نگاه

حامد احمدی
حامد احمدی

تصویر مهاجران ایرانی در سینمای جمهوری اسلامی

سه دهه با دوربین سراب

با اینکه بزرگترین مهاجرت ایرانیان به خارج کشور، در سالهای بعد از انقلاب و جنگ رخ داد، اما سینمای انقلابی زده و اسلامی شده دهه شصت، کمترین تصویر ممکن را از این اتفاق به نمایش گذاشت. فیلمهای سطحی و بی مایه ای نظیر “سرزمین آرزوها” و “ویزا” بیشتر به فرصت طلبی ای برای خوش رقصی پیش حکومت یا یک جور ناسیونالیسم باسمه ای شبیه هستند. قرار دادن دکتر فیلم “ویزا” در دوراهی حادثه جنگ و مهاجرت به آمریکا و تحول نهایی پزشک که حضور در جبهه ها تحت تاثیرش قرار داده، کاملا برخلاف اتفاقاتی بود که داشت در جامعه ایرانی می افتاد. اما تصویری که اندیشه جمهوری اسلامی درباره مهاجرت را در آن سالها بیش از هرچیزی منعکس میکرد، برنامه ظاهرا مستند و تلویزیونی “سراب” بود؛ جایی که ایرانیان مهاجرت کرده، پشیمان و شوربخت، جلو دوربین از آرزویشان برای برگشت به میهن جنگ زده و ویران شده می گفتند! و این احتمالا یک زیرساخت سازی بود برای خلق فیلم هایی در دهه های بعد که دقیقا همین نگاه را به تصویر کشیدند و تبلیغ کردند.

 

تجارت- مسعود کیمیایی

شاید مثالی ترین تصویر از مهاجرین با زوایه دید دوربین جمهوری اسلامی، به سکانس پایانی فیلم تجارت متعلق است. جایی که پسر نوجوان، دوستان خود را بدرقه می کند اما خودش حسرت کشیده و آرزومند پشت شیشه باقی می ماند با رویای بازگشت به ایران. تصویری که تجارت از ایرانیان خارج کشور می دهد، از نگاه مسافری آمده از ایران روایت می شود. پدری که برای دیدن پسرش به آلمان می رود و با فرزندی مواجه می شود که با معیارهایش همخوانی ندارد. جان مایه تفکر فیلم هم در همین تقابل و دیالوگ پدر به پسر خلاصه می شود؛ جایی که پدر به پسرش با چاشنی سیلی، نهیب می زند که اگر پل ساز یا جاده ساز یا حتی “مخالف” است بیاید داخل کشور و آنجا پل و جاده بسازد و مخالفت کند. دعوتی برای ایرانیان حتی اپوزوسیون در کشور آلمان آن هم اندکی پس از واقعه میکونوس و ترور فریدون فرخزاد که همگی مخالف جمهوری اسلامی محسوب می شدند و مخالفتشان خارج از مرز هم منجر به ترورشان شده بود. ایرانیان فیلم تجارت از جوان تا پیرمرد، همگی مشغول کار گل هستند. جارو زدن و گارسونی و خرید و فروش و هیچ کدام هم امیدی به فردا ندارند و در کشوری گرفتار شده اند که مردمش از دم نژادپرست و غریب نواز هستند و ایرانی حتی بافرهنگ را مجبور می کنند به مغازه چاقوفروشی مراجعه کند و دست به خشونت بزند!

 

آدم برفی- داوود میرباقری

دقیقا در همان سال ساخت تجارت، داوود میرباقری هم فیلمی با تم مهاجرت جلو دوربین می برد. این بار قهرمان فیلم نه به دنبال خانواده اش، که برای زندگی کردن در آمریکا پا به ترکیه می گذارد. ایرانی های ترکیه هم چیزی نیستند جز مشتی کلاه بردار و پشت هم انداز که کارشان تیغ زدن هموطن های مرد و تور پهن کردن برای زن هاست. عباس خاکپور که بدون دلیل مشخص به هر ترتیب می خواهد به آمریکا برود و به قول خودش عقده آمریکا دارد، در حلقه دزد و کلاه بردار و پاانداز ایرانی و ترک گیر افتاده و حتی حاضر می شود برای رسیدن به خواسته اش جنسیتش را هم ظاهرا تغییر بدهد و زن بشود. فیلم با اینکه مورد هجوم قرار گرفت و سالها توقیف ماند، اما به روایت تهیه کننده اش حوزه هنری و حجت الاسلام زم فیلم در نمایش های خصوصی مورد تایید رهبر و رئیس جمهور وقت یعنی هاشمی رفسنجانی قرار گرفته بود. فیلم در دیالوگ مشهورش تمام ایرانی ها عشق مهاجرت را از دانشجو تا هنرمند و عیاش مورد لطف قرار می دهد و همه را عده ای وامانده تصویر می کند. پایان فیلم هم به نحو قابل پیش بینی ای با تحول قهرمان و دوباره مرد شدن و بازیابی هویت و بازگشت به ایران رقم می خورد.

 

مرد آفتابی- همایون اسعدیان

سومین فیلم از سه گانه ظاهرا تصادفی و ناخواسته مهاجرت در سال ۷۳، مربوط به مهاجرت ایرانی ها به ژاپن برای کار است. اینجا نه عشق به مهد آزادی یعنی آمریکا قصه را رقم زده نه پا گرفتن نسل تازه ایرانی ها در کشورهای اروپایی. طبقه کارگر و کارمند که از زندگی و وضع درآمد در کشورش راضی نیست، برای پول در آوردن به کشوری دیگر سفر می کند. دو شخصیت اصلی فیلم که کارشان عکاسی است برای کسب درآمد و خریدن آتلیه عکاسی به ژاپن سفر می کنند و باز طی حوادثی قابل پیش بینی در مواجهه با ایرانی های ناتو و کلک باز سرمایه شان را از دست می دهند و به کشورشان باز می گردند. اینجا هم شغلی مناسبی برای ایرانی ها در خارج کشور تصویر نشده. آشپزی، ظرف شویی، کارگری ساختمان و شرکت در مسابقات نمایشی بوکس که بین شرط بندها برگزار می شود، تمامی مشاغلی ست که توسط دو شخصیت اول فیلم امتحان می شود و نتیجه اش چیزی جز شکست خوردن و به بن بست رسیدن نیست. جالب اینکه در سال ۷۳سه فیلم درباره مهاجرت ساخته می شود و به سه ناحیه جغرافیایی مختلف یعنی آمریکا، اروپا و آسیا می پردازد و تمام قصه ها هم با خسران و حرامان و پشیمانی به پایان می رسد و قهرمانان یکی یکی به کشور و زیر سایه جمهوری اسلامی برمی گردند.

 

پناهنده- رسول ملاقلی پور

فیلم ملاقلی پور آدرس و نشانی سرراست تری به مخاطب می دهد. اینبار ایرانی مهاجرت کرده کسی با اوهام و آرزوهای محو و خواسته های نامعلوم نیست. زن و مرد فیلم از اعضای سازمان مجاهدین خلق هستند که از فعالیت سیاسی شان دست کشیده اند و به صورت قاچاقی به کشور برمی گردند. نقطه اوج قصه و اندیشه پس پشت پناهنده مربوط می شود به قرار گرفتن دو عضو بریده از تشکیلات و دسته، میان دو نفری که هرکدام متعلق به دستگاه و سازمانی هستند. آدمکشی آرنولدوار متعلق به سازمان مجاهدین که وظیفه ترور اعضای فراری را دارد و مامور اطلاعاتی جمهوری اسلامی که وظیفه اش جلوگیری ازترور شدن این دو نفر است. فیلم با اینکه رای اش را به شکل معلوم و قابل پیش بینی ای در صندوق مامور اطلاعاتی رئوف و ساده زیست می اندازد اما در سکانس نهایی، ابزار شخصی آدمکش سازمان مجاهدین که یک ناخن گیر ساده است، توسط ارشد مامور اطلاعاتی برداشته می شود تا فیلمساز به نوعی فرقی میان سازمان عراق نشین و وزارت خلیفه نشین نگذارد. در پناهنده دوربین از مرز خارج نمی شود اما از مرز خارج شده ها را به تصویر می کشد. آرنولدی که در خارج عملیات تروریستی آموخته و اعضایی بریده که در توهم شان فکر می کنند قهرمانان مردم هستند و بازگشت به کشور آنها را با حقیقت مواجه می کند؛ جایی که قهرمان کسی جز مامور اطلاعاتی نیست!

در دهه هشتاد با اینکه کماکان مهاجرت قطب منفی قصه است اما ماندن در کشور هم شخصیت خاکستری ای پیدا کرده و مثل گذشته حلال تمام مشکلات و راه حل نهایی نیست.

 

شب یلدا- کیومرث پوراحمد

در شب یلدا ابتدا سرزمین مبدا و محل سکونت، سیاه و تیره است. جایی که به قول شخصیت اول فیلم تعهد و ریش به تخصص ارجح است. جایی که پشت قهرمان فیلم از ضربات شلاق به خاطر شرب خمر کبود است و تمام این شرایط است که باعث می شود همسر و دختر حامد شخصیت اصلی فیلم تصمیم به مهاجرت بگیرند تا مرد بعدها به آنها بپیوندد. اما مهاجرت، آغاز جدایی عاطفی زن و مرد هم هست؛ زنی که برای ماندن در کشوری اروپایی با یک ایرانی مقیم آنجا ازدواج می کند و از شوهرش طلاق می گیرد و مرد در تنهایی خودش به همراه تماشاگران به تصویری از این سفر خیره می ماند؛ تصویر زن و دختربچه ای که برای گرفتن پناهندگی در کمپ گرفتار شده اند و به خاطر ماندن در کشوری دیگر، از پیوندهای عاطفی شان دست شسته اند. در اینجا، میان بستر یک قصه خانوادگی و عاطفی، مرد که در سرزمین می ماند نمادی از عاطفه ایرانی و پایبندی به اصول اخلاقی ست و زن مهاجرت کرده سمبل بی اخلاقی و پشت پا زدن و سوء استفاده حتی از عزیزترین نزدیکانش. تصویری که شبیه اش را سالها بعد اصغر فرهادی در جدایی نادر از سیمین به نمایش گذاشت.

 

آکواریوم- ایرج قادری

تم مهاجرت در دهه هفتاد مورد توجه سینمای فیلمفارسی و سری دوز هم بود و با فیلم های بی اهمیت و مبتذلی مثل دیدار در استامبول حضور خودش با این تم را عرضه کرد؛ در دهه هشتاد هم برای استفاده از جذابیت تصویری خارج کشور در اصل و در ظاهر برای نهیب زدن خطرات مهاجرت به میدان آمد. آکواریوم دقیقا نمونه مثال کاملی است. فیلمی که از تصاویر جذاب ترکیه برای مخاطب ایرانی استفاده می کند و از سوی دیگر ایرانی های ساکن این کشور را معتاد و قاچاقچیانی معرفی می کند که به هم دیگر رحم ندارند و برای پول حاضر هستند هر بلایی سر یک دیگر بیاورند. نگاه ایرج قادری فراتر از تیپ سازی های مرسوم نمی رود و داستان اعتیادی که تا پیش از این در مرز ایران روایت میشد را به خارج مرزها کشانده تا لااقل تصاویر تازه بتوانند مخاطب را به سینما بکشانند.

اما برخی از فیلم ها، به جای تصویر کردن ایرانی ها در خارج از مرز، ایرانی هایی را به تصویر کشیدند که به دلایل مختلف تصمیم دارند از کشور خارج بشوند. قصه هایی که در مرز ایران روایت می شود اما قهرمانانش کسانی هستند که رویایشان در خارج از مرزها سیر می کند.

 

ارتفاع پست- ابراهیم حاتمی کیا

شخصیت محوری فیلم تنها دلیلش برای خروج از کشور مربوط می شود به وضع اقتصادی. کارگر بیکاری که در خارج از مرزها دنبال رفاه و امنیت می گردد. اینجا دیگر کشور خاصی مدنظر نیست. یک ناکجا آباد که به قول “قاسم” هشت ساعت کار بکند، هشت ساعت تفریح و هشت ساعت بخوابد. اینجا مشکلات داخل کشور جوری تصویر شده که حتی قهرمان فیلم به صورت قانونی و مرسوم توانایی خارج شدن از مرز را ندارد و مجبور به هواپیماربایی و سر و کله زدن با نیروهای امنیتی هواپیما می شود. حاتمی کیا و فرهادی- فیلمنامه نویسان ارتفاع پست- با اینکه شخصیت اصلی را محق تصویر می کنند اما در با استفاده از شخصیت های حاشیه ای دوباره از مهاجرت به عنوان یک سراب دروغین پرده برداری می کنند که کسانی خواهانش هستند که مشکل خاصی ندارند. اینجا هم یکی از شخصیت ها پشت شلاق خورده اش را نشان می دهد و آرزویش حضور در لس آنجلس و میگساری بدون ترس است. شخصیت دختر تا متوجه مقصد در خارج کشور می شود، حجابش را برمی دارد و همه این حقوق اولیه اجتماعی با نگاهی تمسخرآمیز تصویر شده است. هواپیما در نهایت میان درگیری هواخواهان مهاجرت و طرفداران ماندن و ماموران امنیتی در یک ناکجاآباد سقوط می کند؛ ناکجایی که هم شبیه رویای قهرمان فیلم است و هم به قول مامور امنیتی “خوشبختانه آمریکا نیست”!

 

جایی دیگر- مهدی کرمپور

کرمپور در اولین فیلمش سعی کرده در سفر دسته جمعی ایرانیان به سوی خارج از مرزها، از تمام تیپ ها و شخصیت های اجتماعی استفاده بکند. هم رزمنده سالهای جنگ حضور دارد، هم آوازخوانی در سبک راک. هم پسر دوجنسی حضور دارد هم دختری که برای آینده بهتر می خواهد به صورت قاچاقی از جزیره کیش به خارج از کشور برود. روایت و اتفاقات مبهم فیلم که باعث شد کارگردان در مصاحبه هایشان شفافشان کند، تصویر خاصی از نیک و بد مهاجرت به مخاطب نمی دهد. بیشتر با نمایش تیپ هایی مواجه هستیم که هرکدام به دلایلی تاب ماندن در کشور را ندارند و می خواهند از ایران بروند.

در دهه نود اما با خانواده های ایرانی مواجه هستیم که میان ماندن و رفتن مانده اند. از نادر و سیمین مشهور فرهادی تا لیلا و حامد فیلم نارنجی پوش مهرجویی. در جدایی نادر از سیمین تصمیم به مهاجرت باعث از بین رفتن خانواده می شود و از سوی دیگر، کشور جایی ناامن و خشن تصویر می شود. برعکس فیلم مهرجویی که کشور با جارو به دست گرفتن و لباس رفتگری پوشیدن و فنگ شویی قابل اصلاح و نجات است و لیلای فیلم هم از تمام مواهب زندگی خارج از کشور که هوایش سرد است و ایجاد مشکل تنفسی! می کند دست می کشد و کنار شوهر خوش باش اش و با حضور “شهردار تهران” شروع به پاکیزه کردن شهر و کشور می کنند. این میان اما تصویر ایرانی مهاجرت کرده هم چیزی بهتر از گذشته نیست. بغض که با تبلیغات پرطمطراق و شعار” فیلم دهه شصتی ها” روانه اکران شد، به جوان ایرانی امروز حالی می کند که خارج کشور، در اینجا ترکیه، جای آدم های معتاد و وامانده ای است که نه تنها کوچکترین کمکی به هم نمی کنند، که تا جایی که بشود سر هم کلاه می گذارند و همدیگر را خط خطی می کنند.

این سه دهه، ایرانی ها در اکثر کشورهای میزبان، تشکیل دهنده اقلیت موفق در علم و هنر و بیزنس بوده اند اما هنوز تصویر مهاجرت از نگاه سینمای جمهوری اسلامی همراه با شوربختی و آوارگی است. مهاجرتی که به عنوان فعلی خیانت بار به کشور تصویر می شود و کسانی که می مانند همواره شخصیت های مثبت را شکل می دهند و جمعی رفتگان از دم شکست خورده و به بن بست رسیده و ول و ویلان و آویزان هستند؛ عجیب هم نیست وقتی روشنفکری در قامت آیدین آغداشلو هم پس از آمدن از آمریکا ایرانیان این کشور را گارسون و پمپ بنزینی معرفی می کند. انگار دوربین ظاهرا مستند برنامه “ُسراب” در دهه شصت، هنوز هم کار می کند و کاربرد دارد!