نکته متمایز کننده اجرای کوستوریکا، جهان جذابی بود که او به عنوان یک”مولف” خلق می کرد. همه چیز آماده بود تا اجرای یک کنسرت هم به بخشی از جهان فیلم های او تبدیل شود. در نتیجه کیفیت موسیقی اصلا اهمیت چندانی نداشت…
کنسرت امیر کوستوریکا در لندن
خلق دوباره جهان یک مولف
قصه از اینجا شروع شد که وقتی ده سال پیش امیر کوستوریکا[با تلفظ صحیح تر “کوستوریتسا”]، فیلمساز برجسته صرب، گروه کوچک موسیقی ای(با همراهی پسرش، استیبور)، برای ضبط موسیقی فیلم “گربه سیاه، گربه سفید” تشکیل داد، فکر کرد چرا نباید این گروه موسیقی را حفظ کند و امتداد دهد؟ و خوب نتیجه، ارکستر “سیگار کشیدن ممنوع” است که روز شنبه شب در مرکز هنری باربیکن لندن کنسرت داشت و همه را به وجد آورد.
پس از بخش اول کسالت بار کنسرت که به موسیقی بلغاری به رهبری ایو پاپاسوف اختصاص داشت، گروه کوستوریکا در بخش دوم، از همان لحظه اول همه تماشاچیان را در شادی و وجد غریبی شریک کرد، به شکلی که تا دو ساعت بعد، کسی بر روی صندلی هایش ننشسته بود و همه پایکوبان در موسیقی/فیلمی به کارگردانی امیر کوستوریکا شریک بودند و می رقصیدند.
نکته متمایز کننده اجرای کوستوریکا، جهان جذابی بود که او به عنوان یک”مولف” خلق می کرد. همه چیز آماده بود تا اجرای یک کنسرت هم به بخشی از جهان فیلم های او تبدیل شود. در نتیجه کیفیت موسیقی اصلا اهمیت چندانی نداشت. حتی کسی به این فکر هم نمی کرد که خود کوستوریکا گیتاریست چندان برجسته ای نیست. مهم جهانی بود با مختصات و ویژگی های خاص این فیلمساز؛ جهان دیوانه واری که از “دوران کولی ها” و “زیرزمین”، تا “گربه سیاه، گربه سفید” و” زندگی یک معجزه است”، تا سالن باربیکن لندن امتداد پیدا کرده و به واقعیت عینی بدل شده بود: دو ساعتی که در آن تمیز دادن یک کنسرت از فیلم های کوستوریکا غیر ممکن می نمود.
کوستوریکا بنای کنسرتش را بر یک اجرای نمایشی می گذارد؛ اجرای موسیقی ای که با حرکات نمایشی همراه است و بنایش را از جهان سیرک وام می گیرد(چیزی که کوستوریکا در فیلم هایش هم از آن سود می جوید). در نتیجه از همان لحظات اول این شوک به تماشاگر وارد می شود: خواننده، لباس آبی عجیب و غریبی به شیوه گردانندگان یا دلقک های سیرک پوشیده، از صحنه بارها پائین می آید و در میان مردم می لولد، تماشاچیان مختلفی را برای رقص به روی صحنه می برد و با همه چیز شوخی می کند. در ابتدای کار حین معرفی امیر کوستوریکا او را “اریک کلاپتون، ببخشید امیر کلاپتون” می نامد[ و در پایان در معرفی تک تک اعضای گروه، هر کدام را با نام یک دیکتاتور می خواند و یکی را هم با نام “احمدی نژاد”!] و این بازی های نمایشی تا انتها ادامه دارند: همه نوازندگان در واقع بازیگر هم هستند. آنها با حرکات دست و صورت و پانتومیم به نواختن دیگر نوازنده ها عکس العمل نشان می دهند و تمام صحنه اجرا به صحنه یک تئاتر تبدیل می شود با مختصات خاص خود که در این دنیای دیوانه وار همه چیز مجاز است. در واقع کار کوستوریکا همچون فیلم هایش جدا کردن تماشاگر از دنیای واقعی و غرق او در جهانی خلسه آور و مجازی است که در آن تنها رقص و شادی معنا دارد.
و کوستوریکا شدیداً در این راستا موفق است: به مصداق قوالی که با حال و هوا و دنیای تماشاگران هماهنگ می شود و نیرویش- و حتی مدت زمان اجرایش- متناسب با تماشاچیان است، اینجا هم کوستوریکا به یک ترکیب غریبی از مداخله تماشاگر در اجرا و تنظیم اجرا با حال و هوای تماشاچیان دست می یابد. از این رو استفاده از سراسر تالار بزرگ باربیکن(با حرکت خواننده و گاه نوازنده ساکسیفون و همراهی نور به شیوه سیرک)، و به روی صحنه آوردن جمع کثیری از تماشاگران بخشی از اجراست.
و این بازی تا به آخر ادامه دارد: آنها خوانندگان اپرا را دست می اندازند، کوستوریکا ادای رهبران ارکستر را در می آورد(و چند باری فقط می رقصد!)، حوله روی سرشان می اندازند و می نوازند، هنگام نواختن پای می کوبند و به هوا می پرند، آرشه را در دهانشان می گذارند و می نوازند، مسابقه بوکس راه می اندازند و همه این ها با همراهی یک موسیقی زنده و شاداب بالکانی که لحظه ای به تماشاگران اجازه نشستن بر روی صندلی را نمی دهد و همه مشتاقانه ایستاده اند و می رقصند و در ترانه ای با فریاد زدن Fuck you MTV همه مرزبندی ها را می شکنند، جهان تازه ای خلق می شود که تنها به مولفش “امیر کوستوریکا” تعلق دارد و جهانی است بس آزاد و رها که در آن هیچ دغدغه یا ذهن مشغولی آزارنده ای وجود ندارد و آدم هایش خیام وار دم را غنیمت می شمارند و دیوانه وار به همه چیز پشت پا می زنند و در آن “زندگی یک معجزه است”. در واقع کوستوریکا - خودآگاه یا ناخودآگاه- همچون پایان “زیرزمین” باز به انتهای “هشت و نیم” فلینی[یکی از فیلم های محبوب زندگی اش] رجوع می کند و در رقص پایانی چکیده جهانش را با ما در میان می گذارد: جمعیت غیر قابل باوری از تماشاچیان را با خود همراه می کنند تا به روی صحنه بیایند، دیوانه وار- و گویی بی انتها و خلسه آور- برقصند و باز به ما یادآوری کنند(همچون “هشت و نیم”؛ دست در دست هم در گرداگرد یک سیرک، نمادی از زندگی) که زیستن به رغم همه دردهایش زیباست.