سینمای جهان

محمد عبدی
محمد عبدی

شابرول؛ پیرو وفادار هیچکاک

 

 

بزرگان موج نوی سینمای فرانسه ( که حق بزرگی بر گردن سینمای فرانسه دارند؛ و حتی شاید مهمتر، با نوشته هایشان، که راه را گشودند برای کشف بسیاری از سینماگران بزرگ و تغییر روش و نوع نگاه به سینما) یکی یکی به انتهای خط می رسند و تصاویر سیاه و سفید کم خرجی را از اواخر دهه پنجاه و شروع موج نو برای ما به یادگار می گذارند که حالا برگ مهمی از تاریخ سینما محسوب می شوند.

در حالی که ژان لوگ گدار پیر با بی اعتنایی به اسکار در راس اخبار است، خبر می رسد که کلود شابرول، دوست و همکار دیرینه او و از چهره های اصلی موج نو، روز یکشنبه در پاریس درگذشت.

کلود شابرول از آخرین بازمانده های این نسل طلایی بود که به همراه جمعی از جوانان مشتاق، در دهه پنجاه با شور و شوق سینما را کشف کردند و با فیلم دیدن و عاشق سینما شدن، به نوشتن درباره آن در مجله کایه دو سینما پرداختند (که خیلی زود به مشهورترین مجله تاریخ سینما بدل شد) و در اواخر دهه پنجاه فیلمسازی را آغاز کردند و تا آخر عمر تجربیات خود را به عنوان یک خوره سینما با تماشاگران شان از طیف ها و دسته های مختلف قسمت کردند.

شابرول جوان در دهه سوم زندگی خود با خوره های سینمایی چون ژاک ریوت، ژان لوک گدار، اریک رومر و فرانسوا تروفو آشنا شد. این آشنایی سرنوشت این دانشجوی داروسازی را تغییر داد. شابرول به همراه این گروه شروع به نوشتن درباره سینما کرد و به همراه آنها به کشف دوباره- و مهمی- از سینما رسید که این کشف رفته رفته تئوری مولف نام گرفت و خدایان سینما را برای همیشه تغییر داد: دیگر ژولین دوویویه بهترین فیلمساز سینمای فرانسه نبود و جایش را به سادگی به امثال ژان رنوار داد و فیلمسازانی چون هیچکاک و هاوکس و فورد، دیگر «تجاری ساز» نبودند و به بزرگان سینمای جهان بدل شدند.

شاید بزرگ ترین کشف نسل شابرول ، آلفرد هیچکاک بزرگ بود که بخصوص برای شابرول بزرگ ترین سینماگر جهان محسوب می شد و تا آخر عمر تحت تاثیر او فیلم ساخت. ملاقات و گفت و گوی او با هیچکاک سر صحنه «دستگیری یک دزد»، برای شابرول بیست و پنج ساله(که فرانسوا تروفو را هم در کنار داشت)، یک لحظه بزرگ و فراموش نشدنی بود که دو سال بعد، حاصل این عشق و علاقه به شکل کتابی درباره هیچکاک منتشر شد؛ کتابی که با همکاری دوست دیگرش اریک رومر(فیلمساز برجسته سال های بعد سینمای فرانسه) نوشته شده بود و تحلیل ها- و در واقع تاویل ها- یی را از سینمای هیچکاک بر مبنای کاتولیسم با خوانندگان قسمت می کرد؛ با تاکید بر فیلم «مرد عوضی» که مبنای مذهبی عمیقی دارد.

 

هرچند همکار نویسنده شابرول در این کتاب، اریک رومر، خیلی زود از تاثیر هیچکاک رها شد و سبک و سیاق خود را پیش گرفت(با فیلم هایی روشنفکرانه با تاکید بر نماهای بلند و ساکن درباره روابط انسانی، عشق و سکس) و از سویی بقیه گروه هم هر یک در فیلمسازی سبک و سیاق خاص خود را یافتند(از ژان لوگ گدار که تجربه گرایی «از نفس افتاده» را در فیلمم هایش به یک اصل تبدیل کرد و در دهه هفتاد و هشتاد هم فیلم های تجربی- البته عمدتاً ناموفقی-  به کارنامه اش اضافه کرد؛ تا تروفو که تحت تاثیر هیچکاک ماند اما فیلم هایش به دو دسته هیچکاکی و رنواری تقسیم شدند؛ که فیلم های رنواری نشانی از هیچکاک ندارند) اما  وفادارترین پیرو هیچکاک در گروه کایه دو سینما کسی نیست جز کلود شابرول که تا آخرین فیلم هایش، «بلامی»(محصول 2009 با بازی ژرار دپاردیو درباره یک کارگاه که ناخواسته درگیر پرونده مرموز مردی می شود که خودش را مرده اعلام کرده) و «دختری که دو پاره شد» (2007، درباره روابط پیچیده ای که شخصیت های اصلی را در تنگنا قرار می دهد، با حسی از گناهی در گذشته) که هر دو کاملاً وفادار به سبک و سیاق تصویری و پرداخت قصه به سبک هیچکاک هستند؛ هرچند شابرول پیر برخلاف فیلم های دهه هفتاد و هشتاد، کمی شوخ طبع تر شده است.

شاید همین نوع نگاه شابرول به قصه گویی به سبک هیچکاک و پایبندی به آن، باعث شد که فیلم های او به اندازه همراهانش در موج نو، «روشنفکرانه» تلقی نشوند و او بعدتر بخاطر همراهی با گیشه و تلاش برای حلب مخاطب عام، مورد انتقاد برخی هم قرار بگیرد. اما شاید همین رویکرد اوست که باعث شد شابرول در بین هم نسلانش پرکارترین فیلمساز باشد و تعدادی زیادی فیلم خلق کند.

 این در حالی است که فیلم های اولیه او نظیر «سرژ زیبا» ( که در سال 1958 با ارثیه ای که به همسر شابرول رسیده بود، ساخته شد) و پسر عموها(1959، که از اولین فیلم های موفق موج نو در گیشه بود) در قیاس با فیلم های کاملاً هیچکاکی او، متفاوت تر و- و مطابق باب روز آن زمان- روشنفکرانه تر به نظر می رسند(و شاید درست به همین دلیل امروز گرد کهنگی بر آنها نشسته و فیلم های چندان دیدنی ای به نظر نمی رسند.)

در «زنان خوب»(1960) فضای هیچکاکی گسترده تر می شود و در فیلم های دهه هفتاد شابرول- یعنی بهترین دوره کاری او- به اوج می رسند که معروف ترین همه آنها فیلم «قصاب»(1970) درباره رابطه یک زن با یک قصاب و سوء ظن به اوست.

شابرول در میانه کار تجربیات دیگری هم فارغ از فضای هیچکاکی کرد؛ از جمله «مادام بوآری»(1991) بر اساس رمان مشهور گوستاو فلوبر که با وجود بازیگر ستایش برانگیزی چون ایزابل هوپر تجربه موفقی از کار درنیامد. شاید از همین رو بود که شابرول باز به تجربیات هیچکاکی ای چون« ممنون برای شکلات»(2000) رو آورد که هم در گیشه و هم در جلب رضایت منقدان موفق تر بودند.