صداهای تازه

نویسنده
مرضیه حسینی

نگاهی به شعر نادر حقی

از آسمان عبور نکن یا عقاب باش

نادر حقی زادهی اسدآباد است و جماعت غزلخوان اغلب او را با غزل “شیرم که پجههای من آرایش من است…” به یاد میاورند. از او تا به اکنون یک دفتر شعر به نام “خاکستر در باد طلوع میکند و یک ترجمه با عنوان “چهارده صیغه از سلایق دنیا” منتشر شده است و پس از آن اگر شعری از او خوانده‌ایم، در کتاب‌های “دست‌ساز” و تیراژ پایینی بوده که به خط شاعر دست به دست چرخیده است. غزل نادر گاه به حدی از زیبایی و اصالت می‌رسد، که خواننده‌ی ناآشنا باور نمی‌کند که شاعری به این توانایی تا این اندازه مهجور و ناشناخته مانده باشد؛ “مرغم ولی پرنده شدن کار من نبود/ اسباب عیشو خنده شدن کار من نبود/ پیوسته باختم به فلک عمر نحس را/ در زندگی برنده شدن کار من نبود/…/ من بادبادکم به زمین می‌رسد نخم/ از بیخ و ریشه کنده شدن کار من نبود…” اما نادر حقی از ازمره‌ی شاعرانی است که در سخت‌ترین شرایط، شعرش را فدای شهرت نکرده و سر به آستان هیچ قصاب قلم‌به‌دستی فرود نیاورده است.

غزل نادر از نظر زبان، تافته‌ی به هم بافته و پیچیده‌ای از تصاویر است و گاه حجم این پیچیدگی آن‌قدر بالاست که دیگر با کمک فرهنگ لغت هم نمی‌توان معنای کلمات و ربط منطقی مصرع‌ها را پیدا کرد. برای نمونه، در غزلی با مطلع؛ “این‌جا چقدر فاصله‌ها طول می‌کشند/ آن‌قدرها که روی تو ششلول می‌کشند”، می‌نویسد: “در خاطرات کهنه‌تری محو می‌شوی/ نسیان نبود بطری محلول می‌کشند”. مصرع دوم هم با دشواری همراه است و نمی‌توان ربط منطقی صحیح و سالمی بین کلماتش پیدا کرد. یا در این بیت: “لالی که لیله‌های مقدر به خواب ناز/ رفتی فرو چنان الاغ ابوالحکم” و نمونه‌های بسیار دیگری در شعر نادر که شیدایی و هیجان غیر قابل مهار شاعر را در سرودن شعر نشان می‌دهد این مسئله آن‌قدر غزل نادر حقی تکرار شده که می‌توان آن را از خصوصیات سبک غزل‌سرایی‌اش به حساب آورد.

نکته‌ی دیگر درباره‌ی شعر نادر، خیال‌ورزی‌های بی‌چارچوب و هنجارشکنانه‌ی اوست که خواننده را بر جا میخ‌کوب می‌کند. برای نمونه به این بیت دقت کنید: “یک جای این ملائکه آسیب دیده است/ در قرمز غروب مگر سیب دیده است؟!”. ملائکه‌ای که یک جایش آسیب دیده است! و شاید این آسیب و شکست او به خاطر دیدن سیبی(رمز عشق) در غروب باشد، تصویر و حکایتی است که به لحاظ کلامی، بیش‌تر در حوصله‌ی داستان است تا در ظرف کوچک یک بیت و اوزان سخت‌گیر عروضی. اما این تصویر خیال‌پردازانه با ایجاز تمام، در همینی بیت خلاصه شده است و کشف رمز آن در شروع غزل، خواننده را دست‌پاچه و مبهوت می‌کند. یا: “من آخرین فشنگ شمایم ولی چه سود/ پیدا نشد کسی که شود هم‌قطار من”…

اما غزل نادر با همه‌ی پیچیدگی‌ها و کاربرد الفاظ غریب، گاه به سادگی و لطافتی می‌رسد که یکسره با کل نظام زبانی او متفائت است. صمیمیتی که خواننده‌ی غزل می‌تواند از راه آن، درون غریب و پرهیاهوی‌ شاعر را ببیند؛ “این‌جا مرا به جای جهنم عذاب کن/ این آخرین دعای مرا مستجاب کن/ چون خاطرات پشت سرم دردناک بود/ پل‌های روبه‌روی مرا هم خراب کن…” یا: “بمان در کنارم برای همیشه/ نگو بی‌قرارم برای همیشه…” که به ترانه نزدیک می‌شود.

اصطلاحات و گویش عامیانه که باری از طنز دارد هم اغلب در شعر نادر دیده می‌شود که به طور غیر مستقیم، پوزخند او به ساز و کار ناعادلانه‌ی جهان و مناسبات پر رنگ و ریای اجتماعی است: “خوش به حالت که بی‌خیالاتی/ بی‌خیال از تب کمالاتی/…/ خوش به حالت به اسب می‌گویند/ به تو چه! تو که از شغالاتی!” یا: “چیزی به بلبل نگویید/ بالاتر از گل نگویید!/ پرت است اگر حواسم/ افتادم از پل نگویید…» یا: “یک ساعت از تو دور شدم باز خل شدی/ بین من و عذاب خداوند پل شدی!/”…

 

شعرهای نادر حقی

۱

شیرم که پنجه‌های من آرایش من است

آرایش نمایش فرسایش من است

این پنجه‌ها که پنجره‌ی بخت من شدند

حالا ببین چگونه پر خارش من است

بنگر چگونه شعله‌ی امید کور شد

اکنون که فصل پرتو آسایش من است

خونم بریز ای پسرِ مرگ! زود باش!

حالا که با شغال سر سازش من است

یک شیر خسته طعمه‌ی کفتار می‌شود

آهسته‌تر دریده شدن خواهش من است…

۲

لبریز شو از آینه یا آفتاب باش

از آسمان عبور نکن یا عقاب باش

ای زخم چنگ خورده توکل به خواب کن

چاز تشنگی بمیر و لبالب سراب باش

از ننگ ما کناره گرفتی سلامتی

وقتی که پیش دوست نشستی خراب باش

تا برگ‌برگ زندگی‌ام نعره می‌زند

فصل مفصل همه‌ی این کتاب باش

تا عرش هم فرار کنی قسمت منی

ای هرشبم ستاره‌ی بی‌انتخاب باش

سنگ سیاه چشم تو را قبله خوانده‌ام

انگشت عاشقانه‌ی ما را خطاب باش

۳

نت‌های نی را نوشتم

پی‌کرده‌ی سرنوشتم

افسوس یک‌یک شکستند

بت‌های بی‌سرگذشتم

پشت تبر لرزه افتاد

از ترکه‌های بهشتم

سیلی‌خور اختیارم

یغماگر سرنوشتم

لبخندهایت برایم

آمیزه‌ای با سرشتم

یادت برای همیشه

بذری که در سینه کشتم…