امواج شادمانی از22 بهمن مصر می آید و مرا با چشمان خیس به سی و دوسال پیش برمی گرداند. روز شوم بیست و دوم بهمن 1357.
اسلحه بر دوش از پادگانها برگشته بودیم. در راه می رفتیم. سرود از رادیو پخش می شد:
- دیو چو بیرون رود، فرشته در آید..
و علی حسینی مدام پیروزی انقلاب را مژده می داد.
همه درخانه خیابان منوچهری جمع شدیم که رحمان هاتفی آنجا بود. در آغوشش کشیدم:
- تمام شد عمو…
با چشمان سبزش درمن نگریست:
- تازه همه چیز شروع شده است…
به آقای خامنه ای تلفن زدم. خودش گوشی را برداشت. صدایش برق می زد؛ و آخرین صدای زندانش درگوشم بود، هنوز:
- درحکومت اسلامی قطره اشکی از چشم مظلومی نخواهد آمد…
اصلا گمان نمی کردم “ شروع” حکومت اسلامی باشد و بود. و رحمان هاتفی در این “شروع” خود نخستین قربانی بود. به مرگی فجیع در زندانی جهان را ترک گفت که رئیس جمهورش آقای خامنه ای بر همه چیز از نزدیک نظارت داشت. علی حسینی راه آوارگی پیش گرفت.
در آن خانه قدیمی خیابان منوچهری، فاطمه مدرسی هم بود که فردین صدایش می زدیم: یکی از دو زنی بود که در بهار ۶۷ با حکم ویژه “امام خمینی” اعدام شد. همسرش سالهای دراز در زندان ماند و درهم شکسته بیرون آمد. زنش را کشته بودند و دخترش را برده بودند.
سعید آذرنگ هم بود. او درست روز پیش از آغاز کشتار سال 67، سربلند بر دار شد. همسرش گیتی مقدم، با موهای سیاه به زندان رفت و با گیسوان سفید بیرون آمد و نمی دانست مرگی سخت انتظارش را می کشد.
دیگری به معجزتی گریخت و آواره غربت شد. همین مصیبت بر سر صاحبخانه و دخترانش آمد و ما باید چند سالی صبر می کردیم تا بعد از زندان، نوبت ترک ناچار وطن رسید.
فردایش به کیهان رفتیم که انقلاب بر بال هایش پیروز شده بود. حمله از همان روز بیست و سوم شروع شد و…. از 120 عضو تحریریه کیهان، حتی یک نفر امان نیافت. همین فاجعه بر آیندگان و اطلاعات رفت. و حالا تقریبا بر تمامی نشریات مستقل…
چند روز بعد هم سلولی های زمان شاه، در خانه دنگال خیابان بهار جمع شدیم. همه آنها که در سلول 9 بند 5 با هم بودیم، جز مهدی کروبی. و همه به زندان و مرگ و مهاجرت گرفتارآمدیم…… و حالا نوبت شیخ مهدی رسیده است.
و سال بر سال رفت و”پرده دار به شمشیر زد همه را”. و حالا.. . در تهران، آقای خامنه ای، نخستین روز سی و سومین حکومت اسلامی را با هق هق گریه نرگس محمدی می آغازد و مامورانش با لیست بلند دستگیری، درهای خانه ها را می زنند و اگر باز نکنند با دیلم می شکنند…
در مصر، رقص شادی برپاست. مردمان درآغوش هم می رقصند. من در شادی و اندوه می روم و می آیم. کسی در من به خانه منوچهری بر می گردد و از خود مدام می پرسد:
- شادی قاهره با اشک تهران می آمیزد؟
در روزهائی که گذشت تا “دیو مصر” برود، دیده ام سبزهایی را که سرخ شده اند. انگار که نه تاریخ خون برما رفته است و در شور خود برای رفتن “دیو” از یاد برده ایم “فرشته” مرگ را که بر میهن ما فرو افتاد.
دیده ام “گفتمان نو” بر آمده از جنبش سبز یعنی “آزادی” درچشم به همزدنی تسلیم “انقلاب” شده است. و مانده است تا “گفتمان” به “روش” مبدل شود.
همراه مردم مصر با مشتهای گره کرده بیرون آمده ایم و در شادی انها همراه شده ایم. بیست و دوم بهمن 57 تهران را در بیست و دوم 89 مصر تکرار کرده ایم. دوباره به احساسات و شور برگشته ایم. بی تابی پیشه کرده ایم. برای بیست و پنجم بهمن رویا بافته ایم. رفتن مبارک را با پایان سید علی از شنبه به دوشنبه برده ایم.
درس بزرگ بیست و دوم ایران بهمن به ما می گوید، رفتن “دیو” راهگشاست و اما… اما آمدن “فرشته” سرنوشت ساز. سی و دو سال خون و جنون به ما نشان داده است که آدمیان سوار براسب قدرت با “دیو” یک دم و با “فرشته” هزار سال فاصله دارند.
درس بیست و دوم اسفند مصر جز این نیست :“شورای خردمندان” می تواند شور مردمان را درجهت منافع ملی سازمان بدهد.
گفتند “خس وخاشاک” هستیم ما. جز میکرب نیستیم و اکنون ما را “مردگان” و “جنازه” می خوانند فرماندهان نظامی که دهانشان بوی گند استبداد می دهد و میهن خویش را به جیفه دنیا فروخته اند. ای کاش چشمان کور می گشودند؛ اگر سرنوشت شاه آخر را از یاد برده اند؛ رفتن مبارک را عبرت می گرفتند.
ارتش شاه به مردم پیوست. ارتش مصر جانب اعتدال را گرفت. مصری ها نشان دادند تجربه بیست و دوم بهمن 57 را آموخته اند. همه حوادث خبر از این می دهد که جهان تکرار “انقلاب اسلامی” را بر نمی تابد.
25 بهمن در این متن، تنها یک روز است. و هرگز نمی توان گفت کدام روز همان روز پایان است.
با یک درخواست مجوز قانونی “سرلشگرهای بی لشگر” نظام تا دندان مسلح و با همه لشگر اوباشش بر خود لرزید. وما که لشگر آزادی هستیم، هنوز به خیابان نیامده نفس استبداد را بند آورده ایم.
پس یادمان باشد 25 بهمن هر اتفاقی بیافتد ما برنده ایم. اگر به خیابان درآمدیم، جهان را از حضور سبز خود، از رفتار مدنی خویش بار دیگر به حیرت خواهیم انداخت:
- آی جهانیان، ایران سرزمین اوباش سید علی نیست.. ایران مائیم.. ما… شور ما را بنگرید.. شعر ما را بشنوید…
و اگر به خیابان نشدیم، می دانیم که فریاد ما، مدام در بیت “مبارک ایران” مکرر است:
- ما بیشماریم…
ومهمتر ازهمه اینها یادمان باشد. تاریخ مکرر می گوید. 22 بهمن قاهره و تهران آخرین گواهانش:
دیکتاتورها می روند..
مبارک رفت..
رفتن مبارک سید علی دیرنیست. بهتر است مراقب باشیم کدام فرشته می آید… نه؟