ایرانیان می خواهند زندگی شان را تغییر بدهند

فریبا امینی
فریبا امینی

» دکتر فرهنگ رجائی در مصاحبه با روز:

دکتر فرهنگ رجائی، استاد علوم سیاسی و مدیر کالج مسائل انسانی در دانشگاه کارلتون اتاوای کاناداست. او نویسندۀ کتاب های متعددی، از جمله کتاب “جهانی شدن در بوته آزمایش” و “اسلام و تجدد گرائی” است که ارتباط میان اسلام و مدرنیته را مورد تحلیل قرار می دهد؛ ارتباطی که به گفته وی منجر به انقلاب اسلامی شد. دکتر رجایی معتقد است: “جنبش سبز با طرح سؤال “رأی من کجاست”،  سهم خود را در روند تثبیت «جوابگو بودن» ایفا کرد. ایرانی ها مانند تمامی ملت ها سعی می کنند اوضاع را تغییر بدهند و تنها چیزی که اهمیت دارد همین است.“ 

این مصاحبه در پی می آید.

 

درباره خودتان بگوئید. از کجا شروع کردید و به کجا رسیدید؟

من از روستای کوچکی به نام خسبیجان در 40 کیلومتری جنوب اراک آمده ام. اولین نفر در روستا بودم که مدرک دانشگاهی گرفتم. لیسانس علوم سیاسی را در سال 1354 از دانشگاه تهران گرفتم و سپس فوق لیسانس خود را در رشته مدیریت اداری در سال 1356 از دانشگاه اوکلاهما گرفتم. مدرک دکترای روابط خارجی را هم در سال 1362 از دانشگاه ویرجینیا گرفتم. از سال 1365 تا 1375 در ایران به تدریس مشغول بودم و از سال 1375 تا حالا هم به تدریس در کانادا مشغول هستم. من این شانس را داشتم که شاگرد استاد فقید حمید عنایت باشم و بعد از آن هم فرصت همکاری با پروفسور کنت دبلیو تامپسون، نظریه پرداز بزرگ روابط بین المللی را داشتم؛ شخصیتی که در حال حاضر مشغول نوشتن کتابی درباره وی هستم. من در مؤسسات بزرگ آموزشی سراسر دنیا تدریس کرده و تحقیقاتی انجام داده ام. علاوه بر دانشگاه های ایران و آکادمی فلسفه، از سال 1370 تا 1371 در کالج سنت آنتونی آکسفورد به عنوان ناظر و کارشناس مشغول کار بودم. درحال حاضر هم در کانادا هستم و به تدریس علوم سیاسی و تفکر مدرن سیاسی در اسلام مشغولم. 

 

شما با سازمان ملل هم ارتباط کاری داشته اید؛درست است؟

بله؛ من قبل از بازگشت به ایران در سال 1365 و هنگامیکه منتظر بودم تا همسرم مقطع دکترای خود را به پایان برساند، تصمیم گرفتم ببینم کار کردن در سیستم سازمان ملل چگونه است، می خواستم درباره بعد عملی سیاست جهانی یاد بگیرم. به همین دلیل در پائیز 1363 به نیویورک سفر کردم و به عنوان محقق وارد دفتر مرکزی سازمان ملل شدم.  یک دیپلمات مکزیکی که مسؤولیت دفتر روابط عمومی سازمان ملل را برعهده داشت، به من گفت به عنوان یک محقق، دسترسی محدودی به نظام سازمان ملل خواهم داشت، اما اگر ارتباط رسمی با نمایندگی کشورم برقرار کنم، آنوقت می توانم به سادگی با بخش های مختلف سازمان ارتباط داشته باشم. او بعداً به من پیشنهاد کرد با آقای علی مجتهد شبستری در هیأت نمایندگی ایران صحبت کنم. بعد هم داوطلب شد تا با آقای شبستری تماس بگیرد و درواقع ارتباط میان من و آقای مجتهد را برقرار کرد. ایشان هم با من دیدار کردند و پیشنهاد دادند به عنوان کارمند موقت محلی در طول جلسات مجمع عمومی سازمان، با هیأت نمایندگی همکاری کنم. این کار نتیجه خوبی داشت و من در نشست سی و نهم مجمع عمومی به طور عملی با سیستم سازمان ملل کار کردم. مجمع عمومی، جلسات خود را معمولاً از سومین سه شنبه ماه سپتامبر هرسال تا سومین هفته ماه دسامبر همان سال برگزار می کند. آن چند ماه خیلی جالب بود. من مسؤولیت حضور در جلسات کمیته تخصصی مجمع عمومی را برعهده داشتم و محدوده وظیفه من، مسائل اقتصادی و مالی پیش روی جهان بود. این کمیته با مسائلی سر و کار دارد که با مفهوم جهانی شدن پیوند خورده است. ضمناً من توانستم در تعداد زیادی از جلسات مجمع عمومی و شورای امنیت حاضر شوم. در سال های بعد هم به عنوان محقق، از سوی سازمان ملل برای مشارکت در برخی اجتماعات دعوت شدم. برای مثال، در یک کنفرانس مربوط به جهانگردی شرکت داشتم و نوشته ای هم درباره دلیل رخ دادن تروریسم و نحوه پیشگیری از آن نوشتم.

 

شما چندین کتاب از جمله “جهانی شدن در بوتۀ آزمایش” را نوشته اید. عنوان کتاب های دیگرتان چیست؟

من کتاب ها و مقالات زیادی به انگلیسی و فارسی نوشته ام. برخی از مهمترین آنها عبارتند از: مشکل هویت ایرانیان امروز (2004 و 2005)، معرکۀ جهان بینی ها (1995 و 1997) که هر دو به مسأله سیاست و هویت ایرانی می پردازد، اندیشه سیاسی معاصر در جهان عرب (2002) که بر روی تفکر سیاسی نزد مسلمانان عرب متمرکز است، تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان (1993) که به اندیشه سیاسی و بین المللی بین النهرین، ایران، هند و چین باستان می پردازد. درحال حاضر هم روی سه کتاب کار می کنم: یکی دربارۀ حافظ، دیگری درباره تمدن و سومی هم درباره اندیشه بین المللی کنت دبلیو تامپسون.

 

مهم ترین مسائلی که پیش روی جهان اسلام و به طور خاص ایران قرار دارد، کدامند؟

فکر می کنم مهمترین چالش پیش روی مسلمانان، نحوه مشارکت در دنیای مدرن است. پس از زوال سه مرکز عمده تمدن در جهان اسلام، صفویه در ایران- مغول در هند و امپراطوری عثمانی، مسلمانان در وضعیتی قرار گرفته اند که داریوش شایگان فیلسوف ایرانی، آن را “غیبت از تاریخ” می خواند. من آنها را “بازیگران غایب” می خوانم. اکنون آنها برای بازیگر بودن، باید جهاندار(دولتمرد)  بسازند نه جهانگیر (سیاستمدار). ما این دو مفهوم فارسی را تعمداً به کار می بریم. دولتمردان به سلامت انسانیت (از جمله مردم کشور خودشان) توجه دارند، حال آنکه سیاستمداران به منافع و قدرت (خصوصاً برای دولت خودشان) توجه دارند. من فکر می کنم جهان اسلام نتوانسته چهره های دولتمرد بسازد. اگر مسلمانان دولتمرد تولید نکنند، بازیگران غایب باقی خواهند ماند. در واقع پاسخ من می تواند چنین خلاصه شود: یک “مسلمان انقلابی” اینگونه سخن می گوید: “گر مسلمان ها آب دهان خود را هم پرت کنند، اسرائیل غرق خواهد شد.” یک ناظر بی طرف هم به طور منطقی اینگونه پاسخ خواهد داد که: “مسلمان ها تنها وقتی یاد بگیرند آب دهان پرت نکنند، تازه می توانند با چالش هائی حتی بزرگتر از اسرائیل دست و پنجه نرم کنند”.

 

از نظر شما هویت چیست؟

این یکی از آن سؤال های آسان و در عین حال پیچیده است. از نظر من، هویت یعنی آگاهی داشتن از خود. یک قطعه کاغذ را درنظر بگیرید که مشخصات خاص یک شخص را در خود دارد و “کارت شناسائی” خوانده می شود. درنظر بگیرید بدون آن، زندگی چقدر مشکل خواهد بود. اجازه بدهید این را هویت پایه یا “فیزیکی” بنامیم. این می تواند برای فعل و انفعالات، حدود قائل شود. بعد از آن، یک لایه عمیق تر از هویت وجود دارد که برخی از عناصر مادی را به مجموعه ای از ارزش ها تبدیل می کند؛ ارزش هائی که برای فرد جدی محسوب می شوند. چیزهای پایه از طبیعت یک فرد (نظیر جنسیت)، محیط یا فرهنگ (نظیر ایرانی، مسیحی و یا گروه قومی)، و مکان تولد نشأت می گیرند. به محض آنکه یک فرد شروع به قدر دانستن هوشیارانه تعریف موجود از خود می کند، آنگاه  به قلمروی ویژگی هائی وارد می شود که از دید یک فرد، گروه و یا ملت، ارزش همراه شدن، دفاع کردن یا تشویق کردن دارد. ممکن است کسی بگوید ایرانی ها آغوش خود را به روی ایده ها و شیوه های جدید باز نگهداشته اند؛ همانطور که هرودوت برای اولین بار این ادعا را کرد. به نظر می رسد هویت پارادوکسی است که از ترکیب عناصر ثابتی نظیر تاریخ، فرهنگ و قومیت تشکیل شده است. از آنجا که من واجد اجزای متنوعی هستم (مرد- ایرانی- تحصیلکرده- فارسی زبان، پدر و همسر)، ممکن است در هر لحظه از زمان، هویت های مختلفی داشته باشم. هر کدام از اینها هم در یک زمان و خاص مشخص، رنگ و بوی متفاوتی خواهد داشت. من در نوشته قبلی خودم از یک رودخانه خروشان به عنوان استعاره ای برای تعریف هویت استفاده کردم. وقتی آب مدام در حال خروش باشد، شکل و صورت رودخانه بر اساس زمان و مکان تغییر خواهد کرد. عنصر دیگر، به توانائی آدمیزاد برای انتخاب وجهی از هویت نسبت به وجوه دیگر آن مربوط می شود.

 

شما ماهیت و سیر تکامل تعامل میان غرب و شرق یا میان جهان اسلام و غرب را چگونه می بینید؟ فکر می کنید این شکاف گسترده تر می شود و یا نوعی همزیستی مسالمت آمیز به وجود خواهد آمد؟

علیرغم اینکه تمام روابط متقابل هستند، مهمترین عامل موجود در یک رابطه فرضی، به درک و دریافت فرد از خودش بستگی دارد. به نظر من می رسد که شرق و غرب یا جهان اسلام و غرب باید نگاه دقیقی به خود و نحوه تعریف شان از شرایط خاص بشری بیاندازند. هر دوی آنها با چیزی موسوم به “تجددگرائی و مدرنیته” دست و پنجه نرم می کنند. منظور من از تجدد گرائی، آخرین شکل و قالب از “شیوه تفکر”، “قواعد بازی” و “ساختارهای نهادینه و سازمان های” در فعالیت است. از آنجا که “غرب” خاستگاه زایش تمدن نوین است، متکبر و حتی خودستا شده است. از سوی دیگر، “شرق” در تجددگرائی مشارکت چندانی نداشته و در نتیجه، منفعل، بیمناک و در برخی موارد متوهم شده است. مشاهده دقیق آشکار می سازد که هر دو طرف اعتماد به خود را از دست داده اند. دلیلش همین است.  یک انسان مطمئن، نه دیگران را از بالا نگاه می کند و نه خود را دست کم می گیرد. مردم دلگرم و مطمئن معمولاً برای دیدن ارزش های موجود در دیگران از خود فروتنی نشان می دهند. از آنجا که هم شرق و هم غرب اعتماد خود را ازدست داده اند،  یکدیگر را شیطان می خوانند، به هم انگ می زنند و واژه های  محکوم کننده ای نظیر اهریمن، سرکوبگر، جهانخوار، عقب افتاده و چیزهای نظیر آن را به هم نسبت می دهند. مادامی که فقدان اعتماد حاکم است، روابط هم بد باقی می ماند و حتی بدتر می شود. باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا به خاطر همین اعتماد به نفس است که به قاهره سفر می کند و سخنرانی می کند؛ نه به عنوان یک قهرمان و یا ناجی، بلکه به عنوان یک دوست که دستش را برای دوستی دراز کرده است.

 

شما مایلید در ایران چه نظام سیاسی را ببینید؟

تصمیم گیری در این باره برعهده من نیست، این حق انحصاری مردم ایران است. اما به عنوان یک محقق سیاسی، به نظرم اینطور می رسد: مهمترین شاخص یک نظام مقبول و دولتی با ساختار خوب و مناسب، فراگیری و جامع بودن آن است. آیا تمام بخش های جامعه به حساب آمده اند و امنیت دارند؟ بهترین آزمون هم برای دانستن اینکه آیا همه به حساب آمده اند یا خیر، این است که ببینیم آیا اقلیت احساس تعلق می کند یا خیر. قاعده کلی همین است و ساختار دولت در مرحله بعدی قرار می گیرد. دلیل اینکه همه، از جمله جورج هگل فیلسوف برجسته آلمانی، تمدن هخامنشیان را قدر می دانند این است که همه احساس می کردند به حساب می آیند و شأن و مقام آنها محترم شمرده می شود. در ایران مدرن نیز می توان به شرایط متمدنانه صفویه، جائیکه برای مثال ارمنی ها نیز در محدوده خود در جلفا واقع در پایتخت دولت شیعه احساس امنیت می کردند، اشاره نمود. با این اوصاف، نظام محبوب من برای نظامی است که همگان در آن، صرفنظر از آئین و عقیده، احساس تعلق می کنند.

 

فکر می کنید جنبش سبز به کدام سو حرکت می کند؟

من توپ کریستال، یا به اصلاح خودمان، جام جم ندارم تا بتوانم آینده را پیش بینی کنم. به هرحال تاریخ به کمک می آید و می گوید “جنبش سبز” در ایران وجه تسمیۀ مرحله فعلی از روند تجددطلبی است که از آغاز قرن 19 به راه افتاده است؛ زمانی که ایرانی ها دریافتند شیوه آنها برای اجرای امور، کارآئی خود را از دست داده است. برای یادآوری می توان گفت وقتی ایران در جنگ های 1805 تا 1828 با روسیه روبرو شد، ایرانی ها با اعزام گروهی از دانشجویان، درصدد یافتن شیوه های جدید برآمدند. از آن پس، جنبش در سر راه خود با پیشرفت ها و پس رفت هائی همراه بوده است.  جنبش در دهه 1840 و در قالب اصلاحات امیرکبیر، جنبش قانون اساسی (180 تا 1906)؛ جنبش ملی مردمی (دهه 1940 تا 1953)، جنبش انقلابی (1963 تا 1982) با موفقیت هائی روبرو شد و مواردی از اوج گیری ها نظیر آنچه امروز شاهدش هستیم، به خود دیده است. ثابت شده هر قدم در این مسیر، اعم از آنکه یک پسرفت باشد یا نه، مقطعی آموزنده است. برای مثال، وقتی قانون اساسی سال 1906 نظام پارلمانی و مجلس را نهادینه کرد، جنبش ملی دکتر مصدق هم نقش و اهمیت مردم را به اثبات رساند- “گفته معروف مصدق: هرجا که مردم باشند، مجلس هم همانجاست”، و انقلاب سال 1979 نیز با صاحب رأی خواندن تمام ایرانی های بین 15 تا 18 سال، آنها را برای برعهده گرفتن نقش در تمام تصمیمات مهم کشور واجد صلاحیت کرد. جنبش سبز نیز با طرح سؤال “رأی من کجاست”،  سهم خود را در روند تثبیت “جوابگو بودن” ایفا کرد. ایرانی ها مانند تمامی ملت ها سعی می کنند اوضاع را تغییر بدهند و تنها چیزی که اهمیت دارد همین است.