خردگرایی، آزادی و عشق عام

نویسنده
محمدعلی علومی

» آینه در آینه/ مباحث نظری

روشنفکری و جامعه - بخش اول

به سبب بازسازی مداوم شکل و محتوای فرهنگی طرز تولید آسیایی در میهن ما و در تضاد با بینش و فرهنگ و ارزش‌های مبتنی بر آن طرز تولید بوده است که بخش قدرتمندی از حکمت کهن تا دوره های بعد اما؛ متناسب با دانش و بینش همان دوره‌های متفاوت، آرمان‌هایی انسانی چون رویکرد به راستی و خردگرایی را در “گات”‌ها و یا رویکرد به عدالت و آزادی را در مزدکیه و یا عشق عام را در مانویه، پیوسته منظور داشته و در هر دوره، آن آرمان‌ها را بازخوانی کرده است.

این نوشته شرح مختصری است از نخستین رگه‌های روشنفکری در “ایران” تا جریان منورالفکری متاخر و بعد، روشنفکری جدید و من؛ مخاطب را روشنفکر و هنرمند جوان فرض کرده‌ام که چه بسا به طرزی ضروری نیاز به ارتباط با تجربه‌های خوب و یا تلخ و سرگذشت تراژدی و حماسی نسل‌ ما و پیش ازآن را دارد…

“همیشه همان/ مرثیه همان و/ نام صاحب مرثیه دیگر است.”

شاملو

 

ارتباط روشنفکری با جامعه

روشفکر کیست و کارکردش چیست؟ باسخ به این همه اما، تامل فراوان می‌خواهد. چرا که ربط و رابطه‌ی روشنفکر با جامعه، موضوع دشوار و دیریابی است که پیوسته نیز مطرح بوده است اما سالهاست که در ایرانو در جهان، به عمد و یا به سهو، مورد غفلت قرار گرفته است… و باز، ذهن پرسش گر و هوشمند روزنامه‌نگار جوان باید باشد که به پاسخ‌های کلیشه‌یی و سطحی_ و البته جهانی_ قانع نشود که : بله! نخیر! هیچ ربط و ارتباطی میان روشنفکر و جامعه نیست. چون بلافاصله این پرسش به میان می‌آید که: پس نوآم چامسکی و رنه‌وگوت در قلمرو اندیشه و ادبیات معاصر امریکا چه کاره‌اند؟ مگر روشنفکر نیستند و مگر با جامعه‌شان و با جهان مرتبط نیستند؟ و یا مگر آلن بدیو و خوزه ساراماگو و یا گونترگراس و بودیار و ژیژک” و… روشنفکر نیستند که تولید اندیشه‌ها و آثارشان اتفاقاً! مرتبط با جامعه است؟ بدیهی است که نمی‌شود آن‌ها را روشنفکران عقب‌مانده ی قرن نوزدهمی و مخاطبان شان را که باز هم اتفاقاً زیاد هستند، عوام کالانعام تصور کرد. پس واقعاً ماجرا از چه قرار است؟

پیش از آغاز، اجازه می خواهم عرض کنم که من به ویژه هنرمندان جوان را مخاطب قرار داده‌ام. آن‌هایی که شاید حتی ناچار، از تاریخ اجتماعی و فرهنگی میهن خود کم ترین شناخت را دارند. در این مقاله‌ی مختصر و ناگزیر ناقص، تصویری کلی از روشنفکری در ایران خواهیم داشت که اغلب اوقات، سرگذشتی سنگین و غمگین بوده است، پر از آب چشم…

 

بخش اول

“راه در جهان یکی است و آن، راستی است.”

گات ها

 

 

امر واضحی است که میهن ما، سابقه‌ یی بسیار کهن در تمدن و فرهنگ دارد و نیاکان ما با تفکرات و اندیشه‌های تازه و نو و با ایجاد دستگاه‌های فکری و هستی‌شناسی نظیر کیش مهر و آیین باطنی زروانی‌گری و مانویت و مزدکیه، بر اندیشه و ادبیات و هنر بسیاری از اقوام جهان متمدن باستان، تأثیری فراوان و عمیق داشته اند. بنابراین نخستین رگه‌های روشنفکری ایرانی را می‌توان تا همان دوران باستان پی گرفت.

آن‌ها که در دوره‌ یی حکیم نامیده می‌شدند (حکیم ناصرخسرو قبادیانی،عمر خیام،ابوالقاسم فردوسی، نظامی گنجوی و…) به هر حال وارثان اندیشمندان پیش از خود و پیش از اسلام بودند. این بزرگان ساحتِ تفکر و طراحان اندیشه‌های تازه و نو، متناسب با شرایط و روابط اجتماعی دوره‌های باستانی که روابط تولید بر اساس نظام شبانی - دهقانی بود و در عین حال، شهرهای بزرگ نیز نظیر خوارزم،بلخ،بخارا،سمرقند، ری، شوش وهگمتانه و… ایجاد شده بودند که تجارت با چین وهند ومصر وشام و کارگاه‌های صنایعی چون آهنگری و ذوب فلزات، رواج داشت؛ کارکردی داشتند کمابیش مشابه کارکرد روشنفکری در دوره‌های مدرن. آن‌ها نیز با فرهنگ و باورها و ارزش‌ها و باید و نباید‌های غالب و اغلب مردم در تضاد بودند و در عین حال، بیانگر باورها و ارزش‌های جدید و تازه. مثلاً “سپیتمان زرتشت” با نحوه‌ یی از ادراکات هستی شناسی غالب و شکل و محتوای بروز آن با قربانی کردن خونین و خوفناک گاو - و شاید حتی انسان - و سپس با روابط اجتماعی سنگین و با جباریت در تقابل واقع می‌شد. وقتی که در “گات‌”ها آن پیامبر باستانی، هر فرد را در تشخیص نیک و بد باورها و رفتارها، به کارکرد خِرد خود فرد رجوع می‌دهد، ما آشکارا و بسیار زود هنگام و البته متناسب با دوران شهرنشینی قدیم و رشد صنایع و تجارت اولیه، با نخستین رگه‌های فردیت و آزادی در انتخاب و خردگرایی مواجه می‌شویم. “گات‌”ها به شعر سروده شده و “سپیتمان زرتشت” مورد خشم و غضب و نفرت کاهنان و حکام بود. سپس در دوران مزدک و مانی نیز، یعنی هنگامی که باورهای زرتشتی در دستگاه رسمی موبدان و در ادراکات مبتنی بر سلسله مراتب سخت، واقع شده بود، باز با نقد اندیشه‌ها و باورها و ایجاد ارزش‌های تازه مواجه می‌‌شویم که این بار نیز، هم مزدک بامدادان و مزدکیان و هم مانی نقاش و مانویان با شقاوت فراوان کشتار می‌شوند.

ناگزیر باید شرح مختصری از آن وقایع داشته باشیم که بعدها بارها در تاریخ “ایران” تکرار شد و سایه‌ی شوم خود را بر قلمرو و اندیشه و فکر حکیم و روشنفکر و یا حکمت و تفکر میهن‌ افکند…

در دوره‌ی ساسانیان، دیانت زرتشتی البته در شکل و فرم و تهی از مفاهیم عقلانی و خرد گرایی، شاعرانگی و انسان‌گرایی “گات”‌ها، دیانت رسمی و رایج و غالب آن زمان گشت. موبدان بزرگ، یعنی متخصصان آن دورانِ اندیشه و تفکر بر اساس علوم تجربی و انسانی همان زمان و باز بنا به اصل ساختارهای سنگین و کاست‌های طبقاتی، چنان تصوری را به عنوان باورهای مینوی به وجود آوردند که شاه در بالاترین رأس هرم، وصل به آسمان محسوب می‌شد و دارای فرّه خاص ایزدی بود. پس از آن موبدان بزرگ بودند و ارتشیان و در انتها و در قاعده‌ی هرم، رعیت قرار داشت که تنها موظف به اجرای فرامین صادره از بالا به پایین بود، آن توده‌ی بی نام و نشانی که تنها قربانی جنگ‌های دراز مدت و بیهوده‌ی ساسانیان با امپراتوری روم به حساب می‌آمدند و ماجراهای “شاپور ذوالاکتاف” کهدر تاریخ مشهور است. (البته بهرام و قباد نیز بودند که فرع بر رویکرد شاهانه‌ی شاهان واقع می‌شدند.)

باری به هر حال، مزدک بامدادان که عده‌ یی از پژوهشگران؛ او را یکی از نخستین عدالت‌خواهان در جهان می‌دانند، بر اساس دستگاه فکری منسجمی، رویکرد به تولیدکنندگان اصلی اما بی‌نصیب و محروم جامعه‌اش داشت. چنان فکرها و اندیشه‌هایی از جانب مزدک (که خود موبدی بزرگ بود اما انسان‌گرا) در تضاد با تفکرات موبدان رسمی و غالب قرار می‌گرفت که خود را وارثان باورهای زرتشت و متخصصان دریافت‌های مینوی می‌دانستند که توده‌ ناچار_ و البته برای صلاح خودشان وگرنه موبدان که غرض و مرضی نداشتند جز این‌که از گستردگی اهریمن و تفکرات اهریمنی می‌ترسیدند!_ اما در آن شرایط ستم بی حد و فقر و گرسنگی و درماندگی و یأس، اندیشه های مزدک به سرعت و به شدت مورد استقبال خاص و عام قرار گرفت. مزدک بر این باور بود که در شرایط استثمار و استبداد برخاسته از آن و بی عدالتی حاد، حفظ دیانت و رعایت اندیشه ی نیک و گفتار نیک و کردار نیک ممکن نیست. به عبارتی مزدک بامدادان و موبد موبدان که یکی از کهن‌ترین نیاکان روشنفکری ایرانی محسوب می‌شود، بنا به تعابیر جدید، واقعگرا و رآلیست بود که با اومانیسم انقلابی در اولین رگه‌ها و نشانه‌ها، عین و جهان بیرون را مقدم بر ذهن می‌دانست. دهقان‌ها و شهرنشین‌های زحمت‌کش و عده‌ یی از فرهیختگان همان دوران، گروه‌ها گروه به او روی آوردند تا جایی که باورها و اندیشه‌های جدید در نقد اندیشه‌های قدیم و منسوخ، حتی به دربار نیز رسید و…

مزدک و مزدکیان اما؛ قتل عام شدند. عده‌ یی فرار کردند و به سرزمین‌های همسایه تبعید شدند و عده‌ یی نیز به کوه‌ها پناه بردند. آن فکر نو به رغم این که موبدان، مزدک را ملعون و گجسته دانستند و در اوستا ی ساخته ی خود او را لعن کردند- طوری که هنوز چه بسا زرتشتی های متعصب در ادعیه‌های شان، مزدک را لعن و نفرین کنند!- از میان نرفت و پس از اسلام در باورهای بابک خرم دین و سرخ‌جامگان به جلوه درآمد و در زمان قاجارها به شکلی دیگر بروز یافت و در دوران مدرن همان محتوای عدالت‌خواهی به شکل جدید در تفکرات بعضی از نواندیشان دین‌باور باز بیان شد که در شعر و مقاله و داستان و تئاتر و سینما و امثالهم، بارها به آن باور و حتی به طرز علمی ارجاع می شود.

در همان زمان، مانی نیز پدید آمد با کتاب ارژنگ و نوعی از فکر و اندیشه را پدید آورد که تا همین چند سده‌ی قبل، حداقل بر بخشی از مسیحیان جهان سخت مؤثر بود. آن طور که سنت آگوستین- از آباء کلیسای اولیه و از مقدسان عالم مسیحیت- چنان که در کتاب اعترافات آورده است در ابتدا، مانوی بود. مانی افکارش را در قالب شعر و نقاشی و حکمت و اندیشه‌های پرسشگر بیان می‌کرد و البته شاه و موبدان او را نیز که پیام صلح داشت تحمل نکردند، اعدام شد و پوستش را پر از کاه کردند و جهت عبرت دیگران، جسدش را بر دروازه آویختند و مانویان هم کشتار و سرکوب شدند و به زندان افتادند و یا به تبعید رفتند، اما افکارشان در سرتاسر جهان متمدن باستان گسترده شد.

 

 

پس از اسلام، یکی از شعبه‌های اصلی حکمت کهن ایران، “شعوبی گری” است که در آن اندیشه و فکر، بر اساس عقلانیت؛ با باورهای رسمی خلفا و دستگاه‌های فکری رایج و غالب اما وابسته به قصر خلیفه، تضاد و تعارض‌هایی اساسی برقرار بود. شعوبی‌ها، ادراکات تازه‌ یی داشتند و نگهبان ارزش‌ها و باورهای خسروانی (حکمت اشراقیه) و حکمت کهن ایران باستان محسوب می‌شدند. بخشی قابل توجه از شعوبی‌ها، در تضاد با باورهای غالب (که مشهور است باورهای غالبان، باورهای اغلب نیز هست) خاصه به اندیشه‌های مزدک رجوع داشتند و بی دلیل نیست که مزدک و مانی حتی پس از شکست ساسانیان و بعد از اسلام، مورد لعن و نفرین و نفرت بیش تر اندیشمندان وابسته به دستگاه خلافت بغداد بودند.

باری به هر تقدیر، سرخ‌جامگان و سیاه‌جامگان و سپیدجامگان بر اساس باور و اندیشه‌های شعوبی‌گری و با رویکردهای مختلف البته، رسماً در ستیز و جنگ با خلفای بغداد و لشکریان ترک (تورانی) بودند. شاهنامه برآمدی از آن شرایط است. آغاز شاهنامه، یعنی “به نام خداوند جان و خرد”، تعبیری از اهورامزداست، بی آنکه حکیم ابوالقاسم فردوسی در شرایط جدید و با ادراک‌ تازه، به اساطیر “ایران باستان” لزوماً باورمند باشد. او شاعری بزرگ و حماسه‌سرایی هنرمند و توانا و البته خردگرا و دارای عقل نقاد و خلاصه، “حکیم” بود و از اولین رگه‌های روشنفکری ایران است.

حکیم ناصرخسرو قبادیانی و حکیم عمر خیام نیز محصول همان دوران و همان شرایط اجتماعی غالب و اندیشه‌ها و باورها بودند با اندیشه‌ها و فکرهایی پیشرو…! حکیم ناصر خسرو با کارکردی کمابیش نظیر آیندگان خویش یعنی روشنفکر سده‌های بعد و دوران جدید، به نقد و تحلیل باورهای غالب و رایج و رسمی که از طرف خلافت تأیید و تبلیغ می‌شد، می‌پرداخت و حتی گاهی وقت‌ها بنا به ضرورت از زبان طنز بهره‌مند می‌گشت. اتفاقاً در بینش و بیان طنز، بسیار جدید است. حکیم ناصر خسرو باز نظیر فرزندان معنوی خود در دوران مدرن، نگهبان فرهنگ و تولیدگر اندیشه با رویکرد جدید بود…

موضوع منصور حلاج، نگاه جداگانه‌ یی را می‌طلبد زیرا “انالحق” گفتنِ “آن یار کزو گشت سر دار بلند” تنها بحث کلامی ساده و بی‌خطر و بی‌ضرری نبود که منحصر به مدارس علمی آن دوران باشد بلکه (انالحق) در تضاد بلافاصله و مستقیم با باورها و اندیشه‌ها و ارزش‌های رسمی دستگاه خلافت و مفتیان وابسته قرار می‌گرفت که سلسله مراتب اجتماعی سنگین و از رأس به قاعده‌ی هرم، یعنی رعیت و برده‌ها و صنعت‌گران جزء و کاسب‌های خرده پا و… را برهم می‌زد.

مشهور است که در زندان، مریدی از حلاج پرسید که تعریف عشق چیست؟ گفت آنچه فردا بینی و پسان فردا. و چون فردا شد حلاج را به دار زدند و پسان فردا جسدش را سوختند و خاکسترش را به دجله ریختند…

منصور حلاج نیز که یکی از نخستین و اتفاقاً یکی از سرفرازترین و عزیزترین رگه‌های روشنفکری ایرانی است با آن وسعت فکر و تعبیرهای تازه از عشق و از حق، محصول دوران طوفان‌زای خود بود با انبوه قیام‌های پی در پی برده‌ها و قیام‌های ضد سلطه‌ی خلیفه‌ها‌ی بهره‌مند و عوامل شان و فرمود:

آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

آن‌چه آمد، شرح فشرده‌ای بود از حکمت کهن در ایران و با رویکرد به تفکرات و دریافت‌های تازه از مفاهیم و نقد و بررسی تفکرات، فرهنگ، باورها و ارزش‌های رایج و غالب و وابسته به دربار شاهان و خلفا…! در این مختصر؛ از سهر‌وردی و عین‌القضات و از ابن مقفع و ابن مقنع و بزرگانی کم‌نظیر مثل حافظ و سعدی، مولوی و عطار و سنایی و نظامی و بعدتر از تفکرات و باورهای سربه‌داران و در دوران صفویه از حروفیان و نقطویان و شرح فکر و آثار عمادالدین نسیمی و نعیمی و امثالهم می‌گذریم که کتاب ارجمند در این‌باره وجود دارد. اما تمام آن نیاکان بزرگ و بزرگوار و حتی افتخارات قلمرو اندیشه و هنر جهان، بانیان اصلی هویت انسانی ما و راهنمایانی بودند که با نقد افکار غالب، اندیشه‌ی جدید و با رویکرد اصلی به انسان، سرگذشت او را پی می‌گرفتند. آن‌ها راه روشنفکر ایرانی را با تراژدی‌های سنگین و با حماسه گشودند. نامناسب نیست که به این شعر از نعیمی نگاهی داشته باشیم. فضل‌الله حروفی استرآبادی متخلص به نعیمی و پیشوای جنبش حروفیه سروده است که:

برقدسیان آسمان من هرشبی یاهو زنم

گر صوفی از “لا” دم زند من دم ز “الاهو” زنم

من کوکویی دیوانه‌ام، صد شهر ویران کرده‌ام

بر قصر قیصر قی کنم، بر تاج خاقان قو زنم

قاضی چه باشد پیش من؟ مفتی چه داند کیش من؟

چون پشت پای نیستی بر حکم و بر یرغو زنم

ای کاروان، ای کاروان، من دزد شبرو نیستم

من پهلوان عالمم، من تیغ رویارو زنم

ای باغبان، ای باغبان، در بسته‌ یی بر من چرا؟

بگشا دری این باغ را تا سیب و شفتالو زنم…

تا دوست دارندم خسان، از بهر آرایش کنون

هم‌چون زنان فاحشه، کی شانه بر گیسو زنم؟

خیز ای نعیمی، پیش من بنشین به زانوی ادب

من پادشاه کشورم کی پیش تو زانو زنم؟

 

بخش دوم

“از خون جوانان وطن لاله دمیده”

 

اما روشنفکری دوره ی جدید ایران (که در آغاز منورالفکری نام داشت) باز آغازی شکوهمند و همراه با حماسه و تراژدی داشت و پیوسته مورد خشم و نفرت شاهان قاجار و قدرتمندان بهره‌مند واقع می‌ شد.

امیرکبیر اگرچه چیزی مکتوب نکرد اما در قدم و اقداماتی انقلابی، پایه‌گذار اصلی “ایران نوین” بود. با ایجاد دارالفنون، دانش جدید را به میهن ما آورد و دانش که به امور جزئی و با منظور داشتن روابط علت و معلول می‌نگرد، مثلاً پزشکی جدید بلافاصله در تعارض با بینش کلی‌نگر و کهن طبیبان بومی و جاهل قرار می‌گرفت و مانند این‌ها… امیر کبیر در عین حال با دربار فاسد در تضاد بود که بدون هیچ کار سودمندی برای پیشرفت میهن و رفاه عام، امتیازات فراوان و درآمدهای عالی داشت و توجه آن وزیر خردمند و دانشمند و انسان‌گرای وطن دوست به مردم عادی، به هر حال باعث کشته شدنش گشت.

ناصرالدین شاه که شرح کردارهایش در این مقاله هیچ ضرورتی ندارد، بر این یقین بود که منورالفکرها معدودی فراماسون خود فروخته‌اند که هدفی ندارند جز دست‌یابی به قدرت و حذف او که ظل الله و قبله‌ی عالم بود. محمدعلی شاه نیز از منورالفکرها به حدی خشمگین بود که یک بار در حضور خود او منورالفکرهای مشروطه‌خواهی از جمله شیخ احمد روحی و میرزا آقا خان کرمانی را به قول قدما، طناب انداختند و خفه کردند.

 

موضوع اعجاب‌آور و حتی تحسین‌برانگیز این است که با درنظر داشتن جمعیت اندک آن زمان ایران و غلبه ی عام بی‌سوادی مطلق، آدم باسواد بسیار معدود بود و منورالفکری نیز معدودتر می‌شد اما در همان جماعت انگشت‌شمار منورالفکران، غلبه با اندیشه‌های انسان‌گرا آن هم در چنان حدودی بود که جهت نجات مردم عام از جهالت و ستم‌پذیری و فقر و سرفرازی و پیشرفت میهن، به راحتی سر به دار می‌دادند!منظور؛ امیرکبیر (وزیر منورالفکر) و شیخ احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی، ثقه الاسلام و میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل است که در مراحل بعد و از منظری دیگر منتها در چهارچوب همان ادراکات و افکار تازه، با حیدر خان و ستارخان و باقرخان و سپس با کلنل محمدتقی خان پسیان و شیخ محمد خیابانی و میرزا کوچک خان و بعدتر با میرزاده عشقی و فرخی یزدی (پیشرو و آموزگار شاعرانی چون شاملو) و… مواجه می‌شویم. و عده‌ یی دیگر مانند دهخدا که تا مرز اعدام پیش رفتند و یا مثل میرزا حبیب اصفهانی شرایط دشوار تبعید را دچار بودند.

به این ترتیب می بینیم که خشم شاهان قاجار از منورالفکری بی‌دلیل نبود.

انبوه آثار از شعر و داستان و مقاله در آن دوره به نقد و بررسی باورهای غالب و فرهنگ رایج می‌پرداختند و هم زمان اندیشه‌ها و افکار جدید را البته با نوع ادراک خود از آن مفاهیم در همان آثار مطرح می‌کردند.

سید اشرف‌الدین حسینی (نسیم شمال) یکی از نخستین کسانی بود که در ساخت و پرداخت و در بینش و طرز بیان شعر، انقلابی به وجود آورد، یعنی با زبان مردم، زندگی مردم کوچه و بازار را وارد شعر کرد.

دهخدا نیز در نثر، همین انقلاب ادبی را به وجود آورد که در بینش و بیان متضاد با ادبیات رسمی و شعرهای پر از صنایع ادبی اما بی معنا و یا مدیحه سرایی دربارها بود. جلیل محمد قلی زاده نیز با زبان سهل ممتنع، زبان مردم، داستان های طنز می‌نوشت.

رنسانس ایران اما، جنبش مشروطه بود و رعیت داشت به ملت تبدیل می‌شد. ایرانی رعیت و فاقد حقوق شهروندی، از طریق شعر و داستان، مقاله و اولین نمایش‌نامه‌های اغلب منورالفکرها، به حق و حقوق انسانی و وطنی خویش آشنا می‌گشت تا هر ایرانی عادی بتواند نماینده برگزیند و نمایندگان او قانون‌گذار باشند و مطبوعات آزاد باشند تا در دفاع از حقوق ملت مطلب بنویسند و شاه نیز مانند هر ایرانی دیگر تابع قانون باشد!

پس از هزاران سال غلبه‌ی شاهانی که از فره ایزدی - بر اساس تفکرات رسمی - بهره‌مند بوده و قبله ی عالم و سایه ی خدا بر دنیا محسوب می‌شدند و فرامین آن‌ها فرمان یزدان بود (چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه!) حالا از آن یکه‌تازی می‌افتادند و معلوم است که محمدعلی شاه آن همه را از چشم منورالفکرها می‌دید و مجلس را به توپ می‌بست و آن‌ها را اعدام می‌کرد و یا پیروان ادیان دیگر و حتی بی‌دین معرفی شان می‌کرد تا مردم عامی بدگمان بشوند و به او روی بیاورند اما جهان بر یک قرار نماند، و منوالفکری آن زمان باعث افتخار هر ملتی است به سبب دانش و دلیری و راه نمودن در گریز از بی‌معنایی…

ادامه دارد…