انقلاب مخملی نام مستعار دگر اندیشی

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

اگر به تاریخ سیاسی ایران نگاه کنیم، همواره نظامهای سیاسی حاکم و به طور مشخص حاکمان مستبد و دشمن آزادی و آزاد اندیشی و پاسداران منافع شخصی یا طبقاتی، برای توجیه ایدئولوژیک اقدامات سرکوبگرانه شان و نیز برای انحراف افکار عمومی از واقعیت های موجود، همواره از واژه ها و مفاهیم و اصطلاحاتی خاص استفاده کرده اند.

از عصر داریوش اول گرفته تا روزگار ساسانیان و پس از اسلام و تا مشروطیت و در عمر جمهوری اسلامی. داریوش در ارتباط با توجیه نابودی بردیای فرزند کوروش (مشهور به گئومات مغ که به احتمال زیاد عمدا به این نام معرفی شد) و بویژه سرنگونی دهها مخالف سلطنتش در طول یک سال (چنان که خود در کتیبه بیستون آورده است)، از بی دینی و  دشمنی آنان با “اهورا مزدا”  یاد می­کند و به همین دلیل آنان را “دروغزن”  سخن می­نامد و خود را به سرکوبی و نابودی خشن مدعیان مجاز می­شمارد و در نهایت تمام این نابود کردنها را به فرمان اهورا مزدا می­داند خیال همه را راحت می­کند. اعدام مانی و سرکوبی خونین مانویان به فتوای روحانی عالیقدر کرتیر و همکاری شاه ساسانی شاپور اول و بعدها بویژه نابودی مزدک بزرگ و قتل عام مزدکیان در روزگار خسرو انوشیروان به اتهام بد دینی و مخالفت با برخی افکار و آداب مذهبی موبدان و نظام طبقاتی حاکم نیز دقیقا با همین بهانه ها و مفاهیم و ابزارها صورت گرفته است. عنوانی که روی مزدک و مزدکیان نهادند “زندیگ” بود که بعدها معرّب شد به “زندیق”. منظور از “زند” در آن زمان عبارت بود از “تفسیر متن مقدس” و “زندیگ” کسی که متن مقدس را تفسیر می کند. از آنجا که روحانیان (موبدان و هیربدان) زرتشتی خود را به شکل انحصاری متولی تفسیر متون مذهبی می­دانستند، کسانی چون مزدک و مزدکیان و یا برخی روحانیان زرتشتی به دلیل این که گستاخی به خرج داده دست به تفاسیر متفاوتی از متون و منابع دینی زدند، از سوی دستگاه روحانی و مستظهر به حمایت نظام طبقاتی ساسانی متهم به ارتداد و دگر اندیشی شده و شدیدا مورد سرکوب قدرت گرفتند. بدین ترتیب از نظر صرفا تاریخی زندیقیت دقیقا یعنی دگر اندیشی در برابر نظام مذهبی و سیاسی حاکم ساسانی.

پس از اسلام نیز همین مفهوم زندیق ایرانی به اضافه عناوین سرکوبگرانه دیگر مانند ارتداد و خروج و بغی و محاربه با خدا و رسول و خلیفه و فقیه و متکلم و قطب ابزارهای ایدئولوژیک و سیاسی برای سرکوبی دگر اندیشان مورد استفاده قرار گرفتند. به هر منتقد و معترضی برچسب زندیق و باغی و محارب و مزدکی و قرمطی و شعوبی زدند و با فتوای فقیهان و تیغ گزمگان حکومتی به سرکوبی منتقدان پرداختند.

   از تاریخ گذشته بگذریم، همین صدسال اخیر نیز گرانبار از همین تجربه تلخ است. در عصر مشروطه عناوینی چون “فرنگی مأبی” و بویژه “بابی” سکه رایج بود و به راحتی به هر دگر اندیشی، که به نقد وضعیت موجود دست می­زد و سخن از آزادی می­گفت و در پی پیشرفت علم و توسعه کشور بود و می­خواست نظام آموزشی جدید جانشین سنت عقیم آموزشی کهن شود، هر نوع اتهامی از جمله اتهام مشهور بابی زده می­شد. در این زمان گویا بابی و یا فرنگی مأبی نام مستعار آزادیخواهی و تجددگرایی و نواندیشی و ترقی خواهی بود. این در حالی بود که بابیان و بهائیان و یا دیگر گروههای مذهبی و شبه مذهبی دیگر در ایران آن روز و در تحولات سیاسی – اجتماعی عصر ماقبل و مابعد مشروطه نقشی محسوس و مؤثری نداشتند و حداقل رهبران روحانی و غیر روحانی مشروطه خواهی از این گروهها و فرقه ها نبودند و اگر در مورد برخی سخنانی گفته شده هیچگاه چنین دعاویی اثبات نشده است. بگذریم که صرف بابی یا پیرو مذهبی و اندیشه ای بودن جرم نیست و هرگز چنین واقعیت هایی نمی­تواند دلیلی بر نادرست بودن تمام افکار و عقاید و مطالباتشان باشد. اصلا زمانی که پدیده ای به نام “خواست ملی”  بر آمده از یک جنبش ملی و عمومی شکل می­گیرد، دیگر سخن گفتن از این گروه و آن فرقه و یا نبست دادن درست و یا نادرست آن به خارجیان اهمیتی ندارد و نمی­تواند از اهمیت و یا درستی و حقانیت مطالبات ملی بکاهد. مگر بابیان و یا گروههای دیگر اجتماعی و مذهبی عضوی از پیکر جامعه ایران نبوده و نیستند؟ پس بابی بودن به خودی خود چه چیزی را ثابت می کند و چگونه می­تواند یک اتهام باشد؟

در دوران پیش از انقلاب نیز همین داستان به گونه ای دیگر مطرح بود که از طرح و بازگویی آنها می­گذرم. عناوین متهم کننده ای چون “خرابکار” و “ارتجاع سرخ و سیاه” نقل محفل رژیم مستبد پهلوی دوم بود. در دوران سی ساله عمر جمهوری اسلامی نیز به تناسب شرایط و اوضاع زمانه عناوینی برای متهم کردن دگر اندیشان و منتقدان و یا مخالفان سیاسی جعل شده و با گشاده دستی و با تبلیغات گستردة دولتی و حکومتی برای منزوی کردن و یا سرکوبی و نابودی منتقدان نظام حاکم مورد استفاده قرار گرفته شده اند. عناوینی از این دست بسیارند که مشهور ترینشان عبارتند از: التقاطی، منافق، آمریکایی، غربزده، ضد ولایت فقیه، اصلاح طلب و برانداز، که البته هر کدام از اینها به تناسب افراد و یا گروهها و در زمانهای مختلف و برای رسیدن به اهداف معین مورد استفاده قرار گرفته و می­گیرند. روشن است که منظور این نیست که این عناوین اساسا وهمی است و وجود خارجی ندارند، بلکه سخن این است که این عناوین آگاهانه (وشاید در مواردی واقعا وهمی) از سوی حاکمان و دستگاههای امنیتی و قضایی برای خفه کردن مخالفان و سرکوبی و یا حداقل منزوی و بی اثر کردن منتقدان نظام ولایی از هر گروه و جریان مورد استفاده قرار می­گیرند. به عبارت دیگر هدف از متهم کردن منتقدان به عناوینی چون التقاطی و نفاق و یا غربی و یا براندازی نظام، مخدوش کردن فکری و ایدئولوژیک منتقدان و دگر اندیشان و در نهایت آماده سازی افکار عمومی برای نابودی و از میان برداشتن این منتقدان است. بویژه زمانی که جنبش اجتماعی در جهت مغایرت با نظام ولایی و منش استبدادی شکل می­گیرد و حاکمان احساس ناامنی می­کنند، استفاده از این اتهامات در سطح گسترده و حتی در بارة افراد و یا جریانهایی که این وصله به هیچ روی به آنها نمی­چسبد، بیشتر رایج می­شود. چرا که آخر نمی­شود که اذعان کرد که این افراد و یا جریانها و حتی عموم مردم با ما مخالفند و درست هم می­گویند در عین حال ما از مشروعیت برخورداریم! استفاده از عنوان “گروهک” در بارة تمام دگر اندیشان سیاسی و یا اعتقادی، صرفا برای این منظور است. یا زمانی که بحث براندازی از هر نوعش مطرح می­شود، فقط برای این است که انتقاد ناپذیری و اصلاح ناپذیری حاکمیت از هر نوعش پوشیده بماند و بهانه برای سرکوبی و نابودی مخالفان در اختیار محاکم فرمایشی در دست باشد. پدیدة ضد بشری و ظالمانه اعتراف گیری از متهمان در زندان برای تقویت همین سناریو و هدف مشخص سیاسی است که سی سال است که مورد استفاده مقامات امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی است.

ماجرای طرح اتهامی چون “انقلاب مخملی” در چند سال اخیر دقیقا در تداوم زمینه سازی برای سرکوبی هر نوع دگر اندیشی است که در تاریخ ما و بویژه در دوران معاصر مطرح بوده و در ادوار مختلف کاربرد سرکوبگرانه داشته و در جمهوری اسلامی از هر زمانی دیگر کار بردی تر شده است. انقلاب مخملی یعنی همان زندیگ عصر ساسانی و عصر اسلامی و یعنی همان بابی بودن تجددگرایان و آزادیخواهان عصر مشروطه و یعنی همان اصلاح طلبی و یعنی… ویعنی نام مستعار همان هر نوع دگراندیشی و هر نوع انتقاد و مخالفت با نظام حاکم و تلاش برای تحقق آزادی و دموکراسی و عدالت و تأمین حقوق بشر. منظور این نیست که هیچ کس برانداز نظام نیست و یا هیچ کس یا جریانی برای نابودی نظام فعایت نمی­کند، بلکه سخن این است که نظام هیچ نوع دگراندیشی و نقد و کوشش برای اجرای همین قانون اساسی را نیز تحمل نمی­کند و با استفاده سخاوتمندانه از عناوینی چون براندازی  و انقلاب رنگی و ارتباط با بیگانه و حتی متهم کردن افراد وجریانهای شناخته شده به جاسوسی می­کوشد به رفتارهای نادرست و روش استبدادی و اصلاح ناپذیری خود سرپوش نهد و ناکارآمدی و خودکامکی های عریان را در عرصه های سیاست و فرهنگ و اقتصاد پنهان کند.

داستان جالبی است! اگر روزگاری به جریانهای واقعا برانداز برانداز گفته می­شد، اکنون کار به جایی رسیده است که به افراد و یا جریانهای برآمده از همین نظام و کارگزاران سی ساله اش و وفادار نیز برانداز و یا جاسوس دشمن و وابسته به بیگانه گفته می­شود. امروز اصلاح طلبی در ذهن و زبان مسؤلان عالی و دانی نظام معادل همان بابی زمان مشروطه و یا منافق صدر انقلاب است و برای ربط دادن این دو جریان از اصطلاح “نفاق جدید” سخن گفته می­شود. در ماجرای انتخابات اخیر مردم معترض چه می­گفتند و چه می گویند؟ دولتمردان نامدار جمهوری اسلامی در طول سه دهه (هاشمی]، موسوی، کروبی، خاتمی و…) و یا علما و مراجع (بویژه کسانی چون آیت الله منتظری که خود از بنیانگذاران نظام بودند) چه می­گویند و چه می­خواهند؟ میلیونها ایرانی، که به اعتراف شما به نظام اعتماد کرده در انتخابات شرکت کرده و اکنون رأی خود را طلب می­کنند، در پی چیستند؟ آخر چگونه می­شود با شامورتی بازی و طرح دعاوی گزاف و نا مستند و تشکیل دادگاههای خلاف قانون اساسی و اعترافات رسوا این انبوه عظیم ملت را جاسوس و ابزار دست “دشمن” و یا فریب خورده معرفی کرد؟ از زمان مشروطه تا کنون همواره حکومت ها هر نوع جنبش اعتراضی مردمی را به خارج از کشور و دولتهای بیگانه و استعماری نسبت داده اند اما به راستی امکان دارد که جنبش رهایی بخش یک ملت را به بیگانه منسوب کرد؟ آیا با نگارش افسانه هایی در قالب کیفرخواست و به هم بافتن آسمان و ریسمان می­توان ماهیت کودتای انتخاباتی اخیر و سرکوبی گستردة مردم و کشتار جوانان در زندانها و در خیابانها را تغییر داد و مردم را برای همیشه فریفت؟ آیا دادگاههای عصر استالین و اعترافات متهمانش توانست حقانیتی برای رهبر شوروی  و هیئت حاکمه اش ایجاد کند؟

راه دور نرویم آیا دادگاهها و اعترافات متهمان جمهوری اسلامی در طول سی سال توانسته افکار عمومی را بفریبد و در نهایت بر مشروعیت و مقبولیت نظام و حاکمانش بیفزاید؟ دریغ که خودکامگان از تاریخ عبرت نمی گیرند!