هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

مهدی سحرخیز
مهدی سحرخیز

امروز روز پدر بود و چه حس غریبی است که در روز پدر، خبر ناخوشی دوباره ات را در زندان شنیدن. انگار آوار دنیا سرم خراب شده و تنها مانده ام در زیر سنگینی آن. روز پدر، روزی است که فرزندان از فداکاری پدرشان تشکر میکنند، از اینکه پردان شان چراغ عشق و زندگی را در دل هایشان روشن نگاه داشته اند؛ اما روز پدر جز همه این ها برای من چیز دیگری نیز داشت. افتخار. افتخار به شرف پدرم که این چنین با اراده اش، حکومت تا دندان مسلح استبداد را به هیچ انگاشته و با اراده آهنینش، فشار سیاهچاله های استبداد را تاب آورده و حسرت پیروزی را بر دلشان چسبانده است.

پس پدر؛ امروز تو تنها برای من پدر نیستی، برای تمامی کسانی که ایستادگیت را می ستایند، پدری.

اگر چه با شنیدن اوضاع جسمی ات در این چند روز دنیا برایم تیره و تار شده، اما روشنی امیدی که با استقامت ات در دلم کاشته ای، نوید آمدن یک روز خوب را می دهد. امروز خوشحالم که فرزند پدری هستم که شرافتش زبانزد عام و خاص است و رادمردیش، دودمان ظلم و ستم را به لرزه درآورده است.

روز پدر، روز تولد علی است، هم او که به عدل و داد شهره گشت. اما حکایت آنان که خود را علی می نامند و حکومتشان را علی وار می پندارند نیز حکایت تلخی است. گویی فراموش کرده اند که علی فرمان داده بود با قاتلش همچون خود او رفتار شود. اما درزندان علی خوانده ه،ا بر جوانانش  آن می گذرد که در کهریزک رخ می دهد، و بر روزنامه نگارانش آن م یرود که بر تو راندند و اینچنین تن تو را رنجاندند.  

راستی پدر جان، هفته که دیگر که بیاید، می شود یکسال. یکسال صبر و استقامت تو و یکسال سیاهی و رسوایی عمال ستم. شاید نتوانم تمام سختی و رنجی راکه به تو روا داشته اند درک کنم، اما همان میزانی که درک می کنم، برایم انگیزه ایست که تا پای جانم بر مدار عشق و صداقتی که آموختی گام بردارم و لحظه ای از اطلاع رسانی ستم این دیوخویان، به جهانیان درنگ ننمایم. به شرفت قسم می خورم که راهت را تا پای جانم ادامه خواهم داد تا دیگر فرزندی، روز پدر غصه زندانی بودن و شکنجه پدرش را تنها به خاطر دفاع از حقوق مردم نداشته باشد.

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق یابی و زر شوی