دقیقه‌های یک کمک‌حسابدار

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه بیست

صفحه‌ی بیستم از کتاب دلواپسی نوشته‌ی فرناندو پسوا ترجمه‌ی جاهد جهانشاهی:

 

…همیشه شامی مختصر می خورد و پشت بند آن، سیگاری از توتون ارزان قیمت دود می کرد. با دقت و بی اعتمادی وبا حالتی خاص، مهمانان حاضر را نگاه می کرد، ولی با این نظاره کردن، نمی خواست کنجکاوانه بررسی شان کند. بلکهمی خواست به یکسان در وجود آن ها سهیم باشد، بی آن که بخواهد خطوط چهره یا شخصیت شان را جزء به جزء برجسته کند. این ویژگی، بیش از همه، علاقه مرا نسبت به او برانگیخت.

دقیق تر که نگاهش کردم دریافتم در چهره او – بیش و کم- نشانی از درایت دیده می شود. دردی خاموش در چهره اش پنهان بود. دردی که در چهره دیگران به دشواری می شد تشخیص داد.

بر حسب تصادف از یکی از پیش خدمت های رستوران شنیدم که کارمند تجارت خانه ای در همان حوالی است. روزی، در خیابان زیر پنجره ما حادثه ای رخ داد. دو جوان همدیگر را می زدند. در همان لحظه کسی که در طبقه میانی مهمان خانه بود مثل من به سمت پنجره رت، به او چیزی گفت و او به همان شکل پاسخ داد. صدایش طنینی خسته و مردد داشت، مثل انسانی که انتظار هیچ چیز را نمی کشد، چرا که انتظار کاملا بی فایده است. ولی شاید من هم در شناخت او اشتباه می کردم.

ما از آن روز به بعد - نمی دانم چرا- با همدیگر احوالپرسی می کردیم. شبی هر دو که برای صرف شام به رستوران می رفتیم، حدود ساعت نه و نیم به هم نزدیک شدیم و بر حسب تصادف شروع کردیم به گفت و گو. پرسید آیا به نویسندگی مشغولم و من پاسخ مثبت دادم. از مجله اورفه ئو صحبت کردم که چندی قبل منتشر شده بود. او مجله را تحسین کرد، مفصل هم تحسین کرد. از این بابت واقعا متحیرشده بودم. به خودم اجازه دادم تا تعجبم را ابراز کنم. چرا که هنر همکاران اورفه ئو تنها به دست تعداد اندکی می رسید. پاسخ داد که شاید او نیز جزو همین تعداد اندک باشد و افزود که در اصل، اورفه ئو مطالب تازه ای ندارد: به گونه ای محجوبانه اشاره کرد که نمی داند کجا برود و چه کند، نه دوستی دارد که ملاقاتش کند و نه از مطالعه کتاب لذت می برد. از این رو سعی می کند شب ها را با نوشتن سپری کند…»

 

صفحه بیستمِ “کتاب دلواپسی”

فرناندو پسوا

جاهد جهانشاهی

انتشارات نگاه

کتاب دلواپسی برناردو سوارز کمک حسابدار

این کتاب جزو معدود آثاری است که از پسوا به فارسی ترجمه شده است. کتاب دلواپسی، در سال ۱۹۸۲ و چهل و هفت سال پس از درگذشت نویسنده در لیسبون منتشر شد. یکی از دلایل تاخیر انتشار این کتاب مهم به خود نویسنده بر می‌گردد؛ او این قطعات را سر فرصت و با آرامش خاطر می‌نوشت. بخشی از اثر را تایپ می‌کرده، برخی دیگر را به صورت چرک نویس‌‌ رها می‌کرده و پاره‌ای دیگر را به دقت بازنویسی می‌کرده است و جای تاسف دارد که با اینکه مصم بود کل نوشته‌ها را پس از مرتب کردن و بازبینی نهایی به چاپ برساند، ولی مرگ مجالش نداد. پس از چندین دهه بی‌خبری از کل آثار پسوا، سرانجام تمام دستنوشته‌های او را در درون چمدانی در انبار امانات شهرداری لیسبون پیدا می‌کنند. ناشران متعددی برای چاپ این اثر اعلام آمادگی می‌کنند و در ‌‌نهایت پژوهشگر ادبی، خاستینو دُپرادو کوئیلو با همکاری ماریا آلیته گالوز و ترزا سوبرال کان‌ها، از گزیده ۵۲۰ قطعه موجود که بخش عمده آن در گذر زمان ناخوانا و دچار فرسودگی شده است، کتاب حاضر را در دسترس عموم قرار می‌دهد.

پسوا بیست سال روی این کتاب کار کرد. اولین قطعات به سال ۱۹۱۳ بر می‌گردد و آخرین آن‌ها، به سال ۱۹۳۴ مربوط می‌شود. تنها بخش بسیار کوچکی از این کتاب زمانی که نویسنده در قید حیات بود در مجلات آن زمان به چاپ رسید. مطالب آغازین کتاب، همچنان که تمام دوران خلاقیت او، با نمادگرایی پیوند خورده و بر مبنای نگرش شاعرانه آن روزگار بر این باور است که «هنر مدرن، هنر رویاست» و بر تقدم رویا در برابر واقعیت تکیه دارد.

دومین مرحله این اثر بر مبنای تاریخ نوشته‌ها، از سال ۱۹۲۴ شروع و تا سال ۱۹۳۴ ادامه پیدا می‌کند. پسوا کتاب دلواپسی را ابتدا اثری از ویسنت گوئدس معرفی کرد، و بعد‌ها در ۱۹۳۰ برناردو سوارز کمک حسابدار را خالق این اثر نامید که شباهت هایی به خود او دارد ولی از نظر هویتی کاملا مستقل است. برناردو سوارز هم ماندد پسوا در محله وایه خو لیسبون، پایین شهر کار می کند و در مقام مترجم تجارت خانه، همچون پسوا از فراغت چندانی برخوردار نیست، بلکه کارمند دون پایه ای است با فرصت آسایش محدود. سوارز هم مانند پسوا در اتاقی مبله زندگی می کند. آن هم در شهر قدیمی لیسبون و غذایش را در رستوران های کوچک همان حوالی می خورد. سوارز هم مثل پسوا نویسنده است ولی به نثر اهمیت بیشتری می دهد و پرداختن به وزن و قافیه را سرگرمی کودکانه ای می داند؛ دغدغه ای که مشکل بتوان پسوا را در دچار آن دانست. پسوا در نامه ای به خ.گ.سیموئز تاکید می کند: «برناردو سوارز اسمی نامتجانس و ساختگی نیست، او یک شخصیت ادبی است.»

روبر برشون منتقد فرانسوی آثار پسوا، کتاب دلواپسی را به مثابه «یادداشت های روزانه یک زندانی» قلمداد می کند که با شغل کمک حسابداری، روزگار می گذراند.

پس از واگذاری این متن به شخصیتی نامرئی که شبیه پسوا است و بی آن که از نظر هویتی به هم نزدیک باشند، سبک نوشته ها تغییر کرد: به جای شیوه کار آخرین دوره نمادگرایی، اخلاق گرای دقیق و زردستی ظاهر شد که سبک نویسندگی پسوا را انکار نمی کرد. سوارز پیوسته با حواس جمع از منشا پیدایش انسان می پرسد، از دلیل زندگی انسان و اسرار منِ خویش جویا می شود. نوشته های او به هیچ وجه مانند اعترافات سن آگوستین یا ژان ژاک روسو نیست، بلکه مشاهدات و تاملاتی درباره این جهان در کل و شخصیت خویش در ابعاد وسیع است.

قطعه هفتم برای درک درست کتاب دلواپسی، راه گشاست: «همه ما، مایی که خیال می بافیم و فکر می کنیم، حسابدار و کمک حسابدارهایی در مغازه های قماش فروشی یا در مغازه های دیگری در جایی از پایین شهریم. ما حسابداری می کنیم و زیان را تحمل می کنیم، جمع می بندیم و رد می شویم، ترازنامه ها را می بندیم و همیشه مانده حساب های نامرئی به ضررمان تمام می شود.» بنابر این، خیابان دوس دورادورس در کل چیزی جز نماد واقعی پرتغال نیست و همه این ها به سوارز کمک می کند تا به شناخت مفهوم زندگی –بی معنا برای خود- پی ببرد. «بله، این خیابان دوس دورادورس برای من در بر گیرنده کل مفهوم اشیاء، راه حل همه معماها به استثنای واقعیت است، چه، معماهایی هستند که نمی شود برایشان راه حلی پیدا کرد.»

پسوا/سوارز شخصا خود را منحط می نامد و برای درک انحطاط عصر خود، «پایان قرن نوزدهم» و آغاز قرن بیستم را مسئول می داند، چرا که برای کسانی که عمری گذرانده اند، اطمینانی بر جای نگذاشته است. این زودباوری مذهبی، سیاسی یا اخلاقی نیست که انسان با اعتقاد راسخ پذیرایش باشد و بدین ترتیب پسوا/ سوارز احساس می کند او را وادار به خودمحوری کرده اند، محصور در امپراتوری رویاها و بدون مجوز ورود به عرصه تجارت، بدون زمینه ای برای نزدیکی با همنوعان. انسان دیگر چون موجودی بیگانه ظاهر می شود؛ هر از گاهی فقط محض در دسترس بودن مورد تردید قرار می گیرد و انقلاب ها و اصلاحات را کلا دور می ریزد.

این کتاب از بان آلمانی به فارسی ترجمه شده است که بنا بر اظهار ناشر آلمانی، دو سوم متن کامل پرتغالی را شامل می شود، چرا که میخواسته در مرحله اول از برخی تکرارها پرهیز کند، و در مرحله بعد بیشتر برای نوشت های طی سال ‌های ۱۹۳۴-۱۹۲۹ تقدم قائل شود.

 

فرناندو پسوا

فرناندو پسوا در 13 ژوئن ۱۸۸۸، در لیسبون به دنیا آمد. پدرش، منتقد موسیقی و مادرش، زنی دانش آموخته از آزورن بود. پسوآ پس از مرگ پدر (۱۸۹۳)، ده سال (۱۸۹۵- ۱۹۰۵) را در دوربان افریقای جنوبی گذراند؛ چرا که مادرش با مشاوری پرتغالی ازدواج کرده بود و به دوربان رفته بود. پسوآ در این زمان، زبان انگلیسی را یاد گرفت. فرناندو در سال ۱۹۰۶ به لیسبون بازگشت و می‌‌خواست در رشته‌ ادبیات تحصیل کند ولی بعد از یک سال قید آن را زد. او در سال ۱۹۰۷ چاپاخانه‌ای به راه انداخت و بعد از چند ماه ورشکست شد. در سال ۱۹۰۸، نمایندگی شرکت‌های تجاری را برعهده گرفت و تا پایان زندگی، همین شغل را ادامه داد.

پسوا در ۳۰ نوامبر ۱۹۳۵ به علت بیماری کبدی درگذشت. او تا هنگام مرگ، کمابیش ناشناخته ماند و گفته‌اند که بعد از سال ۱۹۸۲، بسیاری از نویسندگان سبک ‌شناس دنیا هر یک به شکلی از او تأثیر گرفته‌اند.

پسوا را بزرگ‌ترین نویسنده و نخستین نماینده پست مدرنیسم در پرتغال لقب داده اند. اندیشه های پسوا را خیامی دانسته اند و او خود نیز هر جا مجالی یافته، از خیام ستایش کرده است. پسوا شاعری است که شانه به شانه ریلکه می ‌ساید و بنا به گفته‌ منتقدان اروپایی، چیزی از سروده‌ها و نثر شکسپیر و قدرت بیان او کم ندارد.


رزا دیاز

رزا دیاز، شاعر و فیزیکدان و خواهرزاده پسوا، درباره دایی اش گفته است: «فرناندو، دایی من بود و من نزدیک به پنج سال با او زندگی کردم. من تنها او را به عنوان دایی‌ام به یاد دارم، نه به عنوان شاعر. نمی دانستم که او نویسنده و شاعر است. او مردی خجالتی بود. مادرم هر چه را از او به جا مانده بود، به کتابخانه ملی بخشید و با این همه، هنوز اندیشه‌ های اسرارآمیز او بر کسی آشکار نشده است.»