سلطه واژگان

پروین بختیارنژاد
پروین بختیارنژاد

ازانتخابات ریاست جمهوری خرداد ۷۶ به بعد، برگزاری هر انتخابات بهانه ای است برای گفتن بسیاری از ناگفته ها؛ حرفهایی از جنس سیاست که تل انبار شده روی دلمان، روی ذهنمان اما به دلایل مختلف گفته نشده و به هنگام برگزاری هرانتخابات به یادمان می آید و با خود می گوییم که باید این حرفها زده شود. اصلا وقت گفتن آن حرفها، همین روزهاست. حتی باید از خود سئوال کنیم چرا آن را تا به حال نگفته ایم؟ چه چیزی مانع از گفتن آن شده؟ چرا این همه حرف و سخن، این همه سال در گوشه ذهنمان جا خوش کرده و به بیرون پرتاب نشده است.

یکی از این جا خوش کرده های ذهن من، که البته همیشه هراسهایی مرا از گفتن آن برحذر داشته، واژگانی است که سالها بر اندیشه ما تسلط داشته؛ واژگانی که صرفا تنها چند واژه نیستند بلکه مفاهیمی هستند که تاریخی پشت سر دارند.

درواقع از دهه ۳۰ واژگانی وارد ادبیات سیاسی ما شد که تا قبل از آن یا وجود نداشت و یا کلمات مشابه آن چندان هم خانواده با واژگان جدید در ادبیات سیاسی ما نبود.این واژگان تا دهه ۷۰ نیزسلطه عجیبی بر افکار ما داشتند و مفاهیم خاصی را برای ما تداعی می کردند. البته به احتمال قریب به یقین شرایط عینی جامعه و نیز فضای جهانی هم آمادگی خلق چنین واژگانی را داشت.

یکی از این واژگان مسلط، واژه “مردم آگاه ونا آگاه” است؛ تقسیم کردن آحاد جامعه به کسانی که می دانند و آنانکه نمی دانند، آنانکه می فهمند و آنانکه نمی فهمند. البته بیسوادی و کم سوادی اکثریت مردم، یا جامعه ای که بخش اعظم آن یا عشایرکوچ رو بودند یا روستانشین واقلیتی شهرنشین، می توانست دلایل محکمی بربی اطلاعی و ناآگاهی اکثریت جامعه ای باشد که از خواندن، دانستن و کنشهای جمعی محروم بود.

هر چند که از سوی روشنفکران و فعالین سیاسی، بخش اندکی از مردم به داشتن مدال آگاهی نایل می شدند و آنها کسانی بودند که مجهز به آگاهی ایدئولوژیک بودند؛ ایدئولوژی هایی که نوع نگاه مخاطب خود را به جهان، به انسان و به جامعه سامان میدادند و لیستی از بایدها و نبایدها را به آنها ارائه می داد و گروه هدف خود را دعوت به حق خواهی بیشتر و عصیان برعلیه نداشته ها می کرد. و تنها و تنها این افراد بودند که از سوی قشر روشنفکر به عنوان افراد آگاه شناخته می شدند.

 واژگانی چون “مردم آگاه و مردم ناآگاه” چهار دهه در ادبیات سیاسی ما جا خوش کرده و آنقدر در ذهن منورالفکرهای جامعه جا گرفته بود که دیگر رغبتی به هم جواری با اکثریت بی سواد و کم سواد جامعه نداشت. شنیدن وپرسیدن از او که به جهان، جامعه و انسان چگونه نگاه می کند، چه می خواهد و چگونه می خواهد به آن خواسته ها برسد، چندان اهمیتی نداشت، زیرا او ناآگاه بود، پس شنیدن خواسته ها و ناخواسته هایش هم جذابیتی برای قشر روشنفکر آن دوران نداشت. در نتیجه رابطه این اقلیت آگاه وآن اکثریت ناآگاه روز به روز کمتر می شد تا جایی که دیگر زبان یکدیگر را نمی فهمیدند. انگار که آن اقلیت آگاه از کره دیگری آمده اند و به زبان دیگری حرف می زنند.

در حالیکه چند صباحی همخانگی با این فرهیختگان آگاه کافی بود تا ببینی که اینان که از سر دلسوزی و بالاجبار می بایست قیمومیت مردم را به عهده می گرفتند، تا چه میزان از واقعیتهای جامعه بی اطلاع هستند. و اینکه آنها خود چقدرنیازمند اطلاعات و آگاهی، البته از نوع غیر ایدئولوژیک آن بودند وچقدر محروم مانده بودند از دسترسی به دانش و اطلاعات ناب و خالص.

اما رشد فزاینده آموزش و آموزش عالی در بین مردم، رشد شهرنشینی، گسترش فرهنگ کتابخوانی و نیز به یمن دسترسی به فضاهای مجازی و دسترسی آسان به اطلاعات مختلف، اسباب دانستن بخش کثیری از آحاد جامعه را فراهم کرد و شرایطی مهیا شد تا بخش عمده ای از مردم در جریان تازه ترین خبرها و اطلاعات قرار گیرند تا امروز که دیگر بحث شهر وندی و حقوق شهروندی آحاد جامعه مطرح است. بحث اقشار مختلف جامعه ای به میان است که حساس به حقوق صنفی خود هستند و نیز مطالبات مشترکی که گاه و بیگاه آنها را در کنار هم قرار میدهد وتلاشهای مشترک و نیزائتلافهای مشترک را رقم می زند.

اینک جامعه ایران دستخوش تغییرات بسیار جدی شده و روشنفکر ایرانی هم پله پله از عمارت سر به آسمان کشیده ای که برای خود بنا کرده بود، پایین آمده و در قد و قواره ای متوسط و در کنار مردمانی نیز متوسط خود را جای داده است.

امروز دیگر فاصله روشنفکر و عموم جامعه از زمین تا آسمان نیست. امروز در هر خانه ای نه یک روشنفکر که چندین روشنفکر زندگی می کنند که اتفاقات جامعه خود و نیز جهانی رالحظه به لحظه رصد می کنند.

اما اگر چه روشنفکر امروز دیگر سودای پیشگامی و آوانگاردی ندارد لیک همچنان آداب هم زیستی با مردم را بجا نمی آورد. در اتاقهای فکر می نشیند و برای جامعه خود برنامه ریزی می کند بدون آنکه زحمت گفتگو و پرسیدن از شهروندان را به خود دهد.

بطور مثال در همین قضیه انتخابات کدام حزب و گروه سیاسی به سراغ مردم رفته و از اقشار مختلف و طبقات مختلف پرسیده آیا شما یک دولت انقلابی می خواهید که خواستهای بنیادین یک صد ساله شما را تحقق بخشد؟ آیا شما دولتی میخواهید که جامعه شما را همچون زمینی شخم زند و زیر و رو کند یا آنکه دولتی می خواهید که با روش اصلاح گرانه به جان کاستی های شما افتد که در این صورت سالیان سال باید به ساخت و ساز بگذرد.

هنوز روشنفکری در ایران که یک پایش در فرهنگ و اندیشه است و پای دیگرش در سیاست، از شهرونداش نمی پرسد که شما شهروندان به کنار گذاشته شده از هر تحلیلی، چه می خواهید؟ اولویت شما شهروندانی که در اتاقهای فکر غایب هستید چیست؟ کدامین راه شما را به خواستها و منویاتتان می رساند؟