دوشخصیتی بودن

ساسان آقایی
ساسان آقایی

بیماری‌های روانی، همیشه هراس‌انگیزند و همآره پرمخاطره . اما روان‌شناسان پدیده‌ی “دوشخصیتی بودن” را در ‏ردیف دوم دشوارترین بیماری‌های روانی قرار می‌دهند. در این شکل بیماری، فرد دچار بحران هویت ژرفی است ‏و همیشه در کشاکش شخصیت‌های مختلف و گاه متفاوتی گرفتار می‌شود. این بیماری هولناک در میان برخی ‏نخبگان، نویسندگان، روشنفکران و سیاست‌مداران مشهور جهان هم رایج بوده و آمارها نشان می‌دهد که شماری نه ‏چندان اندکی از مردم جهان با چندگانگی شخصیت رو‌به‌رو هستند، هر چند که بیش‌تر روان‌شناسان تنها شکل ‏پیشرفته یا پیشرفت‌کننده‌ی این پدیده را “بیماری” می‌دانند.‏

دوگانگی شخصیت گرچه پدیده‌ای انسانی است اما گویا به دستگاه انسانی نیز سرایت کرده. پس از شکل‌گیری ‏سیستم‌های حکومتی نوین از دوران رنسانس به این سو، به تقریب همه‌ی “ساخت‌های توتالیتر” به شکلی چندگانگی ‏شخصیت را بازتولید کرده‌اند و این بیماری هویتی-رفتاری چنان در سیستم‌های سیاسی بسته رشد داشت که اکنون ‏خود به یک ملاک “تشخیص” بدل یافته است. امروز نه تنها پاردوکس هویتی و رفتاری بخشی جداناشدنی از ذات ‏توتالیتاریسم تلقی می‌شود که این سیستم‌ها به شکلی پیشرفت‌کننده، شیوه‌های نوینی را در خلق دوگانگی رفتاری ‏می‌آفرینند.‏

این چنین هرگز نباید از دوگانگی رفتارها در دستگاه قدرت ایران نیز شگفت‌زده شد؛ سیستمی که اگرچه برای ‏فلسطینیان به سوگ می‌نشیند، اما قصاب صدها هزار نفر در دارفور را به گرمی می‌پذیرد و دستان قاتل ده‌ها هزار ‏مسلمان چچنی را می‌فشارد.‏

یا پروپاگاندای رسانه‌ای همین دستگاه قدرت “آیت‌الله سیستانی” را در عراق می‌ستاید اما روشن نیست که اگر این ‏روحانی باورمند به جدایی دین از سیاست در ایران سکونت داشت، سرنوشت به‌تری از آیت‌الله شریعتمداری یا ‏آیت‌الله منتظری می‌یافت.‏

و یا در مورد دیگری دستگاه قدرت ایران همواره خواستار “نظارت بین‌المللی بر زندان گوانتانامو” و “حفظ حقوق ‏زندانیان آن” می‌شد اما در داخل مرزهای کشور، زندانیان سیاسی و عقیدتی و مطبوعاتی از دست‌یابی به ‏بدیهی‌ترین حقوق یک متهم نیز بازمانده‌اند.‏

این روزها اما نشست داووس و درگیری لفظی پرز و اردوغان گویی اسبابی را فراهم کرد تا تازه‌ترین نمایش ‏دوگانگی هویتی و رفتاری دستگاه قدرت را به تماشا بنشینیم. قابل پیش‌بینی بود که اردوغان مسلمان و “سکولار” ‏به فوریت در تریبون‌های دستگاه قدرت بدل به قهرمانی “بنیادگرا” شود و از این سیاست‌مدار موفق ترک، چهره‌ای ‏به دور استی و درستی بسازند اما به شکلی کنایه‌آمیز فریاد “زنده‌باد رجب طیب اردوغان” دقیقن در زمانی سر ‏داده می‌شود که نه تنها هم‌چنان سکولاریسم در ایران قلمرویی “ممنوعه” است که دستگاه قدرت تاب نواندیشی دینی ‏را هم از دست داده و از برگزاری مراسم نکوداشت “مهدی بازرگان” به رسم سالانه‌ی خود نیز جلوگیری می‌کند.‏

این دوگانگی رفتار آن‌جا پررنگ‌تر می‌شود که به بنیان کار نخست‌وزیر ترکیه توجه داشته باشیم. آن‌چه که ‏اردوغان در داووس به نمایش گذارد، دارای هیچ نسبتی با سیاست‌های ضداسراییلی دستگاه قدرت ایران نیست. ‏حاکمیت ایران از جایگاهی “دینی” و به سبب منافعی سیاسی دشمنی با اسراییل را برگزیده اما اردوغان تاکید ‏داشت که انتقاد او به معنای “دشمنی با اسراییل یا دفاع از حماس” نیست و کار شایسته‌ی او نیز نه به دلیل ‏باورمندی به اسلام که از جایگاه یک انسان و دفاع از “حقوق بشر” بود. اردوغان در نقش نخست‌وزیری سکولار و ‏منهای جایگاه سیاست‌مداری مسلمان، خشونت علیه مردم فلسطین را به باد انتقاد گرفت و به همین سبب است که ‏هزاران ترک لائیک نیز به فرودگاه می‌آیند تا از نخست‌وزیر خود تقدیر کنند، نه رهبری اسلام‌گرا. آن‌چه که رجب ‏طیب اردوغان انجام داد را می‌توان پیامد و نتیجه‌ی یک سیستم سکولار دانست که در آن مردانی رشد کرده‌اند با ‏باور کامل به دین اما متوجه نقش سیاسی منهای دین. “شکوه سکولاریسم” در همین نهفته؛ مردی مسلمان بر مسند ‏قدرت کشوری باورمند به لایتیسه می‌نشیند و نه باور او خدشه بر‌می‌دارد و نه ارزش‌های قانون اساسی کشورش.‏

بد نیست از دستگاه قدرتی که مهدی بازرگان را هم نمی‌‌پسندد اما برای سکولاری چون رجب اردوغان غریو ‏افتخار سر کشیده، پرسید؛ اگر رجب طیب ایرانی بود، اکنون در کدام زندان زندگی خود را می‌گذارند؟