بیماریهای روانی، همیشه هراسانگیزند و همآره پرمخاطره . اما روانشناسان پدیدهی “دوشخصیتی بودن” را در ردیف دوم دشوارترین بیماریهای روانی قرار میدهند. در این شکل بیماری، فرد دچار بحران هویت ژرفی است و همیشه در کشاکش شخصیتهای مختلف و گاه متفاوتی گرفتار میشود. این بیماری هولناک در میان برخی نخبگان، نویسندگان، روشنفکران و سیاستمداران مشهور جهان هم رایج بوده و آمارها نشان میدهد که شماری نه چندان اندکی از مردم جهان با چندگانگی شخصیت روبهرو هستند، هر چند که بیشتر روانشناسان تنها شکل پیشرفته یا پیشرفتکنندهی این پدیده را “بیماری” میدانند.
دوگانگی شخصیت گرچه پدیدهای انسانی است اما گویا به دستگاه انسانی نیز سرایت کرده. پس از شکلگیری سیستمهای حکومتی نوین از دوران رنسانس به این سو، به تقریب همهی “ساختهای توتالیتر” به شکلی چندگانگی شخصیت را بازتولید کردهاند و این بیماری هویتی-رفتاری چنان در سیستمهای سیاسی بسته رشد داشت که اکنون خود به یک ملاک “تشخیص” بدل یافته است. امروز نه تنها پاردوکس هویتی و رفتاری بخشی جداناشدنی از ذات توتالیتاریسم تلقی میشود که این سیستمها به شکلی پیشرفتکننده، شیوههای نوینی را در خلق دوگانگی رفتاری میآفرینند.
این چنین هرگز نباید از دوگانگی رفتارها در دستگاه قدرت ایران نیز شگفتزده شد؛ سیستمی که اگرچه برای فلسطینیان به سوگ مینشیند، اما قصاب صدها هزار نفر در دارفور را به گرمی میپذیرد و دستان قاتل دهها هزار مسلمان چچنی را میفشارد.
یا پروپاگاندای رسانهای همین دستگاه قدرت “آیتالله سیستانی” را در عراق میستاید اما روشن نیست که اگر این روحانی باورمند به جدایی دین از سیاست در ایران سکونت داشت، سرنوشت بهتری از آیتالله شریعتمداری یا آیتالله منتظری مییافت.
و یا در مورد دیگری دستگاه قدرت ایران همواره خواستار “نظارت بینالمللی بر زندان گوانتانامو” و “حفظ حقوق زندانیان آن” میشد اما در داخل مرزهای کشور، زندانیان سیاسی و عقیدتی و مطبوعاتی از دستیابی به بدیهیترین حقوق یک متهم نیز بازماندهاند.
این روزها اما نشست داووس و درگیری لفظی پرز و اردوغان گویی اسبابی را فراهم کرد تا تازهترین نمایش دوگانگی هویتی و رفتاری دستگاه قدرت را به تماشا بنشینیم. قابل پیشبینی بود که اردوغان مسلمان و “سکولار” به فوریت در تریبونهای دستگاه قدرت بدل به قهرمانی “بنیادگرا” شود و از این سیاستمدار موفق ترک، چهرهای به دور استی و درستی بسازند اما به شکلی کنایهآمیز فریاد “زندهباد رجب طیب اردوغان” دقیقن در زمانی سر داده میشود که نه تنها همچنان سکولاریسم در ایران قلمرویی “ممنوعه” است که دستگاه قدرت تاب نواندیشی دینی را هم از دست داده و از برگزاری مراسم نکوداشت “مهدی بازرگان” به رسم سالانهی خود نیز جلوگیری میکند.
این دوگانگی رفتار آنجا پررنگتر میشود که به بنیان کار نخستوزیر ترکیه توجه داشته باشیم. آنچه که اردوغان در داووس به نمایش گذارد، دارای هیچ نسبتی با سیاستهای ضداسراییلی دستگاه قدرت ایران نیست. حاکمیت ایران از جایگاهی “دینی” و به سبب منافعی سیاسی دشمنی با اسراییل را برگزیده اما اردوغان تاکید داشت که انتقاد او به معنای “دشمنی با اسراییل یا دفاع از حماس” نیست و کار شایستهی او نیز نه به دلیل باورمندی به اسلام که از جایگاه یک انسان و دفاع از “حقوق بشر” بود. اردوغان در نقش نخستوزیری سکولار و منهای جایگاه سیاستمداری مسلمان، خشونت علیه مردم فلسطین را به باد انتقاد گرفت و به همین سبب است که هزاران ترک لائیک نیز به فرودگاه میآیند تا از نخستوزیر خود تقدیر کنند، نه رهبری اسلامگرا. آنچه که رجب طیب اردوغان انجام داد را میتوان پیامد و نتیجهی یک سیستم سکولار دانست که در آن مردانی رشد کردهاند با باور کامل به دین اما متوجه نقش سیاسی منهای دین. “شکوه سکولاریسم” در همین نهفته؛ مردی مسلمان بر مسند قدرت کشوری باورمند به لایتیسه مینشیند و نه باور او خدشه برمیدارد و نه ارزشهای قانون اساسی کشورش.
بد نیست از دستگاه قدرتی که مهدی بازرگان را هم نمیپسندد اما برای سکولاری چون رجب اردوغان غریو افتخار سر کشیده، پرسید؛ اگر رجب طیب ایرانی بود، اکنون در کدام زندان زندگی خود را میگذارند؟