اهانت به مسیحیان

اکبر گنجی
اکبر گنجی

آیت الله وحید خراسانی در درس خارج فقه در روز چهارشنبه 18اسفند 1389 گفته است:

“این مسیحیت با این ریشه در این کشور جوانان شیعه را گمراه می کند واینها روی ریاست خود دعوا دارند، یکی نیست به این دستگاه… بگوید این همه تبلیغات مسیحیت ضال و مضل حتی در قم به چه معناست؟ اینها را دارند به خورد این امت می دهند و درقبال اسلام، این دستگاه با این بساط اگر یک جایی یک کلمه بوئی برای تزلزل مقام من باشد همه آنجا حاضر می شوند، اما دین و ایمان از مغز این جوانها برده می شود همه در خفقان و خوابیده اند. دنبال مقام و مالند، دم از اسلام می زنند، بساط تبلیغ مسیحیت باید از این مملکت برچیده شود والا آبرو برای… نخواهم گذاشت “[1].

این اولین بار نیست که فقیهان/مراجع تقلید به مسیحیان اهانت کرده/می کنند. “ ضلالت ” قلمداد کردن یک دین، اگر اهانت به آن دین و پیروانش نیست، پس اهانت چیست؟ مگر جز این است که اگر فردی چنین نسبت ناروایی  را به اسلام نسبت دهد، از نظر فقیهان حداقل مصداق “ سب النبی ” بوده، حکمش اعدام است؟ پس چگونه است که یک مرجع تقلید چنین نسبت ناروایی به دین میلیون ها انسان شریف می دهد؟ انسان های مومنی که متأثر از همین دین، تاریخی بزرگ پدید آورده اند. کافی است به آنچه “هنر دینی/مسیحی” به شمار می رود، نگریسته شود. نظریه ی ماکس وبر درباره ی نسبت اخلاق مسیحی و مدرنیزاسیون جهان غرب را فعلاً نادیده می گیریم. مگر همین دین انسان هایی چون مادر ترزا پرورش نداده که تمام عمر خود را صرف خدمت به فقرای هندی کرد؟ امری که در تاریخ فقاهت شیعیان یک مصداق ندارد. سیمون وی یک نمونه ی برجسته ی دیگر همین دیانت است.

من نمی دانم  که آیت الله وحید خراسانی تا چه حد با دین مسیح آشنایی دارد. اما به چشم خود دیدم که یکی از مراجع تقلید فعلی، در جلسه ای با برادران اهل تسنن، موارد زیادی به یکی از فقیهان آنان نسبت داد. یکی از سنیان کتاب آن فقیه را شاهد آورد که چنان مستنداتی در آن وجود ندارد. معلوم شد که مرجع تقلید ما آن مدعیات را در کتب فقیهان شیعه خوانده است. فقیهانی که خود کتاب آن فقیه سنی را نخوانده بودند.

به طور قطع اکثر مراجع تقلید ما متون کلامی/فلسفی/عرفانی/فقهی  یهودیان/مسیحیان را نخوانده اند. مگر کتب ضاله ی یهودیان و مسیحیان “ ارزش ” خواندن دارد که آدمی وقت صرف آن کند؟ احتمالاً آنان کتاب مقدس را خوانده باشند. آنان مدعیات نامدلل و کاذبی درباره ی کتاب مقدس دارند که به سوی این نوع احکام اهانت آمیز سوقشان می دهد.

با معیارهای مقبول فقیهان، اگر کسی دین اسلام را دین “ضال و مضل” بخواند، به اسلام/قرآن/پیامبر اهانت کرده است. با همان معیار، اگر فقیه/مرجع مسلمانی یهودیت و مسیحیت را دین “ضال و مضل” بخواند؛ به آن ادیان اهانت کرده است. بدین ترتیب، ما مخالفت خود را با دو معیاری بودن آشکار می سازیم. اگر نسبت دادن عنوانی به اسلام اهانت باشد، نسبت دادن همان عنوان به یهودیت و مسیحیت هم اهانت باید به شمار رود. دشنام گویی در شأن آنان که مدعی مرجعیت” مردم اند، نیست. “مرجع دشنام گو”، “مقلد دشنام گو” پرورش می دهد.

اما فقیهان/مراجع تقلید راه فراری(موجه سازی) برای دشنام گویی خود برساخته اند. مدعای آنان این است: یهودیت و مسیحیت موجود، یهودیت و مسیحیت اصلی نیست، بلکه ؛ اینها “ دین تحریف شده ” اند. یهودیت و مسیحیت اصلی، “ضال و مضل” نیست، یهودیت و مسیحیت تاریخی/موجود که تحریف شده است، “ضال و مضل” است.

این مدعای ناموجه/کاذب با چه شواهد و قرائنی موجه و تأیید می شود؟ شاید باورتان نشود، اما مفسران و فقیهان مسلمان در طول تاریخ برای این مدعای ستبر خود حتی یک دلیل اقامه نکرده اند. آری نه راقم این سطور و نه هیچ فرد دیگری همه ی کتاب های مسلمین  نخوانده است، اما در کتاب هایی که این مدعا را تکرار می کنند، دلیلی ارائه نشده/نمی شود. پس مبنای این سخن چیست؟

مدعا این است: قرآن حقیقت مطلق(و نزد مراجعی چون آیت الله جوادی آملی مطلق حقیقت، چون همه ی حقایق را می توان از دل قرآن در آورد) است. مدعیات هر کتاب/دین دیگری، به میزانی که با مدعیات قرآن(به عنوان مثال:مدعیات تاریخی) سازگار باشد، صادق است. هر مدعایی در ادیان دیگر که با مدعیات قرآن ناسازگار باشد، کاذب/باطل است. با توجه به اینکه قرآن حضرت موسی و عیسی را پیامبران الهی به شمار آورده، وحی آن پیامبران هم صادق/حقیقت است. اما این وحی به دست انسان ها افتاده و آن را در طول تاریخ “تحریف” کرده اند. دلیل تحریف، ناسازگاری با قرآن است.

فرض کنید آیت الله وحید خراسانی و یک یهودی/مسیحی به دادگاهی بی طرف رفته اند تا در این خصوص داوری صورت گیرد. آیت الله وحید خراسانی مدعیات تاریخی آنان- به عنوان مثال آنچه درباره ی حضرت داود گفته اند- را کاذب و نسبت های ناروا به شمار می آورد. در برابر، متهمان یهودی/مسیحی می پرسند: دلیل شما براین مدعا چیست؟ آیت الله وحید خراسانی پاسخ می دهد:قرآن. یهودی/مسیحی متهم می پرسد: از کجا معلوم که آنچه در کتاب شما در این باره آمده است، صادق باشد. شما مدعیات تاریخی متن مقدس خود را با کدام شواهد و قرائن برون متنی(مستقل از دین) اثبات می کنید؟ ما هم همین پرسش را از شما داریم:کدام کتب تاریخی مدعیات قرآن درباره ی حضرت داود را تأیید می کنند؟ آیت الله وحید خراسانی- و دیگر فقیهان- پاسخ خواهند داد:ما هیچ شاهد و قرینه ی مستقلی نداریم، از نظر ما قرآن حقیقت محض است و هرچه با آن تعارض داشته باشد، کاذب/باطل است. قاضی دادگاه به طور طبیعی مدعای آیت الله وحید خراسانی را رد خواهد کرد. فقیهی که مدعی است دین دو هزار ساله ی مسیحیان را بهتر از خود آنان می شناسد، بدون آن که آگاهی چندانی از آن دین داشته باشد. “مسلمان مادر زاد”/مسلمان علتی است و اگر در ژاپن به دینا آمده بود، اینک شینتویی یا بودایی بود. این گونه نبوده که مراجع تقلید تمامی ادیان را مطالعه کرده و با دلیل به حقانیت اسلام پی برده و مسلمان شده باشند. بدون مطالعه ادیان دیگر، فقط و فقط به دلیل به دینا آمدن در یک خانواده ی شیعه در ایران، شیعه شده و از “حقانیت محض” آن و “باطل” بودن ادیانی که نمی شناسند، دقاع می کنند.

حال به مدعای برخی یهودیان/مسیحیان بنگرید. به گمان آنان، قرآن از روی کتب یهودی/مسیحی کپی شده است. مدعیان- برعکس مسلمان ها- سال هاست که با پژوهش های تاریخی فراوان در صدد اثبات مدعای خویشند. من به عنوان یک مسلمان نمی توانم مدعای آنان را بپذیرم، اما فقیهان/مراجع تقلید ما اساساً آن مدعیات را نخوانده اند، چه رسد به پاسخگویی مستدل بدانها.

بدین ترتیب ما با دو مدعای متعارض از سوی گروهی از مومنان ادیان مختلف روبرو هستیم. برخی  یهودیان/مسیحیان مدعی اند که قرآن از روی متون مقدس آنان رونویسی شده است. گروهی از عالمان مسلمان  نیز مدعی هستند که کتب مقدس یهودی/مسیحی موجود تحریف شده است. حق با کدام طرف است؟ شاید با هیچ کدام. داستان های تاریخی متون مقدس ادیان را ناواقع گرایانه/اسطوره ای به شمار آورید(آن چنان که برخی مفسران آورده اند)، حداقل این مسأله حل می شود[2].

همه به یاد  دارند که سخن ناموجه/کاذب پاپ درباره ی اسلام چه شورشی در جهان اسلام به پا کرد و مراجع تقلید قم را هم به واکنش واداشت. اگر خواهان “احترام” از سوی دیگران هستیم، باید به “دیگری” و “متفاوت” ها احترام بگذاریم. اینک مسلمان های زیادی در اروپا و آمریکا(حدود 7 میلیون تن) و کانادا زندگی می کنند. شاید کانادا بیش از همه جا مبلغ “چند فرهنگی” و  زیست صلح آمیز همه ی ادیان باشد. اینک کمیته ی امنیت ملی کنگره ی آمریکا به طور دو معیاری/تبعیض آمیز در حال بررسی افراط گرایی در میان مسلمان های آمریکایی است. چگونه است که شیعیان  و سنیان در کانادا و آمریکا و اروپا دین خود را تبلیغ می کنند، اما مسیحیان و یهودیان مجاز نیستند دین خود را در جوامع اسلامی تبلیغ کنند؟ البته، افکار/گفتار فقیهان درباره ی “جهاد ابتدایی” که آن را  “دفاع” قلمداد کرده و مدعی هستند اگر در جامعه ای اجازه ندهند کلمه ی توحید/اسلام تبلیغ شود، مسلمان ها مجازند به آن کشور حمله ی نظامی کرده و آن را به تسخیر در آورند و حتی به زور دیگران را مسلمان کنند، بر همگان روشن است. تازه اینها نظر بهترین فقیهان چون علامه ی طباطبایی(در المیزان)، مرتضی مطهری(در کتاب جهاد) و جوادی آملی(در تفسیر تسنیم) است[3].

مدعای نوشتار کنونی را می توان با استفاده ی از قاعده ی زرین (Golden Rule Theorem) هم مدلل کرد. یعنی، با دیگران(به عنوان مثال به اقلیت مسیحیان) فقط طوری رفتار کنید که رضایت می دهید در همان شرایط با شما(به عنوان مثال با اقلیت مسلمان)رفتار شود [4]. آیا آیت الله وحید راضی اند که اگر در موقعیت اقلیت قرار داشتند و مسیحیان در اکثریت بودند، همین رفتار را با وی( و شیعیان)می کردند. عربستان سعودی همین الگوی مقبول آیت الله وحید را با شیعیان انجام می دهد.

اما موضوع اساسی تری هم وجود دارد. آیت الله وحید خراسانی ناقض حقوق بشر است. او و دیگر فقیهان نتوانسته اند/نمی توانند در فضای آزاد(یعنی بازار آزاد رقابتی) دین خود را در کنار دین یهود/مسیح مطرح سازند. با همه ی سرکوب هایی که این رژیم فقیه سالار علیه یهودیان و مسیحیان کرده/می کند؛ و اساساً راهی برای تبلیغ یهودیت و مسیحیت باز نگذاشته(یک نمونه ی آن قتل فجیع دو کشیش مسیحی- دیباج و میکائیلیان در مرداد 1373- در پروژه ی قتل های زنجیره ای توسط سربازان گمنام امام زمان- یعنی وزرات اطلاعات- است. سه فقیه به ترتیب بر سربازان گمنام امام زمان فرماندهی می کردند: علی فلاحیان، هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای)، هنوز حضرت آیت الله اعتراف می نماید که حتی در شهر قم جوان هایی مجذوب مسیحیت شده اند. آیا وظیفه ی “مراجع تقلید” فقط روضه خوانی و فربه کردن هر چه بیشتر فقه است؟ کدام یک از مراجع تقلید کتابی علمی در مقایسه ی اسلام با یهودیت و مسیحیت نوشته است؟ با این همه، دشنام گویی کفایت نمی کند، حضرت آیت الله به “سلطان” جبار فرمان می دهد که:” بساط تبلیغ مسیحیت باید از این مملکت برچیده شود والا آبرو برای… نخواهم گذاشت “.

این حکم ناقض حقوق بشر، از ضعف ایمان به دین خود حکایت می کند. اگر به حقانیت دین خود باور داریم، نباید از تبلیغ یهودیت و مسیحیت و بهائیت و بودیسم و… بهراسیم. هراس، نشانه ی تردید است. بگذارید پیروان ادیان مختلف آزادنه دین خود را تبلیغ/ترویج کنند، دین حق در این بازار خریداران بیشتری پیدا خواهد کرد. ممانعت و سرکوب، شأن جباران است. فقیهان به طرق مختلف برای خود “ حق ویژه ” برساخته اند. به عنوان نمونه، حکومت و زعامت “حق ویژه” ی فقیهان است. قضاوت حق فقیهان مرد است. نباید این “حق ویژه” را به آنان داد که به دیگر مومنان دشنام دهند، و کسی مجاز به انتقاد از آنان نباشد. نباید این “حق ویژه” را بدانان داد که فرمان سرکوب صادر کنند، و کسی مجاز نباشد بگوید:حضرت آیت الله، شما یکی از ناقضان حقوق بشر هستید. حضرت آیت الله با اینکه در حکومت نیست، و نشانی از مبارزه ی با حاکم ستمگر از خود بروز نداده، اما در قامت ستمگر ظاهر می شود. به جای آنکه به “سلطان جائر” که خود استاد سرکوب اقلیت های دینی است[5]، بگوید:مسیحیان و یهودیان و بهائیان و سنیان هم چون من و تو “انسان” اند، چرا بر آنها ستم روا می داری؟ به سلطان فرمان می دهد که ستمگری بر آنان را افزایش دهد. وگرنه، آبرو برای دولت باقی نخواهد گذارد.

“مرجع” تقلید ما فاقد حس ستم شناسی است. هزاران هزار جنایت و شکنجه و ظلم در سه دهه ی گذشته به وسیله ی این “ نظام سلطانی فقیه سالار ” رفته و می رود و این آیت الله آنها را ندیده یا نادیده گرفته است. این را می گویند، فقدان حس ستم شناسی و همدلی با مظلوم. اما حضرت آیت الله مطابق مذاق فقهی شان، سرکوب را خوب می شناسند و در مقام  آمر سرکوب هویدا می شوند. وقتی او حکم برچیدن بساط تبلیغ مسیحیت را صادر می کند، سربازان گمنام امام زمان-ـ امامی/طائب ها ـ- دست به کار شده و بساط آنان را به شیوه ای که بساط دیباج و میکائیان را برچیدند، بر می چینند. عدالت(حقوق بشر) داور مستقل آدمیان است، نه مشرب فقهی آیت الله. بر مبنای این میزان عدالت، مرجع تقلید حوزه ی علمیه ی قم، ناقض حقوق بشر و عدالت است.

 

پاورقی:

1-

جالب اینکه سایت کلمه روز بعد از سخنان آیت الله وحید خراسانی در خبری جانبدارانه نوشت:

“دیروز و به دنبال انتقاد آیت‌الله العظمی وحید خراسانی از حاکمیت به خاطر مشغول بودن به دعوای قدرت و بی‌تفاوتی نسبت به وضعیت اعتقادی جامعه، چند طلبه تندرو تلاش کردند جلسه درس ایشان را برهم بزنند که موفق نشدند… آیت‌الله وحید خراسانی دیروز در درس خارج اصول خود هشدار شدیداللحنی را نسبت به ترویج و تبلیغ مسیحیت در کشور و حتی شهر قم بیان کرد”.

رجوع شود به لینک:  http://www. kaleme. com/1389/12/19/klm-51210/

2- مدعای ما این نیست که کلیه ی مدعیات صدق و کذب بردار ادیان را می توان/باید ناواقع گرایانه تفسیر کرد، بلکه این پیش فرض/پیش انگاشت را فقط درباره ی داستان های تاریخی چون داستان آدم و حوا، هابیل و قابیل، قوم لوط، حضرت سلیمان، حضرت ابراهیم، حضرت داود، عبور حضرت موسی از دریا، فاقد پدر بودن حضرت عیسی و… مطرح کردیم. جان هیک در عالم مسیحیت مدافع چنین رویکردی است. علی شریعتی و محمد عبده هم در میان مسلمانان، چنین رویکردی داشته اند. درست است که دو گزاره ی متناقض نمی توانند همزمان درست باشند و قبول یکی مستلزم رد دیگری است. اما ناواقع گرایانه به شمار آوردن قصص تاریخی ادیان، این مسأله را حل می کند. در عین حال، مسأله فقط این نیست که مدعیات اسلام با مدعیات مسیحیت تناقض دارد، مسأله این هم هست که در دل متون مقدس تک تک این ادیان مدعیات متعارض/ناسازگار وجود دارد. مفسران هم غالباً از طریق تأویل یکی این مسأله را حل می کنند(مانند مسأله ی جبر و اختیار در قرآن). به گمان ما همچنان می توان ادیان را از نظر معرفت شناختی و اخلاقی با یکدیگر مقایسه کرد و راه داوری درباره ی آنها همچنان گشوده است. در ضمن، ما از صدق اخلاقی، صدق معرفت شناختی را استنتاج نمی کنیم.

3- عموم مفسران و فقیهان مسلمان یهودیان و مسیحیان را ضال و مضل به شمار می آورند. آنان این نظر را در تفسیر آیات مختلف قرآن بیان کرده اند. به عنوان علامه ی طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل آیه 29 سوره ی توبه به صراحت نوشته است که اعتقادات یهودیان و مسیحیان درباره ی خداوند و زندگی پس از مرگ و نبوت باطل است و از نظر سبک زندگی هم چون به شریعت اسلام عمل نمی کنند، گمراه هستند. می گوید:

“اهل کتاب که به نبوت محمدبن عبدالله ایمان نیاورده اند کفار حقیقی هستند، ولو اینکه اعتقاد به خدا و روز جزا داشته باشند… علاوه ی بر اینکه اعتقادشان به خدا و روز جزا هم اعتقادی صحیح نیست ، و مسأله ی مبدأ و معاد بر وفق حق تقریر نمی کنند، مثلاً در مسأله ی مبدأ که باید او را از هر شرکی بری و منزه بدانند مسیح و عزیز را فرزند او می دانند، و در نداشتن توحید با مشرکین فرقی ندارند ، چون آنها نیز قائل به تعدد آلهه هستند، یک اله را پدر الهی دیگر، و یک اله را پسر الهی دیگر می دانند، و همچنین در مسأله ی معاد، که یهود قائل به کرامتند و مسیحیان قائل به تفدیه… [دلیل دیگر گمراهی یهودیان و مسیحیان این است که]یهودی عده ای از محرمات را که خداوند در سوره ی بقره و نسأ و سور دیگر برشمرده حلال دانسته اند، و نصاری خوردن مسکرات و گوشت خوک را حلال دانسته اند، و حال آنکه حرمت آن دو در دین موسی و عیسی و خاتم انبیأ مسلم است، و نیز مال مردم خوری را حلال می دانند… اهل کتاب با اینکه نشان های نبوت خاتم انبیأ را در کتب خود می خوانند و امارات آن را در وجود آن جناب مشاهده می کنند، و می بینند که او پلیدها را بر ایشان حرام می کند و طیبات را برای انان حلال می سازد، و غل و زنجیر هایی که ایشان از عقاید خرافی به دست و پای خود بسته می شکند، و آزادشان می سازد ، معذالک زیر بار نمی روند و محرمات او را حلال می شمارند”(طباطبایی، المیزان، جلد 9، صص 320-  316).

بر مبنایی چنین پیش فرض هایی مسلمان کردن زوری یهودیان و مسیحیان یا کشتن آنها را واجب می کنند. طباطبایی در المیزان نوشته است که مسلمان کردن زوری هیچ پیامد سویی ندارد، برای اینکه یکی دو نسل که بگذرد، فرزندان مسلمان شده فراموش می کنند که والدینشان به زور مسلمان شده اند. به نوشته ی طباطبایی، سه راهی اسلام زوری یا مرگ یا زندگی ذلت بار، حکم جاودانه ی خداوند/اسلام است که هیچ کس قادر به نسخ آن نیست.

مرتضی مطهری کوشیده است تا جهاد ابتدایی تهاجمی(مسلمان کردن زوری) را “دفاعی” قلمداد کند. در هر صورت او نیز بر این باور است که مسلمانها حق دارند آئین خود را در همه جا به زور جنگ گسترش دهند و دیگران را مسلمان کنند، موانع هدف را هم از پیش پا بردارند، این جهاد دفاعی است. می گوید:

“این جور نیست که بشر هر چه را بخواهد و خودش انتخاب کرده است حقش باشد. انسان حقوق دارد ولی حقوق انسانی و آزادیهای انسانی، یعنی در مسیر انسانی… [انسانی]که از مسیر انسانیت منحرف شده، به خاطر انسانیت و حقوق انسانیت باید این زنجیر[ادیان غیر اسلام] به هر شکل هست از دست و پای این شخص باز کرد، اگر ممکن است، خودش را آزاد کرد، اگر نه، لااقل او را از سر راه دیگران برداشت “(مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، جلد سوم، انتشارات صدرا، ص228). مطهری در کتاب جهاد کاملاً این مدعا را تئوریزه می کند. یکی از توجیه های او این است که اسلام باید در همه ی جوامع آزادنه تبلیغ شود تا دیگران مسلمان شوند، اگر کشوری مانع آن شد، باید از طریق حمله ی نظامی و تسخیر آن کشور این عمل صورت گیرد. می گوید:“اسلام به خودش حق می دهد که دعوتش را در جهان منتشر بکند ولی اگر دعوتش بخواهد منتشر بشود فرع بر این است که آزادی برای نشر دعوت داشته باشد که بتواند برود دعوت خودش را منتشر بکند… از نظر اسلام این [نوع جهاد ابتدایی] هم جایز است برای اینکه یک نوع قیام در برابر ظلم است”(مرتضی مطهری، جهاد، انتشارات صدرا، چاپ یازدهم، آبان 1379، ص  48). “ما باید آزاد باشیم که عقیده و فکر خاصی[یعنی اسلام]را در میان هر ملتی تبلیغ کنیم… حالا اگر مانعی برای دعوت ما پیدا شود، ببینیم یک قدرتی آمده مانع می شود و می گوید من به شما اجازه نمی دهم، شما می روید افکار این مردم را خراب می کنید(می دانید که غالب حکومت ها فکر خراب را آن فکری می دانند که اگر پیدا بشود مردم مطیع این حکومت ها دیگر نیستند)، آیا با حکومت ها که مانع نشر دعوت [اسلام]در میان ملتها هستند، جایز است جنگیدن تا حدی که انها سقوط کنند و مانع نشر دعوت[اسلام] از میان برود یا نه؟ بله این هم جایز است این هم باز جنبه ی دفاع دارد، این هم جزء آن جهادهایی است که ماهیت آن جهادها در واقع دفاع است “(جهاد، صص 83-82).

آیت الله نوری همدانی هم در همین زمینه با تبعیت از طباطبایی/مطهری نوشته است:

“یقین داریم که در راه پیروزی حق و پاسداری از توحید و حیات انسانی، مواردی پیش خواهد آمد که اکراه و تحمیل به وجود آید. ولی این مسأله ای نیست که ما از آن ابا داشته باشیم؛زیرا اگر در این راه دلایلی قانع کننده ارائه شد و جای هیچ گونه اشکالی نماند، هر کس که از اطاعت سرپیچی کند[یعنی غیر مسلمان نپذیرفت که مسلمان شود] باید به زور او را به اطاعت وادار کرد . و این روش همه ی انقلابیها و همه ی حکومتهای عادل و همه ی راههای منصفانه است. ثانیاً افراد متمرد ناآگاه و لجباز عنود، فقط در یک نسل خواهند بود(نسلی که برای نخستین بار با آن مکتب آشنا می شود)و نسل بعد، پس از آنکه آگاهانه با فطرت و اصول توحید آشنا و براساس اصول اسلامی تربیت یافت، در همان راه فطری گام بر می دارد. پس چرا باید گفت:“مجبور شده که اسلام را بپذیرد؟” حال آنکه او خود، اسلام را درک کرده پذیرا شده است”(آیت الله نوری همدانی، جهاد، ص 302).

نظرات آیت الله جوادی آملی در این زمینه را در مقاله ی “مراجع تقلید: استوانه های اسلام” که در روز آن لاین 6 و 7 و 13 و 14 دی ماه 1389 منتشر شد، آورده ایم. رجوع شود به لینک:

http://www. roozonline. com/persian/news/newsitem/archive/2011/january/03/article/-d2d100bd5e. html

4- این قاعده که می گوید: نباید رفتارهای ما با دیگران(مثلاً یهودیان و مسیحیان و بهائیان) با خواسته هایمان درباره ی رفتاری که در موقعیت برعکس، نسبت به خود ما(مثلاً مسلمان ها)، انجام می شود، ناهماهنگ باشد؛ به شیوه های گوناگون بیان/روایت شده است. مطابق یک روایت:

ما کاری را نسبت به دیگری انجام نمی دهیم، مگر آنکه براین باور باشیم که آن کنش بی اشکال است. باور نمی کنیم که فعل مان بی اشکال است، مگر آنکه اعتقاد داشته باشیم که اگر در همان شرایط، همان کنش، نسبت به خود ما صورت گیرد، بی اشکال است. باور نخواهیم داشت که در همان شرایط، انجام آن کنش نسبت به ما  بی اشکال است، مگر آنکه راضی باشیم که در همان شرایط، همان کنش نسبت به ما صورت گیرد. بنابراین، هرگز فعلی را نسبت به دیگری انجام نخواهیم داد، مگر آنکه راضی باشیم در همان شرایط، همان کار نسبت به ما انجام شود.

5- علی خامنه ای در سفر مهرماه 1389 به شهر قم، خطاب به مردم آن شهر گفت:

“در داخل کشور، از طرق مختلف، [می خواهند] پایه‌های ایمان مردم، بخصوص نسل جوان را متزلزل کنند؛ از اشاعه‌ی بی‌بندوباری و اباحیگری، تا ترویج عرفانهای کاذب - جنس بدلی عرفان حقیقی - تا ترویج بهائیت ، تا ترویج شبکه‌ی کلیساهای خانگی ؛ اینها کارهائی است که امروز با مطالعه و تدبیر و پیش‌بینی دشمنان اسلام دارد انجام می گیرد؛ هدفش هم این است که دین را در جامعه ضعیف کند”.

رجوع شود به لینک: http://farsi. khamenei. ir/speech-content?id=10302