لیبرال شوخ طبع مومن

اکبر گنجی
اکبر گنجی

احمد زیدآبادی مبارزی  شجاع با روحی لطیف است.لیبرال است و آنان همیشه دچار این خطا بودند و هستند که لیبرال اهل ایستادن و حبس کشیدن نیست. او با ایستادن خود، بطلان تصور آنان را نشان داد. سخت گیری های ناجوانمردانه ی یک سال گذشته، کینه ی عمیق سلطان نسبت به او را عیان می سازد. گفته است که انفرادی این بازداشت، با انفرادی همه ی بازداشت های گذشته متفاوت بوده است. او را تا سر حد خودکشی پیش بردند.این همان اسلامی است که آیت الله خمینی می خواست و آن را پیاده کرد. در سخنان و نوشته های احمد، هیچ گاه تأییدی از آیت الله خمینی به دست نخواهیم آورد.

 دینداری عمیقاً مومن است که با عبادت روح خود را صیقل می دهد. اهل تظاهر نیست، اما اهل عبادت است. سلول انفرادی را از طریق گفت و گوی با حضرت دوست از تنهایی در می آورد. قنوت های طولانی داشت. رمضان را بسیار دوست داشت و دارد. وقتی با او از “قرآن محمدی” حرف می زدم، آن سخنان را باطل می دانست و با لهجه ی شیرین کرمانی می گفت: “گنده، این چه حرف هایی است که می زنی”. به شدت شیفته ی پیامبر گرامی اسلام است و از رفتارهای شخصی آن بزرگوار، تبیینی انسانی ارائه می کرد. همیشه یار و همدم فقر بود و هست. همیشه با فقر دست و پنجه نرم کرده است.

وقتی سه ماه در سلول انفرادی 240 بود، حاج علی می گفت: “دوست بی غیرت تو فقط می رقصد”.سخن او را باور نکردم، تا بعدها که در بند عمومی یکدیگر را دیدیم، مدعای او را تایید کرد. پرسیدم:مگر رقص هم بلد هستی؟گفت:خیلی خوب.گفتم: کجا می رقصی؟ گفت در جشن های خانوادگی. در سلول انفرادی هم خوب می رقصید. گفتم:کمی خود را تکان بده تا ببینم چه می کنی؟گفت: جلوی شمس و باقی و لطیف صفری رویم نمی شود. یک وقت که آنها نبودند، کمی رقصید و مهارتی از خود نشان داد. در انفرادی فقط فکر و عبادت نمی کرد، می رقصید و این شاید بیشتر دستگاه سلطانی را خشمگین می ساخت. احمد این باور را می پراکند که: “رقص اندر خون خود مردان کنند”. رقص او، با ظلم فرعونی سلطان هم ارتباطی وثیق داشت و دارد.

زین همراهان سست عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او  /  آن نور و طور و موسی عمرانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست زلف یار  / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

بسیار شوخ طبع است.ماهها برای تو داستان از روستای خود تعریف می کند و سراپای مخاطب را از خنده به حرکت در می آورد. حبس کشیدن در کنار او، عین مسافرت های خوشی است که هیچ گاه فراموش نمی شود. قدرت شگرفی در به تصور کشیدن گذشته ها دارد. اگر فهم من از سخنان او درست باشد، بچه های روستایش، برادران و خواهران او هستند. این را که می گفت، خنده و تعجب آدمی را فرا می گرفت. می پرسیدم: شوخی می کنی؟ با لهجه ی شیرین کرمانی می گفت: “آ والله”.

دستگاه سلطانی یک مرخصی کوتاه را هم از همسر و فرزندان او دریغ کرده است. ملاقات ها هم که یک هفته مردانه و یک هفته زنانه است. بدین ترتیب، در بسیاری از مواقع، دو هفته یکبار، ملاقاتی کوتاه با خانواده دارد. اینها می گذرد، نام احمد زیدآبادی به عنوان یکی از آزادیخواهان بزرگ ایران در تاریخ مبارزات دموکراسی خواهانه از هم اکنون به ثبت رسیده است. علی خامنه ای هم جایگاه شایسته خود را در تاریخ استبداد- به عنوان خودکامه ای که به هیچ اصل اخلاقی پایبند نیست- کسب کرده است.رمضان بر احمد مبارک باد. هر شب، شب قدر اوست که “اتصالی به تکیف بی قیاس” با “رب الناس” دارد و جان محتاج خود را در پای معشوق مشتاق ذبح می کند.

هشتم رمضان 1431

 

آه از دست ژیلا، فغان از دل بهمن

در تحریریه ی صبح امروز که راه می رفتم، هرگاه به بهمن امویی نگاه می کردم که مظلومانه گوش می کرد و بنی یعقوب در حال گوشزد کردن این و آن بود، می گفتم: “دختر این بیچاره از دست تو چه می کشد؟ حالا آدم بی زبان گیر آوردی، سوء استفاده نکن. بگذار او هم نفس بکشد”. بهمن طبق معمول می خندید و بنی یعقوب با خنده می گفت: “اینقدر شیطنت نکن. اصلاً اینجوری نیست”. ولی خوب موضوع این بود که آنها همدیگر را دوست داشتند و با هم رفیق بودند، حالا ژیلا خانم داشت تقاص همه ی مظالم مردها نسبت به زنان را بر سر بهمن تلافی می کرد، مصداق مالیات منفی بود.

“بهمن بنی یعقوب” که شروع به صحبت کردن کرد، معلوم شد آنقدر هم بی زبان نیست. حریف بازجوها و سلاطین هم هست. او قبول کرده بود که با دولت استبدادی بجنگد و در “منزل” و “قلمرو عمومی” تابع ژیلا خانم باشد. مبارزه با دولت بود، نه همراه فمینیست سبز روزنامه نگار.

اقتصاد هم قلمرو دیگری بود که می توانست در آن بجنگد. به همین دلیل بنی یعقوب را ول کرد و رفت به سراغ عزت الله سحابی، محسن نوربخش، حسین عادلی، مسعود روغنی زنجانی، مسعود نیلی و محمد علی نجفی تا  اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی را بکاود و “نوع و شیوه ی تصمیم گیری مقامات سیاسی- اقتصادی ایران پس از انقلاب” را به دست ما بدهد. خواندنی و پر اطلاع از کار در آمد.

بنی یعقوب دست بهمن را می گرفت و همراه خود به قلمرو نسوان می برد. این سرک کشیدن ها هم کار دست او داد. زندان رفتن او با علائق فمینیستی هم بی ارتباط نیست.

زندان های پیشا جنبش سبز، محل عیان کردن عشق بازی و روابط عاشقانه را به قلمرو عمومی کشاندن نبود. پس از آن، پرده ها کنار رفت و روزنامه ها و اینترنت شد محل نامه های عاشقانه ی زندانیان و تازه مردم فهمیدند که مبارزان سیاسی هم دل دارند و رازهای دل خود را مکتوب می کنند. قبل 22 خرداد 88، سیاست قلمرو لطافت های روحی نبود. زنانی چون فخرالسعادات محتشمی پور و بنی یعقوب سر از روزن برون کردند و “قلمرو خصوصی، قلمرو عمومی است” را بر مردان زندانی تحمیل کردند.ژیلا خطاب به دکتر/بازجویش نوشته است:

“ظرف کوچک ماست را که زندانبان به همراه عدس پلو به من داده بود، به شما نشان دادم و گفتم : “بهمن، همسرم، خیلی ماست دوست دارد و من می خواهم این ماست را برای او بفرستم. روان نویس تان را به من دادید و گفتید :اگر می خواهی پیامی برایش بنویس و من روی در پلاستیکی ماست نوشتم : “برای بهمن دوست داشتنی ام” و شما خودتان ظرف ماست را برایش در سلول انفرادی بردید و وقتی برگشتید، گفتید که مطمئن هستید این بهترین هدیه زندگی بهمن بوده که از همسرش دریافت کرده است”.

بهمن در مرداد ماه سال جاری به ژیلا نوشته است:

“از هفدهم بهمن ماه ۱۳۷۶ که تو را در پاگرد پله های روزنامه همشهری دیدم چیزهای دیگری هم به خاطرات من از ۲۸ مرداد اضافه شد… اما عزیزم!شاید ژیلای هر روز دیگر با ژیلای ۲۸ مرداد فرق می کرد… عزیزم! همه تو را ژیلا صدا می کنند.غریبه، آشنا، دوست و همکار و حتی بازجوهای وزارت اطلاعات… در همه سالهای گذشته برخی از شب های ۲۸ مرداد را با اصرار من به رستورانی می رفیتم، گاهی همان جا غذایی می خوردیم و گاهی غذا را می خریدیم و به خانه می بردیم و تو در راه اولین بچه ی خیابانی را که می دیدی غذایت را به او می دادی… من از خودم می پرسیدم مگر ژیلای ۴۸ کیلویی چقدر توان و انرژی دارد؟ تو تنها اینها که گفتم نیستی… تو بزرگترین اتفاق زندگی من هستی. تولدت مبارک ژیلای عزیز”.

با همدیگر به عراق و افغانستان و اوین رفتند. همه جا با هم بودند. اما اوین یک تفاوت داشت.بهمن شانس آورد که بند نسوان اوین جدای از بند مردهاست و هنوز راویان اسلام فقاهتی زندان های خانوادگی نساخته اند که در آنها زن و شوهرها با هم در یک بند حبس بکشند. حالا چرا بهمن شانس آورد؟ برای اینکه ژیلا در “کار جدی و سخت کوش و منظم” است و “آدم بی توجه و غیر دقیق اعصابش را خرد می کند”. البته اگر از بنی یعقوب بپرسید، خواهد گفت: بهمن یکی از آن آدم های دقیق، جدی، سخت کوش و منظم است، خودم او را ساختم.

رژیم سلطانی ولایت فقیه طی سه دهه ی گذشته کوشیده است تا نظام ارزشی خود را بر همه تحمیل کند. روابط زنان و مردان، یکی از حوزه هایی است که در ان انواع و اقسام روش های سخت گیرانه و خشن بکار گرفته شده است تا لباس تنگ و کوچک احکام فقهی را بر تن همه کنند. آن لباس که در قد و قامت اعراب جاهلی پیش و همزمان پیامبر گرامی اسلام دوخته شده است، برتن افراد بزرگ شده ی کنونی نمی رود. این جسم بزرگ، آن لباس کوچک را دریده و همه ی آن را پاره پوره کرده است. هر وصله ای که به آن می زنند، وصله ی دیگری را لازم می آورد. در خیابان ها زنان و مردان را تأدیب می کنند که در دست در دست یکدیگرظاهر نشوند، آنان را به زندان می برند تا شاید ادب شوند، از آنجا نامه های عاشقانه به یکدیگر می نویسند. زندان ها را به محل تجلی عشق تبدیل کرده اند. به قول آن هموطن عزیز:در نامه هایشان حرف هایی به هم می زنند که آدم به ناموس خودش نمی زند. منتظر نامه ی عاشقانه ی بعدی بهمن هستیم. رمضان و زندان و تعزیر شرعی که دست به دست هم دهند، روح را صیقل می زنند و زبان عاشقانه تر می کنند:

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی؟ /  چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟

بهمن ها عاشقانه در زندان خواهند شکست، که:

در زندان جهان را به شجاعت شکنیم  / شحنه ی عشق چو ما با ماست زکی پرهیزیم

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم   / وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

این رژیم جز افزایش نفرت، زوال اعتماد و خون خواری چه کرد؟ شما در مزرعه ی پاک ایران تخم مهر و عشق بکارید که همین دوای درد ماست:

بجوشید بجوشید که ما بحر شعاریم   /  بجز عشق، بجز عشق دگر کار نداریم

در این خاک، در این خاک، در این مزرعه ی پاک  / بجز مهر، بجز عشق، دگر تخم نکاریم

نهم رمضان 1431

 

منبع: فیس بوک نویسنده