اول بار نیست و آخر بار هم نخواهد بود که شایعه مرگ یک خود کامه ورد زبانها می شود. از سه سال پیش که پزشک اسپانیایی را به بالین کمونیست پیر، فیدل کاسترو هشتاد ساله، آوردند تا امروز دست کم چهار بار شایعه مرگش سر خط خبرها شده است.طرفه آنکه هنوزهم باید چاوز را به محضرش بیاورند و روزنامه ای بدستش بدهند و عکسش چاپ کنند تا جهانیان بدانند که هنوز هست. سال پیش در آن سوی گیتی، پس از غیبت دیکتاتور شصت و شش ساله در سالگرد استقلال کره شمالی، شایع شد که کیم جانگ ایل با ایست قلبی درگذشته است. هنوز هم پاره ای صاحبنظران فردی را که در عموم ظاهر می شود، بدلش می دانند. شایعه مرگ و بیماری رهبر ایران نیز امر تازه ای نیست که چو پیر شود مَرد، دگر دیر نپاید. در نظامهای خودکامه که دیکتاتور در هالۀ ابهام بسر می برد و خبری جز حسن و خوبی اش درز نمی کند، بازار شایعه همیشه گرم است.
در اینکه به رسم سرای سپنج، روزی پیک جانستان در خانه رهبر جمهوری اسلامی را نیز خواهد زد که تردیدی نیست. پرسش مهم در این جا این است که پس از خامنه ای، چه سرنوشتی در انتظار ایران است؟ آیا او نیز چون دو حکمران گذشته این ملک، به آینده پس از خود اندیشه نکرده است؟ برای هواداران سلطنت به قدری باورنکردنی بود که شاه پس از سی و هفت سال سلطنت بر ایران از خود وصیتی به جا نگذاشته بود، که شهبانو مجبور به انتشار متنی از قول او شد. آیت الله خمینی نیز که به جهت کبر سن باید دلنگران حکومتی بود که خود پایه گذارده بود، خرقه تهی کرد و جانشینی برنگزید، گر چه از قولش جعل کردند. آیا حکمرانان را سحر قدرت و تملق اطرافیان چنان خام می کند که خیال می کنند جاودانه اند؟ آیا رهبر فعلی ایران هم به همین توهم دچار شده است؟
رویدادهای اخیر خلاف این را ثابت می کند. به نظر می رسد آقای خامنه ای به پس از خود اندیشیده است. به اینکه هیچ فرد و گزینه ای وجود ندارد که جناح راست یکپارچه سر بر آستانش فرود آورد. به اینکه پس از او، جمهوری اسلامی بی شک دگرگون خواهد شد و این دگردیسی نه آنطور است که او می خواهد. آنچه در کودتای خرداد 88 روی داد این گفته را ثابت می کند. یکی از دوستان رند شب پس از انتخابات این را گفت و من باور نکردم که “به گمانم خامنه ای دارد می میرد”. حال دریافته ام چرا. گیریم که موسوی به ریاست جمهوری رسیده بود، مگر چه می شد؟ قدرت زورآزمایی با رهبری که همه ابزار قدرت در دست اوست را که نداشت. خامنه ای هم که یک بار تمرین کرده بود که چگونه تمام درها را ببندد و جلوی اصلاح را بگیرد. اما اگر موسوی رئیس جمهور بود و هاشمی رئیس خبرگان و او جان می داد چه می شد؟ پس او که همواره با ملایمت و پروا کار به پیش برده بود، اینبار شمشیر از رو بست و آبرو به میان نهاد. زمانی که در نماز جمعه تهدید کرد که مخالفان، پاسخگوی خون های ریخته شده خواهند بود، سر به زیر انداخت و گوشه عبا صاف کرد و نشان داد که از سر اقتدار تهدید نمی کند. با آنکه هنوز قضاوت در اینکه او چه برنامه ای برای آینده دارد دشوار است، ولی به نظر می آید او طرحی برای پس از خود دارد. آیا مثل حیدرعلی اف و حافظ اسد پسر به جای خود خواهد نهاد، یا قدرت را در دست روحانیت می گذارد و افسارش به سپاهیان خواهد سپرد؟
از سوی دیگر، اقتدارگرایانی که در دایره قدرت هستند و از اسرار پشت پرده آگاهند، نیز بی شک باطل نشسته اند. مگر می شود گمان کرد که احمدی نژاد و مصباح به این مهم فکر نکرده اند؟ مگر جعفری و طائب در سپهر دیگری سیر می کنند که به آنچه مال و مقامشان به آن بسته است اندیشه نکرده باشند؟ سئوال اصلی اما این است که جنبش سبز در برابر چنین رویدادی چه خواهد کرد؟ آیا چشم براه می ماند تا صدا و سیما مردم را دعوت به دعا برای جان رهبر کند تا به فکر تدوین برنامه بیافتد؟ آیا منتظر می ماند تا سر همه چهار راه ها تانک بایستد و خبرگان هرآنچه می خواهد با سرنوشتشان بکند؟ امیدوارم سران جنبش سبز را دل عاقبت اندیشی و اندیشۀ فردایی باشد.