من فکر نمی کنم رفتن محسن مخملباف به عنوان یک کارگردان سینما یا فعال هنری به اسرائیل چندان مهم و محل مناقشه باشد. این یک تصمیم شخصی است و او یا دغدغه های اکثر آزادی خواهان در مورد معایب این سفر را می پذیرد، و یا که قبول نمی کند. مسئله اما اینجاست که شغل و حرفه آقای مخملباف فقط کارگردانی در سینما نیست. او برای خودش زمانی در آغازین روزهای جنبش سبز، قبای یک اکتیویست سیاسی را پوشید و کج دار و مریز و خودخوانده، سفیر جنبش سبز شد. کسی که نماینده جنبش سبز باشد ـ– یا خودش را نماینده جنبش سبز بنامد ـ– هیچ وقت به اسرائیل نمی رود. تاکید می کنم نه به این دلیل که کارگردانی در سینماست؛ بلکه چون یک اکتیویست سیاسی سبز است و یا زمانی بوده است.
آقای مخملباف البته در همان روزهایی که پیام رسان جنبش سبز در خارج از کشور هم می شد کم اشتباه نکرد و ای کاش همانطور که خودش زمانی گفت که پس از سپری شدن شش ماه از پیروزی انقلاب، سیاست را کنار گذاشته بود، به این سنت وفادار می ماند. اما او در همان روزها هم تند رفت و اشتباه کرد. به آقای اوباما نامه نوشت و از طرف جنبش سبز برای مسئله ای که موضوعیت نداشت ـ– داستان تسخیر سفارت -ـ معذرت خواهی کرد. اشتباه نکنید. در مقام ارزش گذاری مثبت یا منفی آن حادثه نیستم و اعتقاد هم دارم تمام آنچه که انجام شد همه اش، مثبت نبود اما، یک اکتیویست سیاسی نمی تواند به میل و علاقه خودش و احساسات درونی و آنی اش –ـ هرچه قدر هم که مقدس باشد ـ– تصمیم بگیرد. برای یک اکتیویست شترسواری دولا دولا نمی شود. یعنی قرار نیست آن وقت که در و دیوار برای آدم بشکن می زنند، فعال سیاسی بشویم و نطق و خطابه بدهیم و خودمان را سفیر یک ملت بنامیم و به نام دولت عریضه و نامه بدهیم اما آن وقت که به قول کلیله و دمنه “آن سبو بشکست و آن پیمانه بریخت”، برگردیم و دوربین بدست بگیریم و دوباره بشویم همان کارگردان سینمایی که بر اسرائیل رفتنش که هیچ، تا خود جهنم و بهشت هم برود حرجی نیست. تصمیم خودش است و مستقل است و به کسی و طایفه ای و گروهی سند شش دانگ نداده است.
اما آقای مخملباف ـ– که من روایت انسانی فیلم های ایشان را دوست دارم –ـ خودش هم می داند که فقط یک کارگردان سینما نیست؛ هرچند ای کاش فقط یک هنرمند بود. دیگر آن وقت هزینه اشتباهاتش را خودش می داد، نه اینکه در قامت یک جنبش سبزی فعال و یک اکتیویست سیاسی مشهور، فاکتور این اشتباهات را آقای موسوی در کوچه اختر از حسین شریعتمداری تحویل بگیرد. همانطور که امروز هم اگرچه به اسرائیلی ها توصیه می کند با ایران نجنگند اما از آن سو به آنها پیشنهاد می دهد که از نیروهای دموکراتیک ایرانی حمایت کنند. پیشنهادی که بازهم هزینه آن را همین آزادی خواهان درون ایران می دهند. وگرنه کیست که نداند نه آقای نتانیاهو، به دغدغه های صلح دوستانه آقای مخملباف وقعی می گذارد ـ– کما اینکه همین دیروز به صورت خیلی زشت و ناجوانمردانه ای از آمریکایی ها خواست با ایران مهربان نباشند و در صورت لزوم به ایران حمله کنند ـ– و نه اینکه شما اگر دموکرات باشید و در ایران زندگی کنید، به اندازه سر سوزنی حمایت دولت اسرائیل را پشت سر خودتان تحمل خواهید کرد.
آقای مخملباف در عین حال امروز می تواند بگوید که دیگر دنبال سیاست ـ– در معنای حرفه ای اش به عنوان یک اکتیویست ـ-را نمی گیرد و از اینکه پس از سال ۸۸ به اشتباه با سیاستمداران بُر خورد و اشتباه کرد پشیمان است. اما این را هم نباید فراموش کند سیاست هم “سلام سینما” نیست که “عشق بازیگری” به جلوی دوربین برود، گریه کند و بگوید عاشق سینماست و بعد هم که دوربین خاموش شد به زندگی عادی اش برگردد و بگوید آن یکی فیلم بود و تمام شد و دود شد و به هوا رفت.
آقای مخملباف، زمانی در نامه ای به سیدمحمد بهشتی می گوید که حاضر بود به خودش نارنجک ببندد و مهرجویی را بغل کند تا به خاطر فیلم ضدانقلابی “اجاره نشین ها” با هم به “آن دنیا” بروند. ای کاش ایشان این را هم بداند که هر بازی قاعده و قانون دارد. فرقی نمی کند، فوتبال باشد و یا سیاست. و حتی هنر و سینما درون خانواده سینما. قواعدش را باید رعایت کنیم. یا بمب نبندیم، یا وقتی بستیم منفجرش کنیم. یا اکتیویست نشویم، یا وقتی شدیم به قواعدش پای بند باشیم. اما از آنجا که آقای مخملباف بنا به روح سلحشور و پر شوری که دارد، نمی تواند اینگونه باشد، حرف هایش دو تا و سه تا و هزار تا می شود، ای کاش بازهم همان فیلم خودش را بسازد. به افغانستان برود و بودا را ترسیم نماید و در اسرائیل از شهروندانی بهایی بگوید. اما دور سیاست را در معنای اکتیویستی آن خط بکشد. آن وقت در کره مریخ هم که باشد کسی نمی تواند از او ایرادی بگیرد که به قول مولای رومی: “گربه آمد ناگهانش در ربود / بس دویدیم و نکرد آن جهد سود”