تیترهای کمی هستند که خود متن می شوند، از روزنامه بیرون می آیند، سیرو سرنوشت و تاریخ می یابند. تیتر “شاه رفت” که سی و چهار سال پیش در چنین روزی بر صفحه اول روزنامه های کیهان و اطلاعات نشست، ورق خوردن تاریخ را خبر داد وبر امواج شادمانی مردمان به فصلی از انقلاب تبدیل شد، در شمار این تیترهاست. تیتر ۸۴ سیاه شاه رفت،میلیونها بار تکثیر شده، هزاران بار موردبحث قرار گرفته و در باره کسی که این عنوان را انتخاب کرد و به اصطلاح روزنامه نویسی “شاه رفت” راتیتر زد، سخن گفته شده است.
در سالی دیگر که از روز “شاه رفت” ـ ۲۶ دی ـ می گذرد، شرح انتخاب وانتشار این تیتر را به نقل از کتاب خاطراتم- نامه هایی به شکنجه گرم- که متن فارسی آن همین روزها منتشر می شود، نقل می کنم.
صبح ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ تحریریه کیهان غلغله بود. مصطفی امیرکیانی( باشی)، آستین ها را بالا زده بود و انتظار می کشید تا از تلویزیونی که به تحریریه آورده بودند، گزارش خروج شاه را ببیند و بنویسد. شاهرخ صداقتیان روزنامه نویسی از نسل ما که او هم سرنوشتی جز مهاجرت نیافت، به فرودگاه مهرآباد رفته بود تا از نزدیک رفتن شاه را گزارش بدهد. من که یکی از دو معاون رحمان هاتفی سردبیر کیهان بودم، مسئولیت ارتباط مستقیم با شاهرخ را بعهده داشتم و گزارش های لحظه به لحظه او را به اطلاع تحریریه می رساندم. بچه های روزنامه مانند اشباح بین میز سردبیری و تلویزیون مصطفی در گردش بودند. موبایلی در کار نبود ودر فرودگاه مهرآباد جای سوزن انداختن. شاهرخ باید هر وقت می توانست تلفنی پیدا می کردو خبر رامی داد.
از صبح آن روز بحث در “میز سردبیری” ادامه داشت. تا روز قبل از آن با توافق سردبیری روزنامه اطلاعات، هنوز از شاه به فعل جمع نام برده می شد: “گفتند… رفتند…” و همین دستاورد بزرگی بود. “اوامر مطاع ملوکانه” به فعل جمع تنزل پیداکرده بود. اما امروز اگر شاه می رفت، هنوز باید از فعل جمع استفاده می کردیم؟ رحمان لحظه ای اندیشید و جواب داد: “نه. در این رفتن بازگشتی نیست. شاه مُرد.” و از من خواست با سردبیری اطلاعات هماهنگ کنم. قرارمان این بود در مباحث اساسی، دو روزنامه اصلی کشور به یک شیوه عمل کنند تا خطر دامنگیر یک روزنامه نشود. من تلفنی با محمد شمس معاون غلامحسین صالحیار، سردبیر اطلاعات صحبت کردم و موضوع را در میان گذاشتم. محمد شمس صدای رحمان هاتفی را به غلامحسین صالحیار می رساند. دو سردبیری که از دو نسل و یک ازتبار سیاسی بودند و در لحظه سرنوشتی تاریخ، هدایت دوروزنامه بزرگ ایران را بر عهده داشتند. بعد از چند تماس تلفنی قرار شد که: تا خروج قطعی شاه صبر کنیم.تیتر “شاه رفت” را با حروف ۸۴ سیاه چاق به عنوان تیتر اول روزنامه به چاپ برسانیم وهمزمان منتشر شویم.
این توافق دقیقاً انجام شد. نمی دانم چرا استاد صالحیار در سال های پایانی عمر خود، در مصاحبه ای گفت: “من تیتر زدم: شاه رفت…” گمانم، زمان حوادث را از خاطر او زدوده بود. مصاحبه کننده هم یا نمی دانست ویانپرسیده بود که چگونه تیتری را که شما در روزنامه اطلاعات زدید، عینا و با همان حروف در جایگاه تیتر اول کیهان قرار گرفت؟
بعد از این توافق من به تلفن چسبیده بودم و آنچه را شاهرخ گزارش می داد با صدای بلند تکرار می کردم. پرویز آذری قوی ترین وعجیب ترین صفحه بند دنیا به قهرمان های مارکز می ماند. او از وقتی که از زندان شاه آزاد شده بود، این لحظه را انتظار می کشید. حالا تیتر ۸۴ سیاه چاق “شاه رفت” توی کشویش بود. سیگارش را می جوید و راه می رفت. گاه می آمد و دست روی شانه من می گذاشت. چشمان سبز رحمان درخشش عجیبی داشت. هیچ کدام از نویسندگان و خبرنگاران بزرگ ترین روزنامه ایران که آن روزها در تیراژ ۷۰۰ هزار تایی منتشر می شد، نمی دانستیم اعلام خبر “شاه رفت”، به معنای پایان عمر حرفه ای همه ما، زندان و شکنجه است. از آن جمع ۱۱۰ نفره اکنون فقط یک نفر در کیهان مانده، و بقیه سرنوشت های شگفت یافته اند. ماجرائی که خود موضوع کتابی است.
سرانجام شاهرخ بی تاب از آن سوی خط فریاد زد:
-هوشنگ، هوشنگ، شاه رفت.
باور نمی کردم.
خودت دیدی؟
خودم دیدم. شاه رفت.
گوشی را گذاشتم و با صدای بلند گفتم:
- شاه رفت.
تحریریه کیهان در سروری بی پایان فرو رفت که با صفحه اول روزنامه به خیابان ها رسید و جشن بزرگ “شاه رفت” را به پا کرد. همزمان هم روزنامه اطلاعات باهمان تیتر ۸۴ سیاه در جشن همگانی حضور داشت.
دو سردبیری که برسر این عنوان توافق کردند،تا “امام آمد” به پیمان همراهی برای گریز از خطر وفادار بودند. و “امام” که آمد تا “ستمشاهی” دیر سال به “حکومت عدل علی” تبدیل شود، پاداشی به تمام به این دو داد. رحمان هاتفی در زیر شکنجه به مرگ فجیعی جان باخت و غلامحسین صالحیار در انزوای ناچار دق کرد. و ما، بیشتر ما که روزهای “شاه رفت” و “امام آمد” راشرح و تیتر کردیم، بیکار و آواره و زندانی شدیم. وقتی اوباش و بازجویان بعنوان روزنامه نویس بر صندلی های مانشستند، چاره ای نیافتیم که بستنی فروش شویم، سکوت کنیم و یا به ترک وطن ناچار.
ایکاش می دانستی وقتی “شاه رفت” راتیتر می کنی، کدامین دیو برای بلعیدن صفحه اول وسر بریدن آزادی می آید.
سی وچهارسال پیش درچنین روزی نه رحمان ونه غلام و نه ما اعضای تحریریه دو رزنامه بزرگ ایران، حتی روزی را تصور نمی کردیم که امروز باشد. ما آزادی راتیتر می کردیم و استبداد خوفناک مذهبی پشت درایستاده بود.
دستان رحمان را بیاد می آورم که برکاغذکاهی تیتر می نویسد و صدای خش دار غلام در گوشم می پیچد و روزی راانتظار می کشم که سردبیران روزنامه های ایران بر سرتیتر سیاه چاق۸۴ توافق کنند:
- استبداد رفت، آزادی آمد..