سعید متین پور و سکوت رسایش

علیرضا جوانبخت
علیرضا جوانبخت

سعید متین پور واقعاً هم متین است. انسان با متانتی است. اما با وجود داشتن اراده ای محکم، مشکل سلامتی دارد. هیچ وقت نگفت که این از اثرات شکنجه است یا نه، ولی به هر حال نیاز جدی به معالجه دارد. ستون فقراتش درد می کند و نمی تواند زمان زیادی سرپا باشد بایستد.“ 

این جملات را مطبوعات جمهوری آذربایجان به نقل از رشید علی‌اف، تبعه جمهوری آذربایجان که اخیراً بعد از سپری کردن یک سال و چهار ماه حبس به جرم جاسوسی از زندان اوین آزاد شده است، نوشته اند. دو روز قبل یعنی بیست و نهم شهریور ۱۳۸۹، روز تولد سعید متین پور فعال حقوق بشر و روزنامه نگار آذربایجانی بود که در حال سپری کردن دوره ۸ ساله محکومیت خویش در زندان اوین است و جملات این دانشمند فیزیک لیزر اهل جمهوری آذربایجان، کل اطلاعاتی است که من و بسیاری دیگر از وضعیت فعلی سعید متین پور در زندان اوین در دست داریم.  

با این اخبار تلخ در مورد سلامتی سعید، که اتفاقاً جدید هم نیستند، صحبت از جشن تولد و غصه خوردن به خاطر اینکه او نتوانسته سالگرد تولدش را با خانواده اش بگذراند، باید زیادی لوکس باشد. ولی برای ماهایی که صداهای سرکوب شده را خیلی زود فراموش می کنیم، همین سالگرد تولد هم تلنگری است به گوشهایمان، که صدای سکوت رساتر از فریاد امثال سعید را بشنوند. ماهایی که به ذهن تنبلمان خیلی زحمت نمی دهیم تا برای یافتن دلیل این سکوت کمی بیاندیشد و بفهمد که راز فریادهایی که امروز در دفاع از حقوق اولیه مان از کوچه پس کوچه های زنجان و اورومیه و اردبیل گرفته تا استادیوم های تبریز می شنویم، در سکوت سعید و سعیدها و قلم های در بند شده آنها نهفته است. 

پیامهای تبریک برای روز تولد سعید را که در فیس بوک می بینم، هوس می کنم سری به وبلاگش “اهل زنجان” بزنم. آدرس را می نویسم و دکمه انتر را فشار می دهم. نوشته شده است: “این وبلاگ به دستور کار گروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است.” به صفحه “حق” اش می روم، همان که اخبار زندانیان سیاسی آذربایجان را در آن می نوشت، این یکی آن چند کلمه را هم ندارد، گویی که هرگز چنین صفحه ای در کار نبوده؛ و فکر می کردی که چی؟ پشت میله ها هم که هست نمی خواهند و نمی گذارند روی پاهایش بایستد. آنوقت وبلاگ هایش را مسدود نکنند؟

سعید را آخرین بار چهار سال پیش، زمانی که در شهر مرزی وان ترکیه زندگی می کردم، دیدم. چند روزی به استانبول رفته بود. نوشت که در مسیر برگشت همدیگر را ببینیم. چمدانهایش را به سختی می شد با دست برداشت، از محتویات داخلشان که پرسیدم، باز کرد و نشانم داد. بیشتر وسایل چمدانها را سی چهل تا کتاب قطور و سنگین از فلسفه و سیاست گرفته تا ادبیات و جامعه شناسی چاپ ترکیه که از استانبول خریده بود و دو گلیم دست باف آذربایجانی که برای فروش آورده بود، تشکیل می دادند. گلیم ها را به قیمت مناسب نخریده بودند و دوباره برشان می گرداند. می گفت دفعه قبل هزینه سفر را با سودی که از فروش گلیم بدست آورده جبران کرده بود. اما این بار مطمئن نبود پولش تا رسیدن به زنجان کافی باشد. گاراژی می شناختم که مینی بوس هایش تا روستای مرزی سرو در ارومیه می رفتند و قیمت بلیطشان هم نسبتاً ارزان بود. هزینه را حساب کردیم؛ با پولی که داشت تا زنجان می توانست برود ولی نباید چیزی در سر راه می خرید.

بعد از رسیدن به زنجان ایمیل فرستاد که، در مرز ارومیه مورد بازجوئی قرار گرفته و پاسپورت٬ ۳۵ جلد کتاب و ۳ مجله فلسفی به زبان ترکی که از ترکیه خریداری کرده بود را ضبط کرده اند. نامه ای هم که خطاب به مدیر کل اداره اطلاعات آذربایجان غربی نوشته بود، ضمیمه ایمیل بود: ”به استحضارمی رساند، اینجانب سعید متین پور ساکن و اهل زنجان درتاریخ اول آبانماه جاری ساعت حدود ۹:۳۰ صبح به هنگام بازگشت از سفر ترکیه توسط ماموران اداره اطلاعات در پاسگاه مرزی “سرو” متوقف شدم. دو مامور مستقر در کیوسک جنب پاسگاه انتظامی اقدام به تفتیش چمدان، کوله، لباسها، و بدن من نمودند و درضمن آن سئوالاتی اکثرا غیر قانونی و مربوط به مسائل شخصی می پرسیدند. برای نشان دادن حسن نیت و تسریع کار به برخی از سئوالات جواب دادم. علت سفر خود را به ترکیه و شهر محل اقامت رابیان کردم. اما ایشان که دفترچه های تلفن و یادداشت را نیز ورق به ورق تفتیش می کردند نام صاحب دو شماره تلفن را سئوال کردند که البته این امری کاملاً شخصی است و ضمن یادآوری غیرقانونی بودن سئوالات از جواب دادن خودداری کردم. ماموران در پایان کار تفتیش، ۳۵ جلد کتاب و سه مجلد مجله و جزوه را که اکثراً از ترکیه خریداری کرده بودم به همراه دو جلد دفترچه یادداشت که یکی ازآنها کاملا سفید و استفاده نشده بود و در دیگری فقط در یک صفحه چند سطر نوشته شده بود به کناری نهادند…”

او در انتهای نامه از اداره اطلاعات خواسته بود پاسپورت و کتابهایش را به او بازگردانند: ”… مستحضرید که اولا سئوال و جواب مأموران وجهه قانونی ندارد و از قبیل تفتیش عقاید است. ثانیا کلیه اجناس و اموال خارجی توقیفی در داخل مملکت باید مورد بررسی کارشناسان گمرک قرار گیرد و نهایتا در مورد کتب و مجلات کارشناسی وزارت ارشاد ملاک خواهد بود. اما با وجود گذشت بیش از پانزده روز از زمانی که کتب و جزوات مذکور توقیف شده اند اداره اطلاعات نه خود جوابگوست و نه به گمرک یا اداره ارشاد راهنمایی شده ام. ثالثا توقیف پاسپورت قانونی، چه صورتی دارد؟ و چرا تا به امروز عودت داده نشده است؟ خواهشمند است به عنوان مقام مسئول، در این مورد دستورات لازم جهت عودت پاسپورت و اعلام نتیجه نهایی بررسی کتب را صادر فرمایید.”

این شیوه سعید بود؛ تلاش برای حل مسائل با گفتگو. گفتگو با هیچ شخص و گروهی را رد نمی کرد، بلکه خود با سماجت مخالف را به گفتگو دعوت می نمود.

دو ماه بعد از حادثه ضبط کتابها در مرز، در اعتراضات دوم اسفند به مناسبت روز جهانی زبان مادری بازداشت  و بعد از مدتی به طور موقت آزادش کردند. بعد از یکی دو ماه در دومین سالگرد اعتراضات به کاریکاتور روزنامه ایران دوباره دستگیر شد. برای دادن اعترافات دروغ ماهها شکنجه و انفرادی را تحمل کرد و بعد هم که حکم هشت سال زندان را برایش نوشتند. 

در این حدود چهار سال، فقط من نیستم که سعید را ندیده ام. خانواده اش هم خیلی بیشتر از امثال من یک دل سیر شانس دیدنش را نداشته اند؛ بیشتر این مدت را یا در بازداشتگاههای وزارت اطلاعات و زندان سپری کرده و یا اگر آزاد هم بوده، به خاطر اخراج از محل کارش ـ استانداری زنجان ـ در جست وجوی کار بوده، با احضارهای گاه و بیگاه از این دادگاه به آن دادگاه و از این اداره به آن اداره می رفته  و یا به خاطر اثرات ناشی از شکنجه، نزد پزشک و جلسات فیزیوتراپی وقت صرف می کرده است. حالا هم نه حق مرخصی دارد و نه حق ملاقات درست و حسابی با خانواده اش که باید برای دیدنش از زنجان به تهران بروند و بدون اینکه صدای نفس و ضربان قلبش را حس کنند، چهره اش را از پشت شیشه ببینند و صدایش را از طریق سیم تلفن بشنوند.