دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه بمنزل
رویدادهای اخیر خاورمیانه وبخشی از خاور نزدیک،آذرخشی ناگهانی بود،که آسمان صاف جهان را توفانی،وسیاست مداران راشگفت زده کرد.در این میان،برخی بی درنگ،وبا هیاهو،هم از سر خشم، و هم باخیال منزّه طلبی پنداری خویش،به بدگویی از آن پرداختند،وبرخی بعنوان آغاز دوران رهایی ،از آن پیشواز کردند.
باری ، آدمیانند سازندگان تاریخ ، امّا در هر عصری نسل هایی با آمادگی بیشتر وبسیج بهتر،گام در میان می نهند،وسرنوشت خویش،وفصلی تازه از تاریخ را رقم میزنند،امّانه در مسیری که مطلوب ایشان است،بلکه در شرائطی شکل یافته از ساخته ی گذشتگان ،که ایشان خود نیز،با آن درگیرند؛ بار سنّت گذشتگان،با همه ی وزنش،بر مغز باشندگان سنگینی میکند. البتّه این نسل، ناگزیر از درویدن کاشته ی پیشینیان است،امّا با روشهای دیگر، وآموزه ی تازه، وبا کاشتن ودرویدن بارآورتر.
دیروزیان اندوختند،امروزیان آموختند، و برپایه ی سرگذشت پرشیب وفراز، ودست آوردهای تلخ وشیرین، وتجارب هشداردهنده ی ایشان، بر آنند تا این دستاوردها وتجارب راچنان بکار گیرند، که نخست خودرا دگرگون ونو گردانند تا فردای نوین را پی ریزی کنند ، وهمه چیز رامتکامل وعقلانی ، بمقتضای نیاز و ضرورت روز، شالوده بریزند .
آری،روزگار ما،عصر انتقالی،ویکسره دیگرگونه،ومتفاوت از گذشته است،وگرچه درجوهر فتوسنتزی خود،آبدیده از کوره ی رویدادها وتجارب پیشین وپیشینیان است،امّا باید دانست که قانون تاریخ است که:هرکاری در گرو زمان ویژه ی آنست،-پس،هراندیشه واستراتژی وآرمانی،برای باروری،باید در بستر زمان خود باشد.واین چنین است که تاریخ، بستر رشد وتکامل خواهد گشت.
وامّا جنبش نوین قرن بیست ویکم هرچند از باران گذشته نیز آب خورده است،باید بشیوه ی امروز،وغالباًدگرگونه از گذشته،وبشیوه ی تازه،ودربستر آینده،بالنده گردد
فسانه گشت وکهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آرکه نو را حلاوتیست دگر
اینک،مردم جهان،خیزشی درونی یافته اند،وجنبش نوین ،از شرق تا غرب،گسستی حیرت انگیز وجدا از ارزشهای گذشته یافته است.این جنبش،اکنون بارقه یی خیره کننده یافته است وپیامدهای امید بخشی رانوید میدهد که جهان را یکباره،دیگرگون می کند، ومیرود تا درخور دانش و بینش امروز، و با اندیشه یی تازه،کرامت انسان ، عدالت، شرافت، حقوق بشر، وآزادی ودموکراسی را درخور علم وعقلانیّت بشرآزاده، تحقّق بخشد و اینست که بشر امروز با وجدان بیدارش، برآنست،که تاریخ را در بستری ازانسانیّت، و دور از آزمندی قدرت پرستان وثروت اندوزان ، نوسازی کند. این جهش فرخنده، نگاه در آینده دارد، وتکاملش نیز درمسیر آینده ی بشر است. این،پیام قرن بیست ویکم، وخواست جانهای پرشور از عشق بشریّت وآزادگی انسان است، آری اینست معنی بلوغ بشر، و مفهوم کرامت انسان.
جنبش کنونی،که جهان بی آرام را فراگرفته، وآب در خوابگاه خودکامگان ریخته است، باروشن بینی ونوگرایی، نشاطی تازه یافته ، ورهروان مسیر آزادی را شوری دیگر بخشیده است، وبا آذرخشی پرتوافکن، بشریّت راحیاتی دیگر نوید میدهد، وپیام دارد شکست سدها را وگسست بندها را.
علم امروز، چنان ارتباط بشر را با انتقال خبر و بسط اندیشه، آسان کرده است،که جهانیان برای رسیدن به هدف مشترَک، راه مشترَک یافته اند؛ آنگونه که موانع باورهای دینی هم کمرنگ شده است.گسترش دامنه ی تفکّر، بسترساز “انتقاد” ودرنتیجه، نزدیک کننده ی اندیشه ها وحتّی ادیان گشته است ومیرود تا نظامهای فکری را دریک مسیر، وبرای تحقّق خواسته های همسان بشر، سوق دهد.دراین راستا،آنچه امروز درجهان واقعیّتی گزیر ناپذیر وحقیقتی بدیهی گشته، مسأله ی “تغییر” است؛ تغییر برای آزادی و روزبهی بشر، واین امر، لرزه برپیکر ارتجاع ودیکتاتوری وقدرتمندان جهانی افکنده است. مردم آمریکای لاتین ،درشیلی، نیکاراگوا، پرو، برزیل، آرژانتین… برای رهایی ازدیکتاتوری وفقر بپاخاسته وبقدرت رسیده اند. آزادی زندانیان سیاسی،پذیرش واقعیّات متناسب بازمان ما، ازجمله تناوب مسؤولیّت کاردانان درحکومت ورهبری،از طلایه های دگرگونی، ودرحقیقت سیر تکاملی سیاسی درآمریکای لاتین است. فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا با پذیرفتن ضرورتها ودگرگونی های جهان طبق نیاز وخواست مردم،اخیراً درکنگره ی خلق کوبا، شکسته تن از سنگین بار نیم قرن رنج وپیکار خود وملّتش درچنبرمحاصره ی ایالات متّحده وهمدستانش ،امّا شادمانه از نیم قرن خدمت بمردم، وخندان لب دربرابر انبوهی که از احساسات و هیجان میگریستند، ایستاد و دگرگونی در مالکیت و ضرورت انتخابات بامشارکت مردم وبرجستگان وکارآمدان وخدمتگذاران مردم- ولی فقط برای دو دوره -رابا سعه ی صدر وگشاده رویی،گوشزد کرد، ودرواقع گامی دیگر در استقبال از مقتضیات زمان وخواست مردم، برداشت.کاسترو با این کار باردیگر نشان داد که درقلب بشریّت وتاریخ جای دارد، زیرا هم مردم را دریافت وهم زمان را.
ازسوی دیگر، اعتراضات مردم، به ویژه کارگران وتنگدستان ایالات متّحده ی آمریکا واروپا، وهمچنین انفجار اراده ی مردم وروشنفکران درشمال آفریقا ودیگر سرزمینهای عرب، لرزه وسقوط حکومتهای خودکامه، نشان از این دارد،که هنوز آدمی پوینده ی راه کمال وآرمان انسانی است، این راه، بازگشت ناپذیر است، وپویندگانش را ستوه وخستگی نیست. این، دانش ومعرفت واراده ی آدمی است که ارزش وشخصیّت انسان، ومفهوم “آزادی وحاکمیّت” راتجلّی میدهد. و امّادر برابر اینها،پندارخودکامگی وحاکمیّت مستبّدانه، نابخردی و انحراف ازکرامت انسانی است.
“فرانسیس فوکویاما” آمریکایی ژاپنی تبار، با اقرار به نا درستی نظریّه اش درکتاب “پایان تاریخ” پس ازفروپاشیدن شوروی، وبامشاهده ی جنبش باشکوه مردم درسراسر جهان، به ویژه رستاخیزپرشکوه وحیرت انگیز مردم عرب تألیف تازه اش را “آغازتاریخ” نامیده است.
دولت اسرائیل که باهمدستی قدرتهای جهانی وگردن کشی نظامیان و نظریّه پردازان متصلب، ملّتی را از وطن تاریخیش آواره کرده است وبیش از نیم قرن میکشد وویران می کند، وبرپیکرهای آزادگان و ویرانه ی خانه های فلسطینیان،کرامت وحقوق انسان را نیشخند میزند، اینک دربرابر خیزش شکوهمند جهان عرب، باپذیرش واقعیّات وگردن نهادن به فرمان تاریخ، احساس هراس میکند ودرگفتگوهای آشکار و نهان با قدرتها، برای جلوگیری ازرسوایی بیشتر و شکست محتوم، به تکاپو افتاده به ویژه که از داخل نیز، دچارتناقضات خودساخته است. اندیشمندان وآزادگان یهودی که از نظام نژادپرستانه بیزارند، واقع گرایی وهمزیستی باعموزادگان خویش، وهم آوایی باجهانیان را برکباده کشی درجزیره ی خون وآتش، وزیرپاگذاشتن حقوق وشرف وانسانیّت، ترجیح میدهند. این واقعیّت،درمیان جوانان یهودی که سخت خواستار همزیستی وحتّی ازدواج بافلسطینیان گشته اند و اینک دشمن مشترک را درچهره ی کریه جنگ تجاوزکارانه می بینند، ، حتی درجامعه ی ایالات متّحده واروپا باز تاب یافته، وبسیاری معادلات رابرهم زده است.
اینک نظام سرمایه داری از درون دچار بحران ساختاری گشته است. آمریکا، بزرگترین قدرت جهانی،درچاه خودکنده افتاده است. آمریکاییان دربرابر تبعیض گروهی حقوقی، شکاف طبقاتی ،گرانی، ناامنی، انحطاط اخلاقی وبیکاری ناشی از ورشکستگی کارخانه ها، بجان آمده اند واین آتشفشان اندک اندک درتظاهرات گوناگون کارگری روشنفکری مردمی،پدیدار گشته وزنگ خطردرآمریکای بظاهرمرفّه وآرام، برخاسته است. و شعاربا ظاهرجهان بینی نوین وادّعای تبلیغاتی “تغییر- change” رنگ باخته است و اینک مردم امریکا قانع نشده اند و خواهان تغییر اساسی هستند .
آری، رویدادها هرچند حیرت انگیز، امّا عبرت آمیز هم هست؛ سقوط دو دیکتاتور تونس ومصرنمونه یی از پندآموزی تاریخ بود.دیکتاتور مصر مردم معترض مسالمت جوی متمّدن را که خواهان حقوق طبیعی وبدیهی خویش بودند،کشتار کرد، اماسرانجام با پایداری استوار وصلح جویانه ی همان مردم بیدار، ونیز با فشار افکار عمومی جهان و غرب ازاریکه ی قدرت سرنگون شد.او تا واپسین دم، حقّ مردم و واقعیت تاریخ را نپذیرفت، امّا بفرمان تاریخ، شد آنچه شد.
امّا سرنوشت صدّام حسین ومعمّرقذّافی، از زین العابدین بن علی، وحسنی مبارک، عجیبتر وعبرت انگیزتراست؛ چون هردوضّد قدرتهای جهانی و صهیونیزم نیز بودند ودر این زمینه بسیار سخن داشتند.امّا خوی دیکتاتوری، سرانجام راهشان را کج کرد وآنهارا رودرروی مردم ایستاند. چنانکه دیده ایم، خواهیم دیدقدرتهای جهانی ودشمنان مردم وآزادی ، ازکانال دیکتاتوری وارد میشوند. صّدام حسین رفت امّا سرزمین سوخته و ویران عراق را با ذخیره ی چهارصدوهفتادساله ی نفت وبسیارمنابع ارزشمند زیرزمینی، به بیگانه سپرد.اونیز نه واقعیّت را پذیرفت نه ملّت را.
معّمرقّذافی که خواسته ها وحقوق مردم بسیار ثروتمند امّا بسیار فقیر وبیابان نشین لیبی را نپذیرفت وباتانک وتوپ وهواپیما وهلی کوپتر،و بامزدوران بیگانه بجانشان افتاده است. اواینک برای نجات، رئیس جمهور همان آمریکا را “فرزند” خویش میخواند و به یاریش میخواهد، تا ازدردیگر آید ولیبی هم مانند عراق ویران سوخته برسفره ی قدرتهای جهانی نهاده شود، ودراین میان ، فرمانروایی ننگین او استمرار یابد. غافل از اینکه دیکتاتوری واستبداد حاکمان پشت بر مردم، تنها ابزاری برای قدرتهای جهانی است، وچون تاریخ کاربردش گذشت، بدست همان قدرتها درمزبله ی تاریخ خواهد افتاد، وآنچه خواهد ماند، ننگ ورسوایی برای آنهاست، ونکبتی برای ملتهایشان.
سرنوشت دیگردیکتاتورهاهم هرچند برلب پرتگاه، بندبازی کنند، جزسقوط نیست. فاعتبروا..
وامّا خطاب بوجدانهای بیدار وآزادگان شریف، باید گفت:
راز پیروزی تاریخسازان دررهبری، ورمز ماندگاریشان درمحفظه ی تاریخ، وهمچنین الگوبودنشان برای پویندگان راه پر افتخار خدمت به بشریّت، دو امربوده است:
1- دیدن واقعیّات دربستر زمان ومکان.
2- شناختن نیاز وحقّ مردم و ارزش آزادی.
پیغمبر اسلام که تازمان خویش، وتاامروز، نافذ ترین اندیشمند اخلاقی وسازنده ترین رهبر اجتماعی بشر است، با همین واقع نگری که ویژگی برجسته ی مکتب اوست، جهان را تکان داد.
او مکان را میدانست وزمان را میشناخت وپیش بینی میکرد، ونیز ضرورت دیگرگونی را می پذیرفت ،که گفته است : “کونوا ابناءزمانکم-فرزندان زمانتان باشید”.
آری، مهر، خشم، صلح، جنگ، انتقام، لذائذ زندگی مانند ثروت، مقام، انواع هوسهای غریزی،گسیختن،پیوستن، همه، عناصر زندگی است وبرخی فلسفه ها ومکاتب،آنرا نادیده انگاشته، ونفی اش کرده اند امّا بی نتیجه؛ چون هرواقعیّتی از غرائز وطبایع بشر،اگر بافلسفه ی علّی وتحلیل علمی دیده نشود، ودر جای نادیده پنداشته شود،درجایی دیگر، ودرشکلی دیگر امّا خطرناک، سر برخواهد آورد، واگر از راه منطق عملی وشیوه ی عقلانی و رودررو با آن برخورد نکنیم، ازپشت سر،خنجر خواهیم خورد.این حقیقتی ست وجوهر تاریخ،که به درازای زمان پیش آمده است .
راز جریان اسلام درنهر تاریخ (البته اسلام درجوهر فلسفی ودرسرشت تاریخی، نه دررفتارشیفتگان قدرت ومتشرّعان تنگ نظر) همین بوده است:دیدن واقعّیت وکنار آمدن با آن انسان سازی به شیوه مهر وگذشت،این چنین اندیشه یی بزرگ،پیشگیرنده ی بدتر از بد، سازنده خوب ودرنتیجه، باز دارنده ی طغیان وتباهی گشته است، واز بشر خودبین وتازنده وآزمند،انسانی ساخته است مصداق این حدیث تکان دهنده وحیرت انگیز،که:
“من أصبح ولم یهتمّ بأمورالنّاس فلیس بمؤمن-هیچکس ازبشرکه شبی رابه روز آوردودراندیشه ی مردم نباشد،هیچ باوردرستی ندارد”.
با نگی که از جزیرة العرب برآمد،با این پیام، جهانگیر گشت، نه باگرفتن وبستن وکشتن! واگر گاه خشمی ضرورت یافت،آغاز وپشت بندش، مهر بود. اگر جنگی درزمانی پدید آمد، پیامدش صلحی پایدارودر خدمت همه، وفضائی برای رشدوتکامل دوستی واندیشه ودانش، وبرای وحدت همه ی اقوام وهمه ی بشر،وآنگاه تعمیم “ما” بر “من” درپرتو پیام دلنواز:
“تعالواإلی کلمةسواءبیننا وبینکم-بیاییدبسوی سخنی که پیامش برای همه ی مایکسان است”.
وامّا پیام نهفته در این سخن شگرف وژرف چیست؟: صلح،دوستی، برابری، آزادی، دموکراسی، حقوق انسان، وآسایش وآرامش برای همه، تاهمگان دربهزیستی وبهروزی بدنبال اندیشه ودانش، ورشد و شکوفایی درپرتو قانون، ودادگری مجال تنفّس وتکامل بروند.
پس بجاست که آقای خامنه یی درمسند حاکمیّتی بنام اسلام، از این نام، وازکردار آورنده اش الگو پذیرد، وسرمشق گیرد؛ واقعیّات را ببیند، نه باچشم “مرّقانون” که بادید “حلوقانون” وآنگاه پیچیدگیها رابا سرانگشت مدارا ومهر وسازندگی بگشاید که: چنین کنندبزرگان چو کرد باید کار- هراندازه مسؤولیّت ، بزرگ،مهرو مدارابزرگ، حلم وتحمّل، بزرگ، ودرنتیجه،آرامش درون ومحبوبیّت بیرون،ممکن!
این امور را به ویژه جهان شتابان امروز،که دیگرگونیش،لحظه یی ودرگرو واقعیّات پیاپی است، بیشتر ایجاب میکند.براستی درک واقعیّت، ودیدن نیاز وخواست مردم، نخستین وآخرین وظیفه، وبرترین فضیلت است، وماصمیمانه ودلسوزانه امیدواریم که آقای خامنه یی ازاین فضیلت برخوردار شوند.
شخصیت نافذ و روح نیرومند پیامبر هر کسی را خود به خود ، به خضوع و فروتنی در برابرش وا می داشت .اما از روابط او با مردم ، آنچه ما را که پس از دو قرن از انقلاب فرانسه ، دموکراسی را افتخار عصر ، و “انسانیت – اومانیسم –”را مذهب خویش گرفته ایم ، و “حقوق بشر” را شناخته، و کتابخانه ها در باره ی آزادی و دموکراسی و لیبرالیسم و حقوق سیاسی و اجتماعی فرد ، و آزادی فکر و قلم و قدم انباشته ایم ، غرق اعجاب می کند ، آزادی مطلقی است که ، مسلمانان در ابراز عقیده ، حتی در برابر محمد(ص) داشته اند این امر شاید برای ما که محمد (ص) را پیغمبر و مرد زهد و تقوی و اخلاق می دانیم چندان شگفت انگیز نباشد اما کسانی که اورا “نابغه” می شمرند نمی توانند اعجاب خویش را پنهان دارند که چگونه یک قائد مشرق زمین که به درازای تاریخ خواستگاه قساوت و خشونت و استبداد بوده است و کند ن پوست کسان و انباشتن آن از کاه ، و بر دروازه ی شهر و کنگره ی کاخ آویختن ، میل در چشم کشیدن ، در تنور افکندن و کله منار ساختن و خانواده یی را در سزای سر جنباندن یکی از اعضاء آن متلاشی کردن ، عادی “سیاست” بوده است ، اینک در جزیرۀ العرب ، و در جامعه یی بدوی ، و در میان قبائلی بی مهار و خشن ، کسی بر آمده است ، که “سیاست” را بر آزادی و برابری بنیاد کرده و افراد را حق داده است ، که با ابراز باور خویش ، حتی در برابر وی بایستند و مخالفت ورزند ، و اگر نارسایی و کمبودی در نظر وی دیدند آشکارا بگویند و از رای خویش دفاع کنند ، و چنین بود که در این زمینه ، کسی از چهره اش نشانی از نا خشنودی و خشم نمی دید . بارها یارانش و حتی مردم ساده و دور از مسئولیت رو در رویش ایستاده و در حساسترین مسائل و حوادثی که با سرنوشت ملت او بستگی داشته ، اظهار رای ، و بلکه مخالفت کرده اند .
از شگفتیهای خوی سازگار و روح آزاده ی پیامبر ، یکی اینست که در “بدر” نقطه یی را که برای پایگاه بر گزیده بود، سربازی نپسندید و جای دیگر پیشنهاد کرد و پیامبر بیدرنگ پذیرفت . نیز در جنگ خندق در هنگام بررسی صفوف دشمن و از برای تطمیع و اختلاف اندازی در بین آنان رسماٌ به عنوان یک رهبر کشور وارد مذاکره و قرار داد شد و نیمی از خرمای مدینه را در قرارداد بخشید اما با پیامبر مخالفت شد و او با لبخندی پاسخ داد و قرار داد را پاره کرد ، همچنین در صلح حدیبیه یکی از اصحاب به سختی مخالفت کرد و انتقاد نمود ، پیامبر اعتراض و خشم اصحاب را با فروتنی و گشاده رویی تحمل کرد و با یک جمله ی “خدا مرا ضایع نخواهد کرد” از آن گذشت ، او در همه ی رویارویی و مجالست ها چنین بود که با هیچ کس از ابراز رای و حتی مخالفت ، با وی پروا نداشت ، از سوی دیگر جای بسی شگفتی است که با همه ی شیفتگی و ایمانی که اصحاب در برابرش داشتند ، آنها را به چاپلوسی و گزافه بافیهای مدّاحانه نمی کشاند که شخصیت انسانی خویش را از دست دهند . محمد (ص) گه با فرهنگ تشریفاتی و طبقاتی ایرانیان ، و رفتار بردگانه ی آنها در برابر شاه و دربار و موبدان آشنا بود ، با مشاهده ی فروتنی زیاد از اندازه و گاه گاهی تنی چند ، اعراب را گوشزد کرد که :
“لا تعظمونی کما یعظم الفرس ملوکهم –”در برابر من کرنش نکنید مانند ایرانیان در برابر شاهانشان – “ البته رفتار ساده و بی تکلّف ، که خود به خود سبب صمیمیت و زمینه ی صداقت است ، در عرب پیشینه ی تاریخی ، و در سنتشان ریشه دارد ، اما با قیام محمد (ص) و پیام او ، چنان نهادینه گشت که همچون منشی در فرهنگشان نمایان شد و دیگر تیره های عرب را نیز در آسیا و آفریقا که پیشتر عرب نبوده اند در بر گرفت . شیوه ی پیامبر اسلام در مملکت داری و سلوک با مردم از پانزده سده ی پیش اینچنین ، در عادات و اخلاق این قوم بزرگ تبلور یافت .
آقای خامنه یی ! دیدگاه نخستین اسلام و استراتژی پیامبرش را که همچون سندی در تاریخ مانده است ، دیدیم . پس اینت پرسشی : شما که خود را در نسب ، فرزند او ، ودر مملکت داری و رهبری الگو پذیر او ، و بلکه نایب و ولی امر مسلمین جهان می دانید چرا اینچنین دسترس ناپذیر و نایافتنی باشید که بانگ هیچ منتقدی به شما نرسد ؟ چرا شما بر بلندا ی ابّهت نشسته یا نشانده ، و مردم در مغاک بهت افتاده ؟ او با همه ی مردم بود ، از همه انتقاد و حتی اعتراض می شنید اما چنان فضای سنگینی گرداگرد شما را گرفته است که هیچ منتقد و معترضی را حتی مجال دیدن شما نیست ! چرا باید نقد نظر وسیاستهای شما از جمله سیاست اتمی جرم و گناه پنداشته شود و کیفرش بند و زندان ؟
“آزادیخواهی” خواست و نیرویی است در انسان ، که منشاء توان و کرامت اوست و بدرازای تاریخ، آوردگاه میان توده های اصیل مردم و قدرتهای انحصار طلب و استثمار گر بوده ، و دست به دست گشته است . تاریخ صحنه ی نمایش این سناریوی شکوهمند بوده است و نیز گواه است که می توان روند آزادی را کمی کند کرد ، اما سرکوبیش را برای همیشه ، هرگز ! نگین درخشان بشر در پهنه ی حیات ، رویارویی انسان با سیاستهای استبدادی و خشونت آمیز قدرتها و افراد خود کامه است ، که قابل تحسین است . رشد آگاهی طی سالها صورت گرفته است و انسان به هدفهایی دست یافته است که غیر عملی تلقی می شدند و در عصر های پیشین به ذهن کسی هم خطور نمی کرد .
اینک بشر نشان داده است که می تواند با استفاده از تجارب قرون ، بر پاره یی از نابسامانیها فائق آید . انسان آگاه و رهبر بیدار دل تاریخ شناس مردم دوست ، آن است که “سرپیچ های” باریک و رهگذر های تاریک تاریخ را بشناسد و پیش بینی کند و اگر چنین باشد ، او فلسفه ی “تغییر” را که سرشت تاریخ و آرمان پویش ملتهاست خواهد پذیرفت و خود و کشورش را در امان خواهد داشت .
آری “تغییر” زاده ی ضرورت است که خود از ارکان منطق تکامل تاریخ است . شعار کلیدی جنبش جهانی کنونی “آزادی – عدالت – زندگی شرافتمندانه” خود نشانه ی بلوغ تاریخی بشر است . ا ولویّت جنبش کنونی به ویژه در خاورمیانه ی نزدیک ، سرنگونی خودکامگی و خود کامان ، و مبارزه با فساد است .
اینک باید دانست که شتاب گرایش به آزادی و عدالت که سر آغاز جنبش های کنونی جهانی گشته است ، بیگمان تکامل خواهد یافت و دامنه ی گسترده تر خواهد گرفت ، و طبیعی است که این مسئله حضور جدی تر و مشارکت بیشتر مردم را در میدان تعیین سرنوشت در پی دارد .
باری با گذری سریع در گوشه یی از تاریخ و از آنچه در این گفتار امده است ، پیام اینست که انسان امروزین برآنست که جهانی نو بسازد که در آن هر گونه دگرگونی بدست مردم و برای مردم باشد . نوسازی و باز سازی با حضور جدی و مشارکت گسترده ی مردم باید به نهاد سازی نو و تازه متناسب با بصیرت و اندیشه های جدید سرانجام گیرد ، تحقق این امر نیز مستلزم عدم تمرکز و توزیع قدرت است . و اما اگر در سال 1368 زمینه هایی برای ازدیاد اختیارات رهبری ایران پدید آمده بود ، اینک ملت و به ویژه نسل جدید خواستارند که آن اختیارات کاسته شود و ساختار ها و نهاد های بالقوه دموکراتیک و بخصوص پارلمان جایگاه بالفعل خود را باز یابد . این ضرورتی است ، و پذیرفتنش برای رهبر و مردم ، هردو افتخار آمیز است ، زیرا نهاد های مردمی قوت خواهد گرفت ، ضریب امنیت کشور بالا خواهد رفت ، و از آنجا که بیگانه از درز بی عدالتی و نابسامانی درونی وارد می شود ، با بسته شدن این منفذ پای قدرتها کوتاه خواهد گشت . این امر نقطه ی عطفی در تاریخ ایران به ویژه در عصر جمهوری اسلامی خواهد شد ، و نقطه ی آغاز “تغییر”.
“ما از آینده خبر نداریم ولی گذشته به ما یاد داده که دنیا عاقبت ،از آن وارستگان از دنیاست”.
نماینده مجلس ششم