اجرایی سرشار از خشونت و تقلا…
نمایش و القای خشونت از روی صحنه را می توان شبیه به همذات پنداری ساختاری در تئاتر درمانی دانست. راهکاری که قطب الدین صادقی در اجرای دو نمایش “ نبرد” و” مده آ “ از آن بهره گرفته و کوشیده است تا تماشاگران را بدین حیلت با خود همراه کند.
نمایشنامهی واقعی از درون صحنه زاده میشود و با دشواریهای اجرا درگیر است و ناگزیر زبانی خاص دارد زبانی پویا و آشفته که در آن محدودیتهای حسی و کلامی از میان برداشته میشوند.
از منظر صادقی، نشان دادن جلوههای مابعدالطبیعی زبان، عمل، حالات، دکور و موسیقی بدین معناست که شیوههای برخورد این عناصر را با یکدیگر و ارتباط آنها را با زمان و یا حرکات در نظر بگیریم.
صادقی در ضمن به متون کلاسیک تئاتر بیاعتنا است و شاهکارهای ادبیات نمایشی کلاسیک را متعلق به همان دوران گذشته میداند و معقتد است، آثاری چونان اودیپ سوفوکل، نمی توانند در دنیای امروزبا مردم ارتباط برقرار ن کنند، چیزی که قبلاً گفته شده دیگر قابل گفتن نیست و هیچ بیانی ارزش دوباره گویی را ندارد.. او از جمله ی افرادی است که چنان هروکلیتوس، قائل به تغییر می باشند و می گویند که هر گفتار پس از این که به لفظ درآید مرده است و تنها تأثیر خود را در همان لحظهای میبخشد که ادایش میکنیم. و اینگونه است که با نگاه او در تئاتر هم هر حرکتی فقط یک بار صورت میگیرد.
به این ترتیب است که کارگردان می کوشد تا در طراحی ومیزانسن های نمایش خود حرکت را غالب بر دیالوگ نماید و با تاکیدی که بر بازی بازیگران دارد از جنس ومتریال صحنه پردازی کمترین استفاده را نماید.
صادقی در نمایش خود تئاتر خشونت را پیشنهاد میکند اما منظورش از خشونت، تئاتر خونین و پر از برخورد نیست. وی خشونت و هراسی را که از بیرون بر انسان وارد می شود را تحلیل و کنش ضرورت های بنیادین آدمی را اجرا می کند.
اجرای صادقی از این دو نمایش بیش از صد دقیقه به درازا می انجامد. هرچند اینکه اجرایی طولانی باشد یا زمان آن زیاد به خودی خود ضعفی برای یک اثر محسوب نمیشود کما اینکه بسیاری از آثار کلاسیک در غرب بیش از سه ساعت به طول میانجامد و حتی در اجراهای تجربی و مدرن شاهد نمایش 12 ساعتهای چون مهاباراتای پیتر بروک یا اجراهای 24 ساعته رابرت ویلسن هستیم. اما باید الزام این زمان طولانی را در اثر یافت و در”نبرد و مدهآ” این الزام به هیچ وجه خود را نشان نمیدهد و شاید اگر دو نمایش، جدای از هم به صحنه میرفتند شاهد دو اثر بسیار موفقتر میبودیم.
دومین و مهمترین مشکلی که اجرای همزمان این دو اثر برای صادقی ایجاد میکند، در طراحی لباس و صحنه نمایش نمود مییابد. چرا که نوع لباسها و خطوطی که بر کف صحنه رسم شده و یاداور صلیب شکسته نازیها است بیشتر مرتبط با نمایش نبرد است و به فضای نمایش “مدهآ” لطمه وارد میکند، همچنان که لباسهایی که در انتهای صحنه آویخته شدهاند با تکنیک نمایش اپیکی که برای نمایش “نبرد” استفاده میشود توجیه پذیر است و نه با نمایش “مدهآ” شاید اگر نمایش “مدهآ” با تسلطی که صادقی در طراحی حرکات و کارگردانی آن از خود نشان میدهد در فضای خاص خود با لباس و دکور خاص خود اجرا میشد، نمایشی به مراتب بهتر و تأثیرگذارتر خلق میشد.
با دقت به تئاتری که قطب الدین صادقی با عناوین نبرد ومده آ به پیروی از نوعی تئاتر به نام تئاتر آرتویی برصحنه به آورده است متوجه می شویم که تماشاگر می تواند درآن به نوعی آگاهی و معرفت فیزیکی برسد که به شکلی تصویری روی صحنه نمود پیدا کرده است و باعث جذبه میشود و این عمل برای کسی که قدرت ارتباطی و توان تقلیدی جادویی حرکت و اشارات را فراموش کرده است بسیار دیدنی است.
از این روی، شاید بعید است تماشاگر مقصودش را با ذهن منطقی دریافت کند از این روکارگردان پیشنهاد می کندکه شیوه هایش را از طریق حواس یا دستگاه عصبی به کار گیرند و حالت دفاعی تماشاگر رادر هم شکنند. او با حمله به تماشاگر می کوشد مقاومت او را در هم شکند و از نظر اخلاقی و روحی تطهیر نماید و برآن است که در درجه اول بر احساسات تماشاگر نفوذ کند نه بر تفکر آن ها، زیرا تماشاگر نخست تحت تأثیرحواسش است و با آن می اندیشد.
درتئاتر صادقی بازیگر است که نه فقط صحنه، که تئاتر را می سازد. تقابل رو درروی دو عنصر بنیادین و اولیه(بازیگر و تماشاگر) است که همچون عناصر اولیه ارسطویی، به جهان نمایش معنی می دهند، تا تئاتر مفهوم یابد، تا متن نمایشی شکل عینی بگیرد و جهان اجرا خلق شود؛ اجرایی که در آن تماشاگران، می توانستند مسخر حضور بازیگرانی شوند که تجربه ای را از سر گذرانده اند تا به منبع الهام لاهوتی شان دست یابند و آن را بر صحنه جاری کنند اما افسوس که کارگردان در انتخاب بازیگران خود درلحظاتی دچار بی دقتی شده و کم مایگی آنها برزیبایی کارگردانی صادقی تاثیر مستقیم نهاده است.
کارگردان درتمام میزانسن های خود دردو نمایش و به شکل جداگانه، که برخاسته از مسائل ذهنی است سعی در کنار گذاشتن عادات دارد. او کنار گذاشتن قوانین را به معنی کنار گذاشتن ارکان تئاتر نمی داند وتلاش دارد تا با خلاقیت های پی درپی اثر را زیر سایه خود قرار دهد. وی در اصل تمام اَشکال را به هم ریخت و مجال این رابه بازیگران داده است تا موجوداتی جدید الخلقه با حرکت هایی جدید بر صحنه ظاهر شوند، موجوداتی برخاسته از ذات اسطوره های تمام اعصار و زوایای کشف نشده درون روح انسان.
قهرمان نه تنها در متن هانریش مولر که دراجرای صادقی نیز بر اثر یک دیالکتیک ناشی از عقلانیت، قهرمان نیست، بلکه دارای مشخصه های قهرمان های دیوانه ی تراژیک است. مده آ، دیوانه ی تمام عیار را به اجرا تحمیل می کند ومسیر کارگردان را در کارش سخت و در عین حال، هموار می سازد.