جامعه سرطانی، از یونان تا سیستان

محمود سعید زاده
محمود سعید زاده

پس از هزاره های مه آلود، هنوز در امتداد زمان، نجوای اساتید بزرگ بشری در کو چه باغهای آتن به گوش می رسد:افلاطون درس بردباری را به ارسطو می آموزد، ارسطو از حکومت مداری درست صحبت می کند، سقراط در کوچه باغهای آتن به انتقال دانش بشری مشغول است.

در یونان رستاخیزی جاری است، نوجوان 15 ساله ای به ضرب گلوله پلیس که قاعدتا باید حافظ جان و مال مردم باشد به قتل می رسد، افلاطون از خواب هزاران ساله آشفته برمی خیزد و پیامی از جنس دمکراسی در همه جا به گوش می رسد که یونان عزادار قتل نوجوان 15 ساله خویش است.

وجدان بیدار جامعه نا آرام از ایجاد این ذهنیت است که پلیس چگونه به خود اجازه می دهد به سمت یک شهروند بی سلاح (civil) تیراندازی نماید. دولت بلافاصله عذرخواهی می کند، فرد خاطی دستگیر می شود اما وجدان عمومی از مرگ یک نفر هموطن همچنان ناآرام است.

در اندکی دورتر از یونان سرزمین باستانی ایران قرار دارد که در سابقه تمدنی تنه به تنه مصر و یونان می زند در این سرزمین، خانم دکتری توسط نیروهای انتظامی بازداشت می شود تا با ارشادات اسلامی به مسیر مستقیم هدایت شود، درفردای آن روز جنازه سرد و خاموشی به خانواده اش تحویل می شود. دخترک هدایت شده است یا نه، از این سرای خاکی برای همیشه می رود. خانواده و وکیلش به نیروی انتظامی، همان نیرویی که حفاظت از جان ومال مردم را به عهده دارد، مشکوک می شوند. شکایتی تنظیم می شود اما شکایت ره به جایی نمی برد. در همین سرزمین جوانی به جرم پررویی در محاصره نیروهای امنیتی گرفتار می شود به بدترین نحو ممکن شکنجه می شود، در فاصله 2 متری به او شلیک می شود و به قتل می رسد. جنازه این جوان شبانه دفن می شود. اجازه کالبد شکافی داده نمی شود و شکایت خانواده مقتول اقدام علیه امنیت ملی قلمداد می شود. 23 نفر کرد ایرانی که 10 نفر از آنها زن و کودک بودند در آرزوی دریافت پناهندگی در نزدیکی یونان در دریا غرق شدند. جنازه های سرد و نا امید آنها را بیگانگان از آب گرفتند ودور از وطن و بدون هیچ گونه تشریفات خاصی به خاک سپرده شدند. و246 اعدام به عناوین مختلف در ظرف یکسال در ایران و…

اینها فقط نمونه های کوچکی از اتفاقات داخل ایران است. شبیه این گونه اتفاقات ناخوشایند در سیستان، تهران، و اقصی نقاط ایران به کرات تکرار می شود. اما سکوتی سنگین فضای جامعه را در برگرفته است، وجدان جامعه یا ناآرام نیست یا قدرت، چنان جامعه را در کنترل گرفته است که توان بروز و ظهور ناآرامی را ندارد. برای نقض نمودن قسمت دوم فرضیه می توان به مثالهای دیگری اشاره کرد، حاکمیت تمام دستگاههای تبلیغاتی خود را بکار گرفته است تا مساله هسته ای به خواست ملی تبدیل شود. واکنش جامعه یا حداقل بخشی از جامعه بسیار متفاوت از خواست حاکمیت است واین مساله بصورت طنز و لطیفه دست به دست می چرخد. در یک دوره کوتاه زمانی دو دشمن استراتژیک ایران (آمریکا و اسرائیل)به دو متحد استراتژیک آن (سوریه و حزب الله)حمله می کنند. حزب الله 33 روز زیر حملات نابرابر موشکی و هوایی اسرائیل قرار می گیرد. حاکمیت بسیار علاقه مند است خروش مردمی ملت را به رخ افکار عمومی جهان بکشاند اما در ایران آنطور که باید حرکت خودجوشی در این راستا شکل نمی گیرد. ناوهای آمریکایی در اطراف مرزهای آبی ایران به جولان می پردازند، جنگ سالاران آمریکایی بارها و بارها ایران را به حمله نظامی تهدید می کنند. از کره جنوبی تا شهرهای آمریکا و اروپا، نفرت از جنگ و اعتراض به جنگ طلبی آمریکا به بصورت تظاهرات خیابانی خودنمایی می کند، اما در ایران مردم بی تفاوت از همه اتفاقات پیرامونی در محل کار خود حاضر می شوند و این مساله که نگرانی جمعی جامعه جهانی است هنوز نتوانسته است به نگرانی جمعی جامعه ایران تبدیل شود. و دقیقا در همین جا سوال اصلی شکل می گیرد که چرا آستانه واکنش در ایران تا اینقدر پایین است؟ و سوالات فرعی دیگر در ذیل این سوال قرار دارد. آیا ارزش جان انسان در ایران کمتر از یونان است؟آیا ایرانیان از عمق حوادث پیرامونی بی خبرند؟آیا در فرهنگ سیاسی ایران واکنش به امور اجتماعی فاقد ارزش و اعتبار است؟ آیا مصالح فردی بر مصلحت جمعی ترجیح دارد؟ و نمونه های دیگر از این قبیل که پاسخ به این پرسشها در حوصله این مقال نمی گنجد. اما در پاسخ به سوال اصلی باید گفت به نظر می رسد جامعه ایران دچار سرطان شده است!

جهت روشن شدن موضوع لازم است به تبیین جامعه سرطانی و تعین مصادیق اجتماعی آن بپردازیم.

تبیین سرطان

تکثیر، تمایزوبقای سلولها پدیده ای کاملا”کنترل شده است که در صورت مبتلا شدن به سرطان مکانیزم کنترلی در سلول ها ی سرطانی از بین می رود که حاصل آن رشد و تقسیم بی رویه و عدم کنترل و مختل شدن کارویژه سلولی است. به هرگونه ازدیاد سلول ها(تومور) می گویند که ممکن است بدخیم یا خوش خیم باشد. تومور بدخیم از طریق جریان خون یا سیستم لنفاوی در بدن گسترش می یابد و همین تومورهای بد خیم را سرطان می نامند.

تبیین سرطان و مصادیق جامعه سرطانی

1- در حالت طبیعی بدن، سلول ها در حالت تماس با یکدیگر هستند ودر یک مکانیسم پیچیده رشد همدیگر را هدایت و کنترل می کنند. به این پدیده در علوم پزشکی مهار تماسی(contact inhabitation) میگویند.

مسلما” در یک بدن سالم این چرخه حالت طبیعی خود را ادامه می دهد وسلول ها بطور صحیح رشد می کنند، تکثیر می یابند ودر نهایت دچار مرگ می شوند. اما در یک عضو سرطانی کارکرد این چرخه دچار توقف یا انحراف می شود در چنین حالتی سلول های سرطانی بعلت از میان رفتن ارتباط صحیح سلولی، از پذیرفتن نقش کنترلی نسبت به همدیگر خوداری می کنند. ورشد سلول ها غیر کنترلی می شود.

در جامعه بشری نیز مجموعه کسانی که در درون نظم سیاسی والاتر از قوم و قبیله زندگی می کنند یک ملت هستند ودر نتیجه چنین نظمی مصلحت مشترکی دربین آنها پدید می آید و بر همین اساس احساس وظیفه شناسی و وفاداری نسبت به جامعه استحکام می یابد. جامعه انسانی در حالت طبیعی دارای شکاف ها و گسلهای متعددی است که به ترتیب عبارتند از نسلی، طبقاتی، سنی، زبانی، مذهبی و قومی که در حال مهار و کنترل همدیگرند و احزاب و نهادها حول این شکافها و گسلها شکل می گیرند و بنا به خواست هرکدام از این لایه های اجتماعی گروه بندی ها به تعامل و تعادل با همدیگر می پردازند. در این گونه جوامع طبیعی، شکاف های ساختاری از قبیل شکاف جنسی، سنی وطبقاتی و گسلهای مذهبی، هویتی و نژادی حول محور امنیت ملی و تمامیت سرزمینی بصورت فعال یا غیر فعال قانونمند می شوند. اما در جامعه بیمار و سرطانی شکاف ها نه تنها به سمت همگرایی(integration)پیش نمی روند بلکه واگرایی(disintegration)را تشدید می کنند.

در جامعه بیمار شکافهای تصادفی مانند شکاف دولت-مذهب یا شکاف قوم- قوم ویا مذهب-مذهب از حاشیه خارج ودر متن جامعه بدون احساس مسولیت در قبال دیگران به خودنمایی می پردازند. برخاستگان از درون این لایه های اجتماعی معمولا غیر تعاملی و نابردبار به شکل گیری پدیده زشت راستافاریانیسم (Rastafarianism) کمک می کنند. راستافاریانیسم پدیده ای است که به صورتها و صورتکهای متفاوتی ظهور می یابد. در صورت ابتدایی آن رهبر تا حد پرستش ارتقا می یابد و هیچ گونه انتقاد وبازخواستی از او به میل یا علیرغم میل رهبر پذیرفته نمی شود. هایلا سلاسی امپراتور سابق اتیوپی و شیخ جنید و شاه اسماعیل صفوی به مقام خدایی رسیدند. در صورتهای دیگر بصورت برتری قومی ظهور می نماید، اکثریت معتقدین به آیین یهود خود را قوم برتر و تنها قوم برگزیده خدا می دانند، ایدئولوی ناسیونال سوسیالیست نازی ها هم از چنین تفکری وام گرفته بود. اما این پدیده در صورتکهای دیگری نیز ظاهر می شود :مقدس شدن قوم و قبیله، مقدس شدن حوزه های سیاسی. باعث می شود تا بعضی از موضوعات به شکل تابو درآیند وهیچ کس جرات انتقاد را به خود ندهد. در جامعه ناسالم هر قوم و قبیله ای هزاران داوطلب کر و کور دارد واز طرف دیگر انتقاد از شخصیت های سیاسی به منزله دشمنی با او و طرفدارانش تعبیر می شود.


2- دایمی شدن(Immortalization ) این پروسه که نامیرایی شدن نیز نامیده می شود باعث می شود تا سلول را به صورت نامحدود رشد غیر کنترلی، غیر مفید، ، ناکارآمد و فاقد کارویژه سلولی داشته باشند. این گونه رشد سلولی نه تنها مفید نیست بلکه یکی از علائم و مشخصه های سلول سرطانی است.

جامعه انسانی و نظام قدرت نیز در حالت طبیعی دارای مشخصات معین و مشخص است. تجربه بشری به ما آموخته است که ماندگاری دائمی در قدرت به فساد می انجامد یا به عبارت دیگر قدرت مطلق به فساد مطلق می انجامد. بحث نظارت و تقسیم قوا ونظارت مطبوعات آزاد بر قدرت ریشه در این تجربه باارزش بشری دارد. امروزه در اکثریت کشورهای جهان، اعمال قدرت بالاترین مقام مملکتی که اختیار عزل ونسب مقامات کشوری، لشکری و قضایی را دارد به دوره های زمانی مشخص محدود شده است. دست به دست شدن قدرت در جوامع سالم فقط یک ژست سیاسی یا پز نمادین نیست بلکه نسخه ای نایاب و با ارزش در جهت حفظ سلامت جامعه و قدرت است، در غیر اینصورت قدرتمندان به نامیرایی دچار می شوند وبه تبع آن قدرت در میان اعوان و انصار و خانواده و آقازاده و شاهزاده به گروگان گرفته می شود.

3- استحاله(Transformation) در حالت طبیعی سلول ا برای رشد و تکثیر نیازمند فاکتورهایی نام فاکتور رشد هستند. در صورت عدم وجود این فاکتورها، سلولها توانای رشد طبیعی را از دست می دهند. سلول ای سرطانی بعلت تغییر وضعیتی بوجود آمده وابستگی خود به فاکتورهای رشد را از دست می دهند و بدون نیاز به فاکتورهای رشد توانایی تکثیر می یابند. در این صورت رشد ناهمگون و غیر مفیدی خواهند داشت و سلول را از وظیفه اصلی خود به دور می کنند.

در جامعه انسانی نیز مجموعه ای از نگرشها وارزشها به فرایند زندگی شکل می بخشند. یک فرد انسانی در حالت طبیعی برای موفق شدن در زندگی نیازمند یک سلسله مهارت ها و آموزشهاست. نقش آموزش به عنوان یکی از فاکتورهای مهم رشد در موفقیت شخص به حدی مؤثر است که در اکثر کشورهای جهان ، رایگان و گاهی اجباری است. فرد انسانی با برخورداری از مجموعه ای از فاکتورهای رشد مانند : مسؤلیت پذیری، وظیفه شناسی، جامعه پذیری و قانونمداری به مجموعه ای از قابلیت ها می رسد. در یک جامعه سالم برای مثال حداقل انتظاری که از یک مهندس نفت می رود این است که از دانش و آگاهی مفید در ارتباط با نفت بهره مند باشد. علاوه بر آن باید بتواند در حد امکان تکنولوژی و ابزار جدید این حوزه را شناسایی نماید. به طریق اولی اگر قرار باشد به مناصب یا مدارجی در این حوزه برسد باید یا دانش افزون تری از همکارانش داشته باشد یا قابلیتش در عملیاتی کردن آموزه هایش از دیگران بالاتر باشد. اما در جامعه بیمار یا استحاله شده((Transformable فرد خود را از کسب این فاکتورها بی نیاز می بیند و به مدد چاپلوسی، تملق، فریب کاری و ابراز وفاداری به یک شخص یا یک ایدئولوژی به رشد خود ادامه می دهد. در چنین جامعه ای افراد ناکارآمد رشد یافته، سیستم اجتماعی را نیز نا کارآمد می نمایند. در این گونه جوامع به وضوح می توان یک معلم الهیات را در قامت فرماندار، یک کارشناس اجتماعی را در جایگاه رئیس یک معدن، یک عالم دینی در منصب ریاست اقتصاد و برنامه ریزی ودر نهایت یک نفر هنرمند یا خواننده را در جایگاه عالم دینی مشاهده کرد.

3- انتشار(Metastasis)حالتی است که در آن سلول سرطانی وارد جریان خون می شود و توانایی حمله به بافت های نرمال را پیدا می کند. سلول های سرطانی به مرور از بافتی که بوجود می آیند به سمت دیگر بافت ها به حرکت در می آیند ودر آنجا به رشد و تکثیر خود ادامه می دهندوروز به روز در تضعیف قدرت دفاعی بدن نقش ایفا می نمایند.

وجود عقاید، علایق وسلیقه های متفاوت از خواص جوامع بشری است. فراتر از اینها در همه جوامع بشری هنجارها و ناهنجاری ها وجود دارد. در چنین حالتی حاکمیت به عنوان تنها قدرت مشروع به شناسنامه دار کردن موارد فوق الذکر مبادرت می ورزد. در جوامع سالم به حکومت ارتباطی ندارد که در خصوصی ترین مسائل وعلایق شخصی افراد تجسس کند. این که رابطه شخص با خدا چگونه است و نحوه این ارتباط به محرومیت یا مزیتی بینجامد از وظایف حاکمیت نیست. در جامعه سالم افراد بشری ذی حق هستند که هر عقیده و باوری را داشته باشند وبرای گسترش و اعتلای باورهای خود تلاش نمایند. اما در یک جامعه ناسالم، حاکمیت چندان پرچین ها و حصارهای فراقانونی بر شهروندان می بندد که شهروند ناچار می شود باور و علاقه خود را پنهان نمایدیا برای رسیدن به هدف باور نمایی کند. به عبارت دیگر ایمان و باور افراد ویترینی و تزئینی می شود. این افراد خواسته یا ناخواسته دچار دوگانگی و دو شخصیتی می شوند. لایهای زبرین این رشدیافتگان بی خاصیت از طریق ارتباطات ناسالم به مناصب و جایگاهایی می رسند و مدام از این سازمان به آن سازمان بیماری دوگانگی یا کردانیسم را با خود جابجا می کنند. وبه زیر دستان نیز بیماری را منتقل می نمایند.

نتیجه گیری: متخصصین علوم پزشکی معتقدند اگر 3 عنصر انتهایی در یک بافت مشاهده شود بافت بطور قطع سرطانی است و باید به سرعت مداوا شود. لازم است با طرح سوالاتی این بحث را به پایان برسانیم.

آیا سیاست یک حرفه است که باید عده ای از آن ارتزاق کنند؟آیا سیاست ورزی یک نوع تفنن است که از علاقه شخص بر می خیزد مانند علاقه کسی به فوتبال؟آیا سیاست ورزی به نوعی تلاش در جهت بهبود شرایط جمعی جامعه است ؟آیا به دلیل خالی بودن از انگیزه صرفا شخصی است که حتی در صورت تخلف آنها را مجرمان سیاسی می گویند ؟ اگر اعتقاد براین است که عده زیادی از سیاست ورزان حداقل بنا دارند اندکی از آلام جامعه را بکاهند واحساس نیاز به بهبود شرایط اجتماعی آنها را به این عرصه کشانده است نباید به مداوای جامعه نیز بیندیشند؟ به نظر می رسد رسالت احزاب نیم بند در ایران بسیار سنگین است. صد سال است جامعه ایرانی می داند چه نمی خواهد وبرعکس تصور خیلی ها می داند چه می خواهد. اما صد سال است بدور خود می چرخد چون شجاعت سیاسی وجود ندارد. چون کسی جرات ندارد به این بیمار بگوید باید شیمی درمانی شود. مدام در ابهام و لفافه سحن گفته شده است و مدام از این می ترسیم که به آرمان گرایی محکوم شویم. چه کسی گفته است مقابله مهندسی شده ودرست با معضلات آرمانگرایی است؟آیزیا برلین یا پوپردر کجا گفته اند که کنشگر سیاسی نباید برای خود اصول داشته باشد؟این یک واقعیت است، نمی شود برای دوری از آرمان گرایی به دام سردرگمی بیفتیم. کسانی که به فکر جامعه سرطانی هستند باید صریح الهجه باشند. باید شجاعانه به بیمار بگویند مشکل کجاست و چه می خواهند انجام دهند. نمی شود جلو بیمار سرطانی گفت خوب شما مشکلی ندارید اگر شما دارائی و اموالتان را به ما بدهید و ما و شما آب پرتغال بخوریم سرطان می ترکد وجهان مارا تشویق می کند. آنچه که نیازفوری جامعه ماست نه بازگشت به قدرت به هر قیمت بلکه نیاز جامعه ما این است که افراد و احزاب خوشنام تمام تلاش و توان خود را بکار گیرند تا اعتماد به جامعه بازگردد. باید از ملزومات یک جراحی بزرگ صحبت به میان آید. مشکل خیلی فراتر از خواست احزاب است ومهمتر از همه احزاب باید مشخصا پایگاه و مخاطب خود را مشخص نمایند وبعد از تعیین مختصات خود واقع بینانه دیگران را به یاری بطلبند. وقتی هرکسی تصور کند که نماینده تمام جامعه است دیگر نیازی به دیگران نمی بیند وائتلاف ها یا شکل نمی گیرد و یا اگر هم شکل بگیرد واقعی نیست. سید حسن نصرالله مخاطب خود در لبنان را می شناسد، وزن خودش را می داند و در صورت لزوم می داند چه کسانی از او حمایت خواهند کرد وچه کسانی در مقابل او خواهند ایستاد. نصرالله هم می توانست به گونه ای صحبت کند که خود را نماینده همه لبنان بنامد اما او به وزن و رای خود هم قانع است و هم شجاعت سیاسی دارد و نمی خواهد نماینده همه تناقضات لبنان باشد. نصرالله با وجود همه انتقاداتی که به او وارد است نماد یک سیاستمدار موفق است زیرابه خوبی می داند نمی تواند همزمان خواست های متناقض جامعه متکثر لبنان را رهبری کند. او در عین حال با دیگر احزاب لبنانی ائتلاف می کند وهمه شاهدند که با اندک طرفداران واقعی که دارد کسی نمی تواند او را در معادلات لبنان نادیده بگیرد.

عضو شورای سیاست گذاری سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم وحدت)