حاکمان نظامی بر مبنای یک “تحلیل اشتباه” با جنبش مواجه شده اند. لذا سرکوب خشونت آمیز را به هرگونه وفاق و مذاکره یا سازش ترجیح می دهند. آن ها می خواهند با استفاده از ابزارها و تکنیک های امنیتی “اغتشاشات” را سرکوب کنند. برای رسیدن به این هدف، باید کاری کنند تا تجمعات رادیکالیزه شده و به خشونت کشیده شود. لذا بر روی تحریک احساسات عمومی برای انجام خشونت متقابل در انتقام از سرکوب روز ۱۳ آبان حساب باز کرده اند. روز ۱۶ آذر بهترین فرصت برای سوء استفاده از احساسات دانشجویی خواهد بود.
آیا در روز شانزدهم آذر امسال فاجعه “تیان آن من” دیگری رخ خواهد داد؟ برخورد سخت حزب کمونیست چین با دانشجویان در میدان “تیان آن من” در ۴ ژوئن ۱۹۸۹، منجر به کشته و زخمی شدن صدها تن از مردم چین شد. به ظاهر اعتراضات سرکوب شد و حکومت کمونیستی به راه خود ادامه داد. ضمن آنکه ژائو زیانگ، رهبر چین و دبیرکل حزب کمونیست نیز که خواهان مذاکره و رسیدن به توافق با دانشجویان بود، از طرف حزب برکنار و به مدت ۱۶ سال تا زمان مرگش در حبس خانگی به سر برد. برای آن ها که مدینه فاضله شان کشور چین است، احتمالا سرکوب چینی نیز الگوی مناسبی برای برخورد با جنبش سبز خواهد بود.
یک تحلیل اشتباه
در ذهن همه فعالین سیاسی این سوال مطرح است که چرا هسته مرکزی حاکمیت ایران هیچ تمایلی به پذیرش، به رسمیت شناختن، یا حتی دیدن جنبش سبز ندارد. گویی از نظر آن ها اساسا هیچگاه چنین جنبشی وجود نداشته است. آیا حاکمیت این جنبش را می بیند اما به روی خود نمی آورد و یا اساسا ناتوان از دیدن چنین جنبشی است؟ هفته گذشته کاظم انبارلویی در مصاحبه با نشریه مثلث در پاسخ به این سوال که برای خروج از “وضعیت فعلی” چه باید کرد، گفت: “خیلی وقت است که از وضعیت فعلی بیرون رفته ایم (!) اغتشاشاتی که اکنون به حداقل رسیده، نشان می دهد که مشکل حل شده است.” اظهارات انبارلویی و امثال وی آشکار می سازد که ایشان به عمد و یا نادانسته وجود جنبشی عظیم را نادیده گرفته یا باور ندارند.
شیوه برخورد نیروهای امنیتی با فعالین سیاسی و مردم معترض در تظاهرات مختلف، نشان می دهد که چیزی به عنوان جنبش سبز از طرف حاکمیت به هیچ وجه پذیرفته نیست. پس به زعم ایشان آنچه در طی ماه های اخیر رخ داده تنها اعتراض های محدود و هدایت شده از طرف رسانه ها و عوامل خارجی بوده است که می توان آن را با شیوه های امنیتی کنترل و سرکوب کرد. تمام استراتژی های امنیتی و سیاسی حاکمیت برمبنای چنین تحلیلی استوار شده است.
خلاصه این تحلیل اینچنین است: از گذشته در تهران حدود ۲۰ درصد (اکنون حدود دو میلیون نفر) مردم معترض وجود دارد. این مردمان از قبل هم وجود داشته اند اما منفعل و خانه نشین بوده اند. ایشان همواره در وضعیت قهر با حاکمیت قرار داشته و در دوره های انتخاباتی در موضع تحریم بوده اند و به همین دلیل هیچگاه رای شان دیده و محسوب نشده است (حتی در پشت پرده). این مردمان خاموش و منفعل هیچگاه خطری برای حکومت محسوب نمی شده اند چرا که نه سازمانی داشته اند و نه رهبری منسجمی و البته در اهدافشان هم اختلاف نظر و پراکندگی قابل ملاحظه ای وجود داشته است. اما ناگهان «تقارن» حوادث و اتفاقات انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ در این طیف از مردم یک «امید کاذب» ایجاد کرد؛ امید به اینکه می شود از طریق حضور در جریان های قبل و بعد از انتخابات، با هزینه کم، تغییری اساسی در بنیان نظام سیاسی ایجاد کرد. بدین ترتیب آن قشر منفعل و پنهان و غیرمنسجم ناگهان فعال و علنی شدند و درچارچوب ستادهای انتخاباتی انسجام یافته و به خیابان ها آمدند. اغتشاشات و تظاهرات پس از انتخابات نیز کار بخشی از همین دو ملیون نفر امیدوار کاذب بوده است. حال راه حل چیست؟ اگر این مردم چند مرتبه به خیابان ها بیایند و هربار با قاطعیت هرچه بیشتر حاکمیت مواجه شوند و پس از مدتی مشاهده کنند که اتفاقی نیافتاده است، امیدشان به تغییر به تدریج رنگ می بازد و به خانه های خود باز می گردند. به این ترتیب نظام بحران را پشت سر گذاشته و زندگی باردیگر شیرین می شود.
تحلیل فوق کم وبیش با همین محتوی اما طبیعتا با جملاتی پرطمطراق و دهان پرکن شامل انواع اصطلاحات و واژگان امنیتی و البته با امضای چند کارشناس متخصص امنیت با مدرک دکتری، در بولتن ها، گزارشات و جلسات مختلف ارائه و منجر به انتخاذ تصمیماتی حساس در سطح ملی می شود. رد پیشنهاد وفاق، عدم مذاکره با رهبران جنبش، عدم پذیرش وجود بحران، به رسمیت نشناختن جنبش سبز و در نهایت برخورد بسیار خشونت آمیز با معترضان نشانگر آن که تمام تصمیمات بر مبنای تحلیل فوق اتخاذ می شوند.
شکی نیست که تحلیل فوق از لحاظ مبنایی بسیار اشتباه است؛ جنبش حقیقتا وجود دارد؛ این جنبش سطحی نبوده و بسیار عمیق است. مطالبات آن جدی است و عدم پاسخگویی به این مطالبات نظام را به شدت دچار بحران در سطوح مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی می کند. تداوم بحران ها مشروعیت نظام را به صورت جدی مخدوش کرده و ثبات سیاسی را از بین می برد. اما با وجود طرح این مباحث از سوی اساتید دانشگاه و روشنفکران و هشدار و تذکر مکرر به حاکمیت، باز هم توجه ای به این مسائل نشده است. البته یک دلیلش می تواند این باشد که به اعتقاد حاکمان، تئوری های فوق محصول “علوم انسانی غربی” هستند و به کار “شرق اسلامی” نمی آیند. به عقیده ایشان، مبنای مشروعیت و مبنای کارآمدی در دولت اسلامی با آنچه در غرب بوده و تعریف شده کاملا متفاوت است.
انشقاق در سازمان مجازی و تضعیف رهبر فرضی
از سوی دیگر حاکمیت فرض می کند که حتی اگر این جنبش ها و این بحران ها جدی و واقعی باشد، می توان آن را با استفاده از منابع مالی و ابزار امنیتی کنترل کرد. می توان در سازمان جنبش شکاف ایجاد کرد و رهبری آن را با جنگ روانی و با استفاده از تکنیک های نرم افزاری تضعیف کرد. درست است که سازمان متکثر و مجازی جنبش دلیل تداوم آن تا این لحظه بوده است اما از همین تکثر و عدم تمرکز موجود در جنبش نیز می توان برای ایجاد اختلاف و انشقاق در آن استفاده کرد. با اعمال فشار روانی بر رهبران جنبش برای اعلام شفاف مواضع و مرزبندی ها، عملا در میان اعضای جنبش ریزش نیرو به وجود خواهد آمد. از طرفی اگر رهبران اصلاح طلب در مورد اهداف و شعار ها اعلام موضع نکنند، رهبری جنبش به خارج از کشور منتقل شده و به سمت اهداف رادیکال کشیده خواهد شد. این همان چیزی است که حاکمیت می خواهد و در آن صورت با مشروعیت بیشتر و توجیهات قابل قبول تری دست به سرکوب جنبش خواهد زد. بنابراین رهبران جنبش ناچارخواهند شد تا برای جلوگیری از انحراف و در نتیجه سرکوب جنبش به اعلام مواضع صریح تر بپردازند.
چه اتفاقی رخ داده است که آقای عسگر اولادی ناگهان نظر خود را مبنی بر وفاق با موسوی و خاتمی تغییر داد و گفت که ایشان از خط قرمزها گذشته اند و خود تبدیل به خط قرمز شده اند؟ همه چیز به تحولات پس از ۱۳ آبان باز می گردد. خشونت کفه ترازو را به نفع حاکمان نظامی سنگین تر کرده است. این را پیش از این بسیاری از صاحبنظران نیز گفته بودند؛ در فضای بحران و خشونت این نظامیان هستند که در معادلات سیاسی برتری پیدا می کنند. به همان اندازه که تظاهرات مسالمت آمیز روز قدس جریان را به نفع جنبش سبز تغییر داد، تظاهرات خشونت آمیز ۱۳ آبان نیز باعث شد که اصولگرایان تا حدودی ابتکار عمل را در دست گیرند. آن ها تصور می کنند که توانسته اند تظاهرات ۱۳ آبان را سرکوب کنند و از این بابت در پوست خود نمی گنجند. مهم نیست که برای این کار میلیاردها تومان هزینه کرده و یا ده ها هزار نیروی نظامی و شبه نظامی را بسیج کرده باشند؛ مهم آن است که تصاویر میلیونی روز قدس دیگر تکرار نشد و آن ها اکنون می توانند جنگ روانی جدیدی علیه رهبران جنبش سبز آغاز نمایند.
تقریبا تمام نشریات و رسانه های وابسته به جناح به اصطلاح اصولگرا از نشریات مثلث و پنجره و کیهان گرفته تا رجانیوز و فارس نیوز و الف، در ده روز گذشته یک استراتژی مشخص را پیگیری کرده اند: ایجاد جنگ روانی علیه موسوی، کروبی و خاتمی با هدف زیر سوال بردن پایگاه اجتماعی و سیاسی آن ها. یک بازی بسیار پیچیده که ضربات سختی به جنبش سبز خواهد زد؛ اصولگرایان دائم از رهبران جنبش می خواهند که نسبت خود را با تظاهرات خشونت آمیز و طرح شعارهای رادیکال از سوی بخشی از مردم روشن نمایند. درواقع از آن ها می خواهند که نسبت خود را با نظام روشن کنند.
نتیجه این فشارها و نتیجه این جنگ روانی احتمالا این خواهد شد که موسوی و کروبی از مردم بخواهند که روز ۱۶ آذر در خارج از دانشگاه ها تجمع نکنند ویا شعارهای تند سر ندهند. اما از آنجا که خوشبختانه یا متاسفانه سازماندهی جنبش به صورت مجازی است و این رهبران فرضی تسلط کامل بر فضای مجازی ندارند، بسیاری از سایت های اینترنتی و شبکه های ماهواره ای وابسته به نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور از مردم خواهند خواست که روز ۱۶ آذر به خیابان ها بیایند. در نتیجه نمود بیرونی این وضعیت آن خواهد بود که رهبری موسوی و کروبی بر جنبش تضعیف شده و دیگر مردم به حرف های ایشان توجه نمی کنند. در واقع ابتکار اصولگرایان در راه اندازی این بازی، رهبری جنبش را تضعیف کرده و سست شدن پایگاه اجتماعی ایشان را به نمایش خواهد گذاشت. فردای روز ۱۶ آذر نیز بمباران روانی بر سر موسوی و کروبی فرو خواهد ریخت که مرزبندی خود را با مردمی که علیرغم توصیه های ایشان به خیابان ها آمده اند و با نیروهای پلیس درگیر شده اند وشعارهای ساختارشکن سرداده اند، مشخص کنند. این یعنی آغاز انشقاق در جنبش. در واقع جناح اصولگرا در روز ۱۶ آذر از یک سو به سرکوب بسیار خشونت آمیز دست خواهد زد و از سوی دیگر رهبری جنبش را تضعیف و پایگاه اجتماعی آن را متلاشی خواهد کرد.
به نظر می رسد که موسوی، کروبی و خاتمی، برای اینکه در این دام نیافتند باید ضمن آنکه به صورت کلی خشونت را نفی کرده و بر اندیشه عدم خشونت و مبارزات مسالمت آمیز تاکید کنند، مشخصا از ارائه دستورالعمل های مشخص درباره مکان و زمان و چگونگی اعتراضات خودداری نمایند. از طرف دیگر، رهبران جنبش سبز هیچ الزامی ندارند که مرزبندی خود را با تمام گرایش های موجود در جنبش سبز اعلام کنند یا دائما نسبت خود را با نظام سیاسی تعریف نمایند. این قطعا یک دام برای ایشان است. کافی است ایشان تنها به تشریح مواضع قانونی و اصلاح طلبانه خود همت گمارند. این نظام است که باید نسبت خود را با جنبش مردمی مشخص کند نه برعکس. این نکته ای کلیدی و رمز ماندگاری رهبران جنبش سبز خواهد بود.
۱۶ آذر ۸۸ و استراتژی “گل در برابر گلوله”
حاکمیت بسیار تلاش کرده و می کند تا جنبش میلیونی سبز را به تظاهرات ده هزارنفری دانشجویی تقلیل دهد. درصورتی که کار به اغتشاش و تظاهرات خشونت آمیز بیانجامد، حاکمیت از «حق قانونی استفاده مشروع از زور» برخوردار خواهد بود. ضمن آنکه بابالاتر رفتن هزینه ها که بیشتر از متوسط توان اعضای جنبش است، جنبش دچار ریزش نیروی گسترده خواهد شد. نتیجه چیزی جز تبدیل جنبش فراگیر به اغتشاش محدود و در نهایت سرکوب قانونی توسط پلیس نخواهدبود. اپوزیسیون برانداز خارج از کشور، دانسته یا نادانسته، به تحقق این سناریو کمک کرده است. بسیار روشن است که اپوزیسیون ساختارشکن آغاز کننده این جنبش نبوده اند اما قطعا می توانند پایان دهنده آن باشند.
می توان اینگونه جمع بندی کرد: حاکمان نظامی بر مبنای یک “تحلیل اشتباه” با جنبش مواجه شده اند. لذا سرکوب خشونت آمیز را به هرگونه وفاق و مذاکره یا سازش ترجیح می دهند. آن ها می خواهند با استفاده از ابزارها و تکنیک های امنیتی “اغتشاشات” را سرکوب کنند. برای رسیدن به این هدف، باید کاری کنند تا تجمعات رادیکالیزه شده و به خشونت کشیده شود. لذا بر روی تحریک احساسات عمومی برای انجام خشونت متقابل در انتقام از سرکوب روز ۱۳ آبان حساب باز کرده اند. روز ۱۶ آذر بهترین فرصت برای سوء استفاده از احساسات دانشجویی خواهد بود. همچنین در این میان با اعمال فشار گسترده و هماهنگ بر رهبران جنبش آن ها را وادار به موضع گیری در برابر شعارهای ساختارشکن و تظاهرات خشونت آمیز می کنند. اگر رهبران جنبش در این دام بیافتند، قطعا تضعیف رهبری ایشان و انشقاق در بدنه جنبش را به دنبال خواهد داشت. ابتکار جناح اصولگرا در پیاده سازی این سناریو پس از ۱۳ آبان چنان ایشان را ذوق زده کرده که امثال عسگر اولادی را از هرگونه وفاق منصرف ساخته است. اما نکات مهم دیگری وجود دارد که در معادلات و محاسبات اصولگرایان نادیده مانده است. برخی از این نکات به طور خلاصه به شرح زیر است:
۱- گاندی گفت وقتی شما مطالبه ای دارید، اول مسخره تان می کنند، بعد نادیده تان می گیرند، بعد سرکوبتان می کنند و درنهایت شما پیروز می شوید! اظهارات قائم مقام وزارت اطلاعات مبنی بر حضور ۴۰ هزار نفر در راهپیمایی روز قدس و ۵ هزار نفر در راهپیمایی روز ۱۳ آبان و اظهاراتی از این دست نه تنها به زعم ایشان موجب تحقیر و تضعیف روحیه اعضای جنبش سبز نخواهد شد بلکه جنبش را وارد “پروسه اثبات خویشتن” می کند. یعنی این احساس تحقیر شدگی و نادیده گرفته شدن توسط حاکمیت انگیزه دوچندانی به اعضای جنبش برای حضور رسمی تر و علنی تر در مراسم ها و برنامه های مختلف می بخشد. بنابراین اگرچه علوی در اندیشه هدایت یک جنگ روانی است اما قطعا متوجه این امر نیست که “انکار تحقیرآمیز جنبش” موجب تداوم و استقامت آن خواهد شد.
۲- ”خواندن نماز جمعه با کفش” یک مثال از صدها مثال جالب از “عمل گرایی و واقع گرایی” اعضای جنبش است. ظاهرا این دو پارامتر کلیدی از چشمان حاکمان دور مانده است. هم اعضا و هم رهبران جنبش واقع گرا و عملگرا هستند و این بدان معنا است که درجه تحریک پذیری و عمل احساسی آن ها به نسبت پایین تر است. این جنبش به سرعت می تواند خود را تحلیل کرده و انحرافات را تصحیح نماید. یک نوع بازبینی، بازسازی و «خود- کنترلی» واقع گرایانه در عملکرد جنبش دیده می شود. شاید در مقاطعی جنبش به انحراف برود اما به سرعت مسیر خود را اصلاح و اشتباهات را جبران می کند. لذا ممکن است درجه بالای اعمال خشونت از سوی نیروی انتظامی در روز ۱۳ آبان تا مدتی موجب بروز واکنش های احساسی شده باشد اما جنبش پتانسیل بالایی در کنترل خویش دارد. نیروی انتظامی و نیروهای شبه نظامی با اعمالی مانند حمله مستقیم به زنان قصد تحریک احساسات مردم و کشاندن آن ها به تقابل خشونت آمیز را داشته اند. اینگونه خرج ذکاوت شاید به درد “جمهوری کومور” بخورد اما قطعا به کار ایران با یکصد سال تاریخ دموکراسی خواهی نمی آید. لذا هیچ بعید نیست که اشتباه استراتژیک ۱۳ آبان این بار در ۱۶ آذر تصحیح شده و نقشه حاکمان نظامی نقش بر آب شود.
۳- ”اندیشه عدم خشونت و مبارزه مسالمت آمیز” تنها یک شعار لوکس متعلق به طبقه متوسط نیست، بلکه “استراتژی اصلی” جنبش به شمار می رود. رهبران جنبش و بسیاری از گروه های سیاسی و غیرسیاسی همبسته با جنبش با تمام ابزار تبلیغاتی و اطلاع رسانی خود بر این استراتژی تاکید کرده و خواهندکرد. شاید در مواردی برخی از شرکت کنندگان در راهپیمایی ها به دلیل القائات خارج از کشور دست به خشونت متقابل و انتقام جویی از شبه نظامیان بزنند اما قطعا فضای خشونت فضای غالب بر جنبش در آینده نخواهد بود. این خود تضمین کننده سلامت و تداوم جنبش می باشد.
۴- همانطور که بسیاری از صاحبنظران گفته اند دو عامل دیگر وجود دارد که باعث تشدید جنبش خواهد شد. یکی “شورش نان” است که احتمالا در پی اجرای طرح هدفمندکردن یارانه ها و گسترش نارضایتی مردم از وضع اقتصادی بوجود خواهد آمد. در این حالت احتمال می رود جنبش طبقات پایین به جنبش طبقه متوسط بپیوندد و جنبشی به مراتب عظیم تر با مطالبات عمیق تر شکل گیرد. دوم فشار بین المللی است که در پی بن بست مذاکرات اتمی با غرب و شکست احمدی نژاد در ایجاد رابطه با آمریکا بسیار بیشتر خواهد شد. این عامل نیز به طور غیرمستقیم بر تداوم جنبش سبز خواهد افزود. اشتباهات اقتصادی و بین المللی دولت دهم این ذهنیت را ایجاد می کند که آینده از آن جنبش سبز خواهد بود. همین امید به آینده یکی دیگر از عوامل انگیزه بخش به اعضای جنبش برای ادامه راه می باشد.
۵- جنبش سبز به کوه یخی می ماند که تنها قله آن بیرون از آب مانده است. اصولگرایان با تمام توان درصدد ازبین بردن این قله از دید انظار عمومی هستند. اما قطعا نمی توانند تمام کوه یخ را از بین ببرند. کنترل امنیتی حتی در صورت موفقیت تنها به پاک کردن صورت مسئله می انجامد و نه حل آن. طبیعی است مطالبات همچنان باقی مانده و در زمان دیگر و به صورت جدی تر مطرح خواهد شد. شاید نمودهای بیرونی فروکش کند اما به زودی و در پی حادثه ای دیگر دوباره جنبش بر می خیزد. این حرکت سینوسی اینبار «میرا» نیست چراکه با مکانیسم های درونی هراز چندی به بازسازی و احیای خود می پردازد؛ مانند ویروسی است که جهش پیدا کرده و هربار با مشخصاتی جدید و به صورت جهش یافته ظهور پیدا می کند. همانطور که بارها صاحب نظران متذکر شده اند، این جنبشی نیست که بتوان آن را کنترل و سرکوب کرد.
۱۶ آذر صحنه آزمون بسیاری از نکات فوق است. اینکه تا چه حد جنبش واقع گرا و عملگراست؛ اینکه تا چه میزان اندیشه عدم خشونت و مبارزه مسالمت آمیز در میان مردم به عنوان یک اصل مطرح است؛ اینکه استراتژی “گل در برابر گلوله”، مورد قبول مردم و دانشجویان است یا خیر؛ اینکه رهبران جنبش همچنان نفوذ فکری و کلامی بر جنبش دارند یا خیر؛ اینکه عقلانیت حاکمیت در دیدن و پذیرش جنبش تا چه حد است و…؛ آیا عسگراولادی بار دیگر نظر خود را تغییر داده و سخن از وفاق ملی خواهد گفت؟
وقتی ژائو زیانگ در سال ۲۰۰۵ درگذشت، دولت چین که در اوج اقتدار و سرمست از موفقیت های اقتصادی و تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی بود، حتی اجازه نداد که برای این رهبر سابق حزب کمونیست و مخالف سرکوب دانشجویان در میدان تیان آن من، مراسمی به مناسبت درگذشت اش برگزار شود. حزب کمونیست می ترسید که این مراسم موجب شعله ور شدن مجدد اعتراضات شود. پس از ۱۶ سال نه تنها مشکل حل نشده بود که حتی “ابرقدرت چین” از جنازه ژائو زیانگ هم می ترسید.
منبع: گویا