سرزمین غریبیست دیار من. روزگار غریبیست زمان من.
در این زمانه، زندانی بودن در ایران نه باعث سرافکندگی و شرمندگی بلکه تاج افتخاریست؛ بسیاری را و نه اثباتی بر گناهی که دلیلیست بر ایمانی. آنکه قانون می شکند بر مسند قانون نشسته و آنکه برای قانون می جنگد به حکم قانون نانوشته جنگل در پس میله ها عمر می گذراند و شکنجه می شود و شهید می گردد تا باور کنیم و بدانیم که انقلاب، این نامهربان مادر، فرزندان خود را می خورد.
حکومت در سایه نابخردیها، کینه توزیها، بی برنامگیها و مهمتر از همه خودکامگیها چندان ضعیف شده که همه چیز آن را می ترساند و ”امنیت ملی اش” را به خطر می اندازد، چندان که صدای الله اکبری در دل شب پایه های آن را می لرزاند و چکمه پوش شدن خانمها امنیت فکریش را بر هم می ریزد؛ حاصل این آشفتگیها و پریشانیهای ذهنیست که هر روز سخنانی صادر می شود که روزی در کتابهای طنز نوشته خواهد شد که ”جمهوری اسلامی در این زمان از همیشه مقتدرتر است” و فرمانده سپاهش بیان می کند که وظیفه ما مقابله با آشوب داخلیست و نه تهدید خارجی و من در حیرتم که چگونه زیردریاییهای خویش را به خیابانهای تهران خواهید کشید تا ما ”آشوبگران و اغتشاشگران” داخلی که عوامل ”خارجی” هستیم را سرکوب کنید. غافل از اینکه ما نه عامل بیگانه که دوستانی بودیم که با شما و در سایه ظلم شما از شما بیگانه گشتیم و حاصل این ترس و ضعف شماست که جواب فریاد در گلو خشک شده ما را با گلوله پاسخ دادید و کاری کردید که ستمگران تاریخ برای همیشه در مقابل شما روسفید باشند. اگر شمر و یزید ، این سمبل های ظلم و شقاوت و بربریت، در عاشورا به امام سجاد[ع]به دلیل بیماری کاری نداشتند، شما حجاریان و یزدی را از تخت بیمارستان به شکنجه گاه بردید و اگر شاه به خانواده زندانیان سیاسی آسیبی نرساند، شما خانواده های آنها را هم از گزند در امان نمی دارید و این است معنای ضعف شما و دلم به حال شما می سوزد که به خوبی در یافته اید که چه جایگاه لرزانی دارید که چنین سبعانه به دریدن مردم پرداخته اید.
شمایانی که سعید عسکر را آزاد گذاشته اید و سعید حجاریان را در بند، و سنگ را بسته اید و سگ را گشاده؛ ما را هم به زندان بیفکنید که اندیشه ما به حجاریان ماننده ترست تا به عسکر. و آنگاه که پدران و برادران و خواهران قهرمان ما را به گناه بی گناهی و به جرم بی جرمی در زندان می اندازید، بدانید که جای ما هم در گوشه زندانهای شماست اگر عدالت، عدالت شماست و حکم، حکم شما.
ما را با روزنامه نگاران هم بند کنید که ما نیز همچون آنان بار رسالت مقدس خود را در بیداری جامعه به دوش خواهیم کشید تا پیش از آنکه شانه های خسته در زیر ضربات شما خرد گردد و از آن پس نیز این امانت را بر دریای خون خود روانه خواهیم کرد تا به ساحل آزادی برسد.
ما را در زندان بیندازید، زیرا که اینچنین خاموش دور هم جمع می شویم و اوباش شما پیکر ما را از ضربات شلاق ظلم خرد می کنند. ما را در بند کنید که طرفدار تجمع بر اساس قانون اساسی هستیم، که خسته ایم از اینکه از نام دین ما بر ضد دین ما استفاده می کنید.
جای ما در زندان است چون مخالف دیکتاتوری هستیم، مخالف کسانی هستیم که با استفاده از تریبون های مردمی اجازه ی کشتن مردم ایران را می دهند. مخالف صدا و سیمایی هستیم که به حربه ی دزدیدن فیلم های امریکایی و اروپایی و پخش در تلویزیون قصد نگه داشتن مردم در خانه هاشان را دارد و مردمی که در خانه نمی مانند را محکوم به جیره خواری بیگانه میکند.
ما مستحق زندان و شکنجه ایم چون به دنبال حقمان هستیم، چون به دنبال انچه پدرانمان در سی سال پیش بودند، هستیم، چون به دنبال آرمان هایی هستیم که پدرانمان هشت سال برای دفاع از انها جنگیدند و خون دادند… چون به دنبال آزادی هستیم. مارا به جای پدران و برادرانمان به زندان ببرید چون انها سال های سال کاری جز دفاع از ”جمهوری اسلامی ایران” نکرده اند… مارا به زندان ببرید تا در کنار یاران امام باشیم و از انان بپرسیم جمهوری اسلامی چه بود و چه شد….
ما را نیز شکنجه کنید، چون معتقدیم هر کس قبل از شکنجه شدن حقی مبنی بر داشتن وکیل دارد… حتی شکنجه گرها هم تا قبل از اثبات گناهکاریشان در دادگاه بی گناهند…
حکم ما مرگ است و طناب دار که می دانیم مردم انتخاب می خواهند نه انتصاب.
ما نیز به مانند پدران و برادرانمان پایبند به جمهوری اسلامی هستیم و مخالفی سرسخت بر حکومت احمدی نژاد. ما نیز همچون حجاریان پایبند به سخنان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران هستیم و مخالف دروغگویی به مردم.
دستانمان را دستبند بزنید و قلممان را بشکنید، فریاد خواهیم زد، دهانمان را هم ببندید، اما با قلبی که همیشه برای وطن می تپد چه می کنید ؟ ساقه را قطع کنید، با ریشه چه میکنید؟ تیشه بر ریشه ای که از ظلم شما ساخته شده چون توانید زد؟
ما را به زندان بیفکنید، اما بدانید هر یک از ما که کم می شویم ده نفر جایمان را می گیرند و در پایان روز نه تنها مخالفان شما کم نشده اند که بر آنها افزوده اید. ما بی شمارانیم، ما ملت ایرانیم.
این خون ریختن های شما برای ما نوید پیروزی است. ما یقین داریم که شما می ترسید از اینکه زمام این مملکت از دستتان برود و به اهلش برسد. اگر نمی ترسیدید با مردمی که تنها خواستشان بازشماری آرا بود چنین نمی کردید. آنها را مورد ضرب و شتم قرار نمی دادید. به فریاد سکوت آنها با گلوله پاسخ نمی گفتید. پدران و فرزندانشان را بدون تفهیم اتهام به زندان نمی انداختید. آنها را شکنجه نمی دادید. شما به مانند گربه ای هستید که در کنجی زندانی است و نه راه پس دارد و نه راه پیش. همانند آن گربه غرش می کنید و بر رخسار این ملت چنگ می زنید. اما خدا را شکر که شما را از این مخمصه راه فراری نیست.
بترسید، بترسید، ما همه با هم هستیم.