بده خدا را. خبری بده، چیزی بگو که با آن دل تنهائی مان تازه شود.

 

منبع:روزنامه بهار، 22 اسفند